«چند صدایی در عاشورا»؛ دوشنبه ۱۵ مهر
مهمانان: رؤیا پورآذر، مهدی حمیدیپارسا و محمدحسین قدوسی
نشست چهارم از یازدهمین سال برگزاری گفتگوی سوگواران، دوشنبه ۱۵ مهر ماه ساعت ۱۸:۳۰ در باشگاه اندیشه تهران برگزار شد. موضوع این نشست چند صدایی در عاشورا بود. موضوعی که بیشتر رنگ و بوی ادبی دارد و در مباحث عاشورا پژوهی و دین پژوهی قدمت چندانی ندارد. روزگار ما، روزگار مطالعات بین رشتهای است و سنجش حوزههای مختلف علمی با معیار رشتههای دیگر، منجر به نور تاباندن بر لایههای پنهانی میشود که شاید در رویکرد متعارف به آن موضوعات از آنها چشم پوشی شده باشد.
اساتید و مهمانان حاضر در جلسه، رؤیا پودآذر، مهدی حمیدیپارسا و محمدحسین قدوسی در بخش اول صحبتهای خود را پیرامون این موضوع ارائه دادند که در ادامه شرح آن میآید.
رویا پورآذر:
همانطور که میدانیم تعریف چندصدایی یعنی اینکه یک صدا حاکم نباشد و از نقطه نظر ادبی یک راوی نیامده که بگوید این است و جز این نیست. به عنوان مثال مقایسه ای که باختین بین تولستوی و داستایوفسکی انجام داده را در نظر بگیریم. در کتاب تولستوی همهی سیاه و سفید ها مشخص است و میگوید هر آنچه من میگویم درست است؛ در حالیکه داستایوفسکی اجازه داده که من خواننده هم وارد پرسش متن شود و رمانی نوشته که احساس میکنیم چندین نویسنده نظر و حرف و دنیای خودشان را در کنار هم قرار میدهند و به همهی آنها به یک اندازه مجال میدهد.
در واقعه عاشورا اینگونه نبوده که یک صدا فقط داستان را بنویسد و تمام شود. شاید در ظاهر اینگونه دیده شود. این نظر موافقان و مخالفان خودش را دارد. با توجه به مطالعات بیست سالهی من در همهی آثار باختین، وقتی باختین میگوید چند صدایی فقط حضور صدا را در نظر ندارد. صدا هم به مفهوم ایده و ایدئولوژی و هم به عنوان فرم و قالب مطرح است. علاوه بر حضور چند صدا باید سامان متن به گونه ای باشد که یک صدا بر دیگری چیره نشود. مثل رهبری یک ارکستر که شما میتوانید قطعهی موسیقی را به گونهای بنویسید که مثلا اگر ده ابزار موسیقی همزمان یک ملودی را مینوازند، مخاطب صدای غالبی از یکی از ابزارها بشنود؛ یا میتوانیم به هر کدامشان به یک اندازه مجال شنیده شدن بدهیم. حال میرسیم به رخداد. رخداد مثل متن است. شروع و اوج و اتمام دارد. قهرمان دارد. ما نظریه ادبی که نظر به متن دارد را روی رخداد پیاده میکنیم. هر جایی به رخداد نگاه کنیم چند منبع بودن را میبینیم. ما صرفا نمی توانیم بگوییم که رخداد عاشورا را حسین بن علی رقم زده است. من میتوانم بگویم همهی کنشگرهای عاشورا یک طرف و حسین بن علی یک طرف. اگر صف مقابل اینها را مجبور به یک انتخاب نمیکرد آیا باز هم این رخداد اتفاق میافتاد؟
از منظر دینی اگر بخواهم با قاب باختینی به این رخداد نزدیک شوم، شاید یکی از وجوه متمایز این حرکت و این انتخابی که حسین بن علی کرد، فراهم کردن بستر گفتگو بوده و اینجاست که نظریه باختین برای من معنا پیدا میکند. زیرا از نظر باختین میل و تمایل به گفتگو یک منش و یک روش است. ما به عنوان شیعه یه صداهایی را حذف کردیم. مثلا رجزخوانیهای طرف مقابل را نشنیدیم. به نظر من حذف و کمرنگ کردن گروه مخالف امام حسین خیلی به نفع ما نیست. ما مردم باید از خودمان شروع کنیم و گفتگو را بپذیریم و اجازه دهیم صداها در یک فضا شنیده شوند. صداها حضورشان ارزشمند است و به فهم بهتر ما کمک میکنند. وقتی با یک حقیقت چند وجهی مواجه هستیم نمیتوانیم مدعی شویم که تمامی حقیقت از آن من است. من باید مایل به گفتگو باشم و فقط نظر خودم را بر حق ندانم. این لازمهاش چندصدایی است.
به عنوان مثال خیمهها را در نظر بگیریم. صدای زن و نادم و کودک و جامانده از ماجرا را داریم. شما فقط حضرت زینب را در نظر بگیرید. حضرت زینب از جایگاه عاطفی یک خواهر صحبت میکند، از جایگاه زنی که رهبری گروهی را بر عهده دارد که امامشان را از دست دادهاند صحبت میکند. رهبری غافلهای را بر عهده دارد که از شهادت بازماندهاند. در لایههای مختلف این صدا بازی میکند؛ درست مثل مثال باختین که میگوید همانند شیشهی شکستهای که از هر شکستگیاش نور به سمت دیگری منحرف میشود.
چون بستر گفتگو در قرنهای متمادی باز شده است، قرار است انسان برسد به قدردان بودن پرسشگری درون روح خودش و انقدر برایش اهمیت قائل شود که اگر بعد از قرنها هم هیچ کدام از سوالهایش پاسخ داده نشد، دست کم سوالهایش به ساحت بالاتر و بهتری آمده باشد.
مهدی حمیدی پارسا:
خانم پورآذر هم نگاه جامعه شناختی داشتند و هم به بطن مسئله نگاه کردند. بنده با ذکر سه پیش فرض بحث خود را آغاز میکنم. اولا به عنوان یک مؤمن به ماجرا نگاه میکنم. شما ممکن است با پیش فرضی که من دارم موافق نباشید. دوما از منظر مواجهه مخاطب با متن دنبال چند صدایی بگردم و سومین نکته این است که با چندصدایی ذاتی واقعه موافقم. یک واقعه زمانی میتواند محمل صداها، معرفتها و نگاههای متعدد باشد یا به تعبیر دیگر چندصدا باشد که در بطن خودش دارای ویژگیهایی باشد، که خانم پورآذر به برخی از این ویژگیها اشاره کردند. به نوعی این ویژگیها ذاتی متن است. اگر این ویژگیها را از متن بگیریم دیگر متن، متن سابق نمیماند. این ویژگیها باعث میشود که امکان بروز معرفها و صداهای مختلف در متن را بیابیم. اساس بحث من پیرامون چگونگی رابطه انسان صاحب ادراک با حقیقت است. معرفت حاصل احاطه یک مُدرِکی بر یک موضوعی است. یعنی من وقتی چیزی را میدانم که بر اجزاء و ابعاد متن احاطه پیدا کردم. اما حقیقت انقدر وسیع است که مُدرک نمیتواند بر تمام آن و در معنای محض خودش احاطه پیدا کند. در واقع هر مُدرکی میتواند جلوهای از حقیقت را درک کند. به عنوان مثال ما نمیتوانیم یک کوه را به آغوش بکشیم، فقط میتوانیم به آن تکیه کنیم. چون حقیقت عالمگیر است، هزار جلوه دارد:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد، دل برد و نهان شد / هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد (مولانا)
طبعا احاطه بر هزاران جلوه ممکن نیست. بنابراین اساسا حقیقت در وحدت خودش چندصداست و امکان گفتگوی هر جویندهی حقیقتی را با خودش فراهم میکند. به تشبیهی میتوان گفت که حقیقت خاصیت آیