«پیرامون گرایشهای وجودی در تأویل عاشورا»
هشتم مهر۹۸
مهمانان:
امیر مازیار و محمد حسین قدوسی
محمد رضا لبیب:خیر مقدم به حاضرین در جلسه به ویژه به چهرههایی که برای اولین بار در باشگاه اندیشه حضور پیدا کردهاند. در نشستهای سوگواران امسال که با محوریت امکان پرسش از عاشورا آغاز شده است، بحثی درگرفت که بیسابقه در باشگاه نبوده است تحت عنوان «نگاه وجودی به مقوله عاشورا» به همت آقای رضوی فقیه که در نشست امشب از حضورشان بیبهره هستیم. اطراف بحث امشب آقایان محمد حسین قدوسی و امیر مازیار هستند و برای شروع از آقای مازیار دعوت میکنم تا نظرشان را در قالب این پرسش به موضوع مطرح کنند که اساسا چه منظر و دیدگاهی مواجهه وجودی محسوب میشود در نگاه به مقوله عاشورا؟
امیر مازیار:به نام خدا. خوشبختم که در این جمع هستم و در باب این موضوع مهم هم در خدمت شما هستم. اساسا نقد ویژهای به این مطلب نداشتهام؛ منتها مطلب کمی مبهم مطرح شده بوده است که امیدوارم در بحث امشب با پرداخت به جوانب آن به روشن شدن بحث کمک کنیم. در ابتدا اجازه میخواهم تا در باب موضوع کلی عاشورا کمی صحبت کنم. وقتی ما در این مقوله صحبت میکنیم دست کم در سه وجه میتوانیم گفتگو کنیم. در مرتبه نخست ما با یک واقعه بسیار تلخ و سوزناکی در تاریخ اسلام مواجه هستیم که در آن بخش مهمی از خاندان پیامبر در ماجرایی به صورت دستهجمعی به قتل میرسند یا به عبارتی به شهادت میرسند؛ این وجه وجهی تاریخی از واقعه عاشوراست. بعد دیگر این مقوله، مسئله روایت دینی عاشوراست. منظور نقل و بازگویی این حادثه در متونی است که به شکل خاص به عنوان مقتل و به شکل گستردهتر به شکل روضه میشناسیم. بخش سوم اما آئین عزاست. آئینی که مردم در بطن جامعه آن را برگزار میکنند که خود ابعاد و احکام جامعهشناسانه خود را دارد. اینها سه مسئله جدا از هم هستند و هر کدام احکام خاص خود را دارند. اما اگر برگردیم به بحث خودمان؛ به نظر من بلی، در هر سه وجه این موضوع ابعاد وجودی مهم است و نقش ایفا کرده است. و آن چیزی است که میشود به آن نگاه کرد و درس گرفت و به آن توجه داشت.
در بعد تاریخی اصلا به این دلیل موضوع مهم شده است که فردی اصلا در برهه خاصی از تاریخ مجبور شده است دست به انتخاب بسیار مهمی بزند. و تاوان آن انتخاب سرنوشتسازش مرگ جمعی خود و نزدیکانش بوده است. و خود این اضلاع و ابعادی دارد که همان ابعاد وجودی انسان است که در فلسفههای اگزیستانسیال به آنها توجه میشود. انسان موجودی است که نمیتوان آن را تابع احکام و قوانین قطعی دانست. بلکه او درگیر اتفاقات و حوادثی است هر روز که در مواجه شدن با آنها ابعادی از وجود او برملا میشود که دقیقا همین ابعاد هم هستند که مورد توجهاند. وقتی از این جنبه به موضوع نگاه میکنیم، موقعیتی که امام حسین در آن قرار گرفت، موقعیت سخت و خاصی بود که میشد، در آن انتخاب دیگری هم کرد؛ اما این امام حسین است که چنین تصمیمی گرفت و چنین فاجعهای نیز در پی آن اتفاق افتاد. فاجعهای که همه در تاریخ اسلام از آن به فاجعه یاد کردهاند. اصلا سرشت فاجعهناک این حادثه در تاریخ بسیار مهم است. در تاریخ تمدنها، مورخین به چنین حوادثی توجه خاص نشان میدادهاند. و خود این توجه خاص بیربط به این وجوه وجودی نیز نیست. در بعد روایت دینی نیز باید این را گفت که مقتل به هیچ وجه تاریخ نیست. مقتل سرشت خیالین دارد. در آن شخصیتها و حوادثی ساخته میشود که ریشه در تاریخ ندارد. واقعیت این است که مقاتل نوعی روایت دینی است که به تاریخ به عنوان یک مقوله نجات نگاه میکنند؛ و برای این نوشته میشوند که انسانها در این تاریخ نجات مشارکت کنند. مقتل کارش درگیر کردن آدمهاست با هدف دینی و نه با هدف دانشافزایی تاریخی. متون دینی میخواهند انسانها را به سعادت و فلاح و رستگاری برسانند و این بدون درگیری و سیر دادن آدمها اصلا ممکن نیست. چنین چیزی دقیقا حاصل یک سیرورت وجودی است. اما در بخش سوم، آنچه از آن به عنوان آئین عاشورا و عزا یاد میشود، ماجرایش این است که جلوههایی هستند آئینی که در مجموع رفتار خاصی به اسم مراسم عزا را شکل میدهند. من اعتقاد دارم مطابق برخی از دیدگاههای جدید بر آئینشناسی، آئین اثر هنری بزرگی است که نمایشی دستهجمعی را پیش چشم مخاطبان به اجرا درمیآورد. هگل و هایدیگر بر این باور بودهاند و معمولا مثالهایشان برای آثار هنری بزرگ مثالهایی است که سرشت دینی و مذهبی دارند. به باور آنها یک اثر هنری بزرگ هم خود اجراست و هم همه تماشاگران حاضر و ناظر بر آن اجرا یا شی هنری. اثر هنری زمانی یک اثر هنری بزرگ است که مخاطبان خود را در مواجههشان، از وضعیت روزمره و همیشگی زندگیشان خارج میکند و مطابق میکند یا متبدلشان میکند به وضعیت وجودی خود آن اثر هنری. این تبدل یک تبدل وجودی است که ممکن است حاصلش تبدیل منهای جداگانه به یک ما. همچنان که به باور هایدیگر اثر هنری است که جماعت برپا میکند. وقتی وجود فردی ما تبدل پیدا میکند به واسطه آئین به یک وجود جمعی، زمانی است که یک اثر نمایشی بزرگ شکل گرفته است یا به اجرا درآمده. به نظر من در هر سه بعد ماجرای عاشورا، جنبههای وجودی بسیار جدی و چشمگیری وجود دارد.
محمد رضا لبیب:آقای مازیار گفتند که سرشت فاجعهناک عاشورا خود امکان مواجهه وجودی را برای فعال حاضر در صحنه به دست میدهد. پرسش من از آقای قدوسی همین است؛ که وقتی صحبت از مواجهه و امر وجودی میشود، اول اینکه اصلا وقتی از امر وجودی صحبت میکنیم، از چه چیزی صحبت میکنیم و دوم اینکه ورود چنین بحثی به ماجرای عاشورا چگونه خواهد بود؟
محمد حسین قدوسی:آن چیزی که به عنوان گرایش وجودی در تحلیلهای شرقی و غربی میتوان تشخیص داد متمرکز بر ذات انسان است.انسان در منطق تعریف مشخصی دارد اما در گرایشهای وجودی چنین مفهومی را نمیپذیرند. انسان در سیر تحولیاش پیوسته در حال تغییر و تحولات مبتنی بر تحولات اجتماعی و تمدنی است. اما در گرایش وجودی چنین تحولی برای ذات انسان مقبول نیست. بلکه اصلا ذات نامتناهی انسان در چنین سیری اقناع نمیشود و تلاش میکند مرتبهای بالاتر برود. اگزیستانسیالیست غربی بر جنبه رنج و اضطراب بنیادین انسان تأکید میکنند. اما گرایش اگزیستانسیالیستی ذات انسان را وجودی فراتر میداند. به این معنی که انسانی که غرق در رنجها و اضطرابهای بیرونی شد، قدرت این را دارد که توجه به خود و بازگشت به خویشتن بکند. در چنین نگاهی انسان دیگر به دنبال آرامش بیرونی نیست و در مسیر آرامش درونی نیز پیوسته امکان این را دارد اقناع و ارضا ناپذیر پیش برود و از مرحلهای به مرحلهای بالاتر حرکت کند.
از سوی دیگر همچنان که در نگاه مسیحیت کاتولیک ذات انسان را دارای گرایش به گناه بر اساس تئوری گناه نخستین میدانند، در نگاه شیعی عرفانی، ذات انسان را دارای معصومیت نخستین میدانند. اساسا انسان در چنین نگاهی در ذات خود واجد مقامی است که اشرف مخلوقات دارد. اما همه به نوعی گرفتار روزمرگیها و مشغولیتهای بیرونی این دنیا هستند. در حدیثی پیامبر گرامی اسلام میفرمایند که «اگر این نبود که قلبهای شما مضطرب است، هر آینه هر چه من میدیدم شما هم میدیدید و هر چه من میشنیدم شما هم میشنیدید.» این نگاه ذاتی فراتر از بیرون برای انسان قائل است که او میتواند با دریدن پردهها و قشرهای تنیده بر خودش، به سوی خودش بازگردد. در نگاه اگزیستانسیال غربی توجه بیشتر بر بیرون است و به دنبال حل رنج و اضطرابهای بیرونی است؛ اما در نگاه شرقی توجه به ذات نامتناهی درونی انسان است که مسیری و جستجوی درونی او نیز پایانناپذیر و ارضاناشدنی است. در چنین نگاهی هم هست که بر خلاف نگاه مذهبی بیرونی، حادثه عاشورا را چیزی متفاوت با بقیه حوادث نمیداند. در آن نگاه مذهبی حسین بن علی فردی است بیهمتا در طول تاریخ و عاشورا واقعهای بینظیر که از ابتدا تا انتهای جهان نظیر نداشت. اما در نگاه وجودی، عاشورا انطباقی پیدا میکند بر وجود انسانها که در هر کدام به تناسب وجودیشان، اضطرابها بیرونی و درونیشان را جبران میکند. اصلا این مواجهه مختص به عاشورا نیست و در بسیاری از مذاهب و نحلهها نیز از بودیسم و غیر آن که شاید اساسا مبنای تاریخی هم نداشته باشند، چنین رویکری باعث بقا و توسعهشان شده است. این که گرایش وجودی انسانها، بر خلاف گرایشهای دیگر که این حادثه را واقعیتی تاریخی میداند که باید بزرگ داشته شود، بر اساس نیاز درونی خود با حوادث تاریخی و مذاهب و نحلههای دینی مواجه میشوند و آنها را در خدمت حرکت وجودی خود در میآورند. در چنین گرایشی است که از اساس خدای بیرونی نیز انکار میشود و به نوعی پرستش چنین خدایی دورکنندهست. گرایش وجودی از این جهت به خصوص در حوزههای دینی در برابر نگاه مرسوم و رایج قرار میگیرد.
محمد رضا لبیب:جناب مازیار در سخن پیشین خود، مواجهه وجودی با عاشورا یا هر حادثه دیگری را تسهیلگر اخلاق دانستند. با توجه به تعریفی که آقای قدوسی از گرایش وجودی ارائه کردند، سوال من این است که اصلا چنین مواجهه وجودیای اصلا چه آثار، فواید و مضاری دارد و در نگاهی کلیتر تعریف شما از چنین مواجههای چیست؟
امیر مازیار:من مشکلی با نوع ورود آقای قدوسی ندارم و راه درستی را پیش بردند در تعریف اولیه از گرایش وجودی. فقط به نظرم بد نیست که به تاریخ ادبیات شکلگیری و استفاده از گرایش وجودی هم بپردازیم. چنین نگاه و کاربردی از واژگان وجودی در تاریخ تفکر وجود داشته است اما این دیدگاه از قرن نونزدهم یک صورتبندی خاصی پیدا میکند که تحت عنوان اگزیستانسیال و با کیرکگور دانمارکی میشناسیم و بعدتر دامنه این شناخت به امثال سارتر، کامو، مارسال و هایدیگر که فیلسوفان وجودی خوانده شدهاند، کشیده میشود. این نگاه زمانی آغاز شد که بشر احساس کرد نقص و بحرانی در سیر تفکر و شناخت او وجود دارد. انسان بیش از حد بر روی عقل و علم خود تکیه کرده است و این دو نمیتوانند او را به رستگاری برساند. حالا نیاز است که بر وجود خود و دغدغههای وجودیاش که او را با زندگی مواجه میکند، تمرکز کند. حالا لازم است که با چیزهایی مواجه شوند فیلسوفان اگزیستانسیال که مسائل زنده زندگی بشری است و اینها نیستند مگر مسائل وجودی او؛ مرگ، عشق، موقعیت ایمانی در مقام یک اضطراب دائمی و همیشگی در باورمندی به وجود معنایی برای حیات و جهان و زندگی. به قول کیرکگور ابراهیم شهسوار ایمان است چون به واقع نمیدانست این ذبح فرزند، حکم خداست یا وسوسه شیطان. و تمام وجودش سراسر اضطراب بود بر ایمان خویش. بر آن اساسی که از گرایش وجودی گفته میشود و تعریف میشود، یک تضادی میان این گرایش و علم و عقل و چه بسا اخلاق وجود دارد. در چنین گرایشی اصلا دیگر دین هم بر اساس لرزشهای وجودی تعریف میشود و نه دیگر براهین اثبات خدا یا سنجش متون دینی و اثبات وجود بهشت و جهنم.
امروزه فیلسوفان وجودی نظیر هایدیگر، گادامر و ریکور منظر را تغییر دادهاند البته؛ از نظر ایشان این دوگانه میان علم و عقل و اخلاق با وجود مبنای نادرستی دارد. اتفاقا اگر علم و اخلاق به درستی تعریف شود، ریشه در وجود دارند. از چنین منظری است که نگاه به هنر و فلسفه آن نیز میتواند به جد، گرایشی وجودی پیدا کند. زمانی که تماشاگر در مواجهه با صحنه یک تأتر، و به واسطه این اجرا از دنیای خود کنده میشود و در جهانی تازه قدم میگذارد، چه با کشف و باز شدن افقی همراه باشد و چه نباشد، این خود حقیقتی تازه و شناختی به واقع است؛ و این خودْ علم است اصلا. فیلسوفان وجودی معاصر اصل را بر معرفت در یک فرآیند شناختی میگذارند؛ فرآیندی که در یک «وضع وجودی» اتفاق میافتد و شکل میگیرد. این وضع وجودی در آئین بسیار رخ میدهد و به جد شکل میگیرد. اصلا همین حضور در چنین نشست و جایی و ملاقات با آدمهای اینجا زمانی که شکل آئینی میگیرد، ما را در وضع وجودی خاصی قرار میدهد که منجر به معرفت و شناختی خاص به اینجا خواهد شد. اتفاقی که در آئینهای سوگواری نیز به شدت قابل ردیابی است. کار چنین آئینهایی پرورش اخلاقی است؛ با عنایت به اختلاف مبنای ارسطویی – افلاطونی اخلاق و فضیلت اخلاقی، که عمل اخلاقی را در نهایت به وجودی پرورده و شکفته برمیگرداند که میتواند در موقعیتهای دشوار زندگی تصمیم درست را بگیرد و اخلاقی عمل کند؛ در این بحث نیز این آئین است که میتواند وجود را پرورش دهد و متحول کند. به همین دلیل هم هست که ثمرهاش اخلاقیات و معرفتی است که زندگی ما را میتواند دگرگون کند.
محمد رضا لبیب:آقای قدوسی شما در بحث قبلی از سابقه نگاه وجودی در میان عرفای متاخر گفتید. سابقه این بحث چه در متون دینی و چه در متون غیردینی به کجا میرسد؟ ضمن اینکه لطفا به تقابل نگاه وجودی با نگاه فقهی نیز در خلال بحثتان بپردازید. علاوه اینکه، گویا در تحف العقول از امام حسین علیه السلام منقول است که «هر چیزی که بتوان به آن رسید، او پروردگار نیست.» یا جناب حافظ میگوید که «در زلف چون کمندش ای دل میپچ کانجا / سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت»؛ اینها از نظر شما چه جایگاهی در نگاه وجودی دارند؛ آیا میشود ازشان تلقی و برداشت وجودی داشت؟
محمد حسین قدوسی:گرچه میشود در شرق سوابق جدی از این نگاه وجودی پیدا کرد اما به آن انسجامی که در اگزیستانسیالیسم غربی این نگاه وجود دارد، در شرق چنین انسجامی مشهود نیست. اول به این دلیل که چنین نگاهی، حتی تا همین اواخر نیز در تقابل با نگاه شیخ و قاضی و محتسب بوده است و مجبور بودهاند در دامنه واژگان و ادبیات دینی مرسوم حرف خود را بگویند؛ از حافظ گرفته تا ملاصدرا که توحید عددی را برگرفته از نهج البلاغه انکار میکند، تا المیزان و الولایة مرحوم علامه که عبارات را در لفافه و بدون آشکارگی ارائه میکنند. دوم به این علت که نگاه وجودی در شرق به شدت تأویل برده شده است و با شاخههای دیگر از جمله اخلاق بسیار درآمیخته و تفکیک آنها کار دشواری است. و سوم هم به این خاطر که هم در شرق اسلامی و بیشتر در شرق غیر اسلامی، دیانت را تأویل بردهاند و در قالب آئینها به مردم عرضه کردهاند. اتفاقی که خود باعث برداشته شدن مرز میان جریانهای مختلف اجتماعی در آئینها میشده و گاهی هم آئینها را در راستای بهرهبرداریهای سیاسی به انحراف میکشانده است. به این سه علت پیدا کردن سوابق بحث گرایش وجودی در شرق و در میان این اختلاط مرزها، بسیار دشوار است.
اما در مورد پرسش دوم از وجود متونی در روایات و متون کهن این نکته قابل توجه است که چنین نگاهی در بسیاری از متون مقدس و غیر مقدس ما وجود دارد. اصلا خود قرآن کریم را وقتی مراجعه میکنیم با این نگاه وجودی پر است از مطالبی که به غیر از این نگاه قابل فهم و درک نیست.
محمد رضا لبیب:آیا اینطور نیست که شما با یک پیشفرض به سرواغ متون رفتهاید؟
محمد حسین قدوسی:اتفاقا پیشفرض در نگاه مرسوم است. وقتی با نگاههای دیگر مواجهه میشویم با چنین متونی، پیشفرض داریم.
محمد رضا لبیب:گویا آقای رضوی فقیه بودند که در جلسه اول نقل میکردند، داستان آب روی آب ریختن و ننوشیدن از جانب شخصی عادی در میدان نبرد را برای آیت الله گلپایگانی نقل کردهاند که از جانب فردی عادی و در غیر از قالب واقعه عاشورا چنین اتفاقی رخ داده و طلب حکم کردهاند برای او که در چنین موقعیتی آب نمینوشد؛ ایشان حکم به فسق چنین فردی دادهاند.
محمد حسین قدوسی: اصلا با نگاه فقهی کل کار حضرت امام حسین خلاف است. همین الان خیلی از فقهای ما عملیات انتهاری را نمیپذیرند. حالا یک فردی قیام میکند در حالی که همه عقلای زمانه نظیر ابن عباس نصیحت میکنند که چنین نکند. و اگر میروی چرا زن و فرزند را میبری. اما امام گوش نمیدهد. دوباره به حرف حر هم گوش نمیدهد و برای نجات برنمیگردد. بعد هم پیش میرود و همه شقاوتها را از جانب دشمن میبیند، تازه شیرخوارهاش را بالای دست میبرد. کجای این حرکات مطابق فقه است! نه فقط عاشورا که رفتار بسیاری از ائمه چنین است. خود حضرت امیر المؤمنین را نگاه کنید. باز همین ابن عباس به حضرت نصیحت میکند که چند صباحی معاویه را تحمل کن و بعد او را برکنار کن؛ اما حضرت نمیپذیرد. اصلا کدام حاکم است که در زمان پذیرش حکومت به مردم بگوید زیر و رویتان میکنم و بیت المال را اگر در کابین زنهایتان باشد، بیرون میکشم. انگار که اصلا آمدهاند که یک الگویی به دست تاریخ بدهند. اصلا نمیشود پذیرفت که ائمه بعد از امام حسین امکان تشکیل حکومت نداشتهاند. اما الان میشود گفت که آن حکومتی که میخواستهاند امکان نداشته و بنابراین برای تشکیل آن اقدام نمیکردهاند. منظور این است که خیلی از مطالبی که نگاه رایج تاریخی به ما تحمیل کرده است در یک نگاه دقیقتری جای تردید دارد.
محمد رضا لبیب:متشکرم. جناب آقای مازیار ضمن اینکه اگر پاسخی به نقد آقای قدوسی پیرامون اخلاق فضلیت و تقابلش با اخلاق وجودی دارید، بفرمایید؛ این پرسش را از شما به عنوان پرسش پایانی مطرح میکنم که به نظر شما نگاه وجودی قابل تعمیم است و در برابر هر واقعهای میتوان نگاه وجودی داشت؛ به تعبیر دیگر یک واقعه چه ویژگیهایی باید داشته باشد که بتوان در برابر نگاه وجودی اتخاذ کرد؟
امیر مازیار:پاسخ سوال اول برمیگردد به تلقی ما از اخلاق فضیلت؛ لزوما اینطور نیست که اخلاق فضیلت و اخلاق وجودی قابل جمع نباشند. چه میتوانند از هم دور باشند و دو تلقی اخلاقی در تقابل باشند و چه به هم نزدیک شوند و قابل جمع هم باشند حتی. اما در مورد سوال دوم میتوان اینطور گفت که هر واقعهای نمیتواند واجد نگاه وجودی شود. شاید اینکه آن واقعه خطیر باشد؛ به نحوی که راه مشخصی پیش پای انسان وجود نداشته باشد. حق و باطل از هم قابل تمییز نباشند. یا موقعیتی پیش روی شما قرار گرفته باشد که تصمیم درست و نادرست شما همه ابعاد وجودیتان را تحت تأثیر قرار دهد. در چنین موقعیتهایی است که انسان میتواند مواجهه وجودی را به تمامه درک کند.
احمد خالصی (پرسش):اینکه آقای قدوسی گفتند که عارفان امکان بیان نداشتند، میتواند دلایل اجتماعی داشته باشد ولی ممکن است ذات آن مفهوم و رویکرد قابل فهم و درک نبوده باشد که در این صورت مخالفت فقها نیز چندان جایگاه دقیقی پیدا نمیکند و اصل مفهوم است که بنا بر غیر قابل فهم بودنش مواجهه فقهی با خودش را اقتضا میکند و نه اینکه دلایل اجتماعی روشنی وجود داشته باشد. نکته دوم هم درباره گناه نخستین و اینکه عصمت نخستین در اسلام، ما در مفاهیمی اسلامی توبه و انذار و عذاب و در نگاهی شیعی تباکی داریم که در تضاد با چنین رویکردی است.
محمد حسین قدوسی:توبه برای انسان بازگشت به خویشتن است. خود انسان به ذاته پاک و معصوم است و اگر به حال خود باشد حتما پاک است و نیاز به نظارت و تنبیه نیست اصلا. اصلا در این رویکرد تربیت از ریشه غلط است؛ بچه را هیچ کاری نباید داشته باشیم تا به درستی و فطرتش رشد کند و نیازی نیست با به اصطلاح تربیت آن ذات را خراب کنیم. تنها گناه میتواند همین از خودبیگانگی باشد. گناه نخستین آدم نیز همین از خود خارج شدن و از خود بیگانه شدن است. انسان در مقام ذات در جهلی قرار دارد که ناشی از توجه به این عالم است. وقتی این توجه را برمیدارد و به خود توجه میکند به مقام خلیفة اللهی میرسد.
پرسش: آیا نگاه وجودی به معنای تقویت یکسری نگاههای افراطی چون نگاه القاعده و داعش نیست؟ آیا آئینهایی که قرار بوده باعث پالایش فرد میشود، باعث تخدیر در چنین فرضی نمیشود؟
امیر مازیار: هر آئینی میتواند واجد جنبههای منفی باشد اما به گمان من باید به تجربه بشر احترام گذاشت. آئینها ویژگیهایی دارند. آئین باعث میشود ما از درک معمول زمانمندی و مکانمندی در زندگی خارج شویم. از دید فیلسوفان اگزیستانسیال اصلا همین خروج کلید ورود انسان به دغدغههای وجودی است؛ و عامل خروج انسان از سرگردانی ناشی از روزمرگیهای معمول بشری است. آئین زمانی است برای خروج از این روزمرگیها. البته اینکه آئین بتواند خودش را از ابتلای به همین روزمرگی رها کند و ذاتا این ویژگی خلاقانه را داشته باشد تا ما را درگیر یک سیرورتی بکند، نیاز حضور یک آئین در تاریخ اجتماعی انسانهاست.
پرسش (خسروی):امر وجودی در اینجا چیست و مصادیقش چیست؟ آیا امر وجودی چیزی است که تمام ذاتیات را داشته باشد؟
محمد حسین قدوسی:به این تعریف ما در این نشئه هیچ امر وجودی نداریم. چون هیچ چیزی وجود ندارد در اینجا که همه ذاتیاتش بروز و ظهور پیدا کند. اما جلوههایی از آن امر وجودی برای هر چیزی رخ میدهد. اما بحث در اینجا صرف امر وجودی نبوده است بلکه پیرامون گرایش وجودی است که برمیگردد به اموری که باعث بروز آن جلوهها و به عبارتی بخشی از آن جلوههای وجودی برای انسان میشود. اینکه شخص توجه به خویشتن داشته باشد یا آنکه حوادثی رخ دهد که انسان را متوجه به خویشتن بکند و او را سوق و گرایش دهد به بازگشت به خود. اگر عاشورا چنین کارکردی برای فرد داشته باشد این همان گرایش وجودی است. حال اگر قائل شویم که ذات عاشورا چنین ویژگی دارد که میتواند مخاطبیناش را به سوی بازگشت به خویشتن گرایش دهد، میتوان گفت که عاشورا واقعهای است وجودی.
پرسش:در تواریخ آمده است که آل بویه اولین بار امر به برگزاری عزاداری عاشورا در بغداد نمودهاند. آیا تعریف این نمایش بزرگ میتواند با متافیزیک قدرت برای ایجاد و بروز هویت پیوند بخورد؟
امیر مازیار:اینکه بگوییم این مراسم، چیزی است که آل بویه درست کردهاند میتواند به لحاظ تاریخی درست باشد. اما وقتی از آئین با تعاریف و مباحثی که مطرح شد صحبت میکنیم دیگر منشأ و ریشه و آغازگر آن چندان اهمیتی پیدا نمیکند. چه اینکه این چگونه است که چنین آئینی قرنهاست که ادامه پیدا کرده است و ماندگار شده؟ جامعهشناسان به این فرض و تعریف رسیدهاند که انسان موجودی آئینورز است. و وقتی آئینها شکل میگیرند چیزی نبوده است که خلق الساعة شکل بگیرند. آئینها در دل خود میراثی از طول تاریخ را دارند. بنابراین قضاوت پیرامون آئین بسیار دشوار است. همیشه بوده است که از آئینها سوء استفاده میشده است؛ اما تحویل آئین به یک امر سیاسی یا اقتصادی یا هر سوء استفاده خاص دیگری نادرست و اشتباه است.
پرسش:آیا جنگیدن امام حسین، یک امر تحمیلی و اجباری نبود؟ در چنین صورتی آیا جایی برای خوانش وجودی از واقعه عاشورا باقی میماند؟
امیر مازیار:اولین مقتل ما، مقتل ابی مخنف چند دهه بعد از واقعه نوشته شده است و از اساس هم قصهگویانه است. بر همین اساس ما واقعیت دقیقی از جزئیات ماجرای عاشورا نمیدانیم. اما کلیاتی هم یقینی است در مورد اصل موضوع بیعت نکردم امام و تصمیم ایشان و انتخاب خطیری که او کرده است. یک وضع وجودی خاصی روی داده است. به هر حال در نظر همه مورخین، بالاخره یک ماجرای عجیبی رخ داده است و اتفاق غریبی در عاشورا و کربلا افتاده است. از منظر بسیاری شاید راه برون رفتی هم برای ایشان میبود اما او این تصمیم خطیر را گرفت و خود را در مسیری افکند که به آن فاجعه ختم شد.
پرسش:به عنوان پرسش پایانی، گفتید که گرایش به آئینها گریز از اضطراب وجودی است. این به معنای پذیرش یک نوع بیماری وجودی و کمبود ذاتی در سرشت بشر نیست؟ و بخش دوم سوال اینکه چرا قیام زید بن علی در عین داشتن ابعاد حماسی، جنبه آئینی پیدا نکرده است؟
محمد حسین قدوسی:اضطراب وجودی را کسی بیماری نمیداند. اما کمبود در سرشت بشر را میتوان پذیرفت و اصلا اگر نبود که حرکتی برای بشر قابل تصویر نبود. اما کمبود که به معنای بیماری نیست. هر انسانی در ظرف خودش بینهایت کمبود و نقص دارد و همین جهل هم هست که باعث اضطراب او میشود و او را در مسیر شدن به حرکت درمیآرود. این عیب نیست اصلا. بلکه حسنی است که انسان را به هر مرحلهای هم که میرسد حریص به رسیدن به بعد و مرتبهای بالاتر میکند که انتها هم ندارد. که خصیصه خوب انسانی هم هست این.
پاسخ پرسش دوم هم اینکه اصلا این پرسش من است که اگر آئینی ایجاد شد باید دلایل وجودی و ذاتی داشته باشد و بیدلیل اتفاق نمیافتد. یک دلایل اجتماعی و سیاسی و غیره باید داشته باشد تا یک واقعه شکل آئینی پیدا کند و پایدار شود و یک واقعه ناماندگار؛ دلایلی که همگی به دات انسان بازمیگردد.
محمد رضا لبیب:نکات بسیار جالبی بحث امروز داشت که جای دنبال کردن در نشستهای مجزایی دارد. از جمله اضطراب ایمانی ابراهیم که آقای مازیار به آن اشاره کردند؛ زمانی که انسان احساس میکند در یک بیمعنایی مطلق است. آقای قدوسی توشهای از مجموعهای از اشعار آوردهاند که از ایشان تقاضا میکنم ما را میهمان یکی از آنها کنند.
محمد حسین قدوسی:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود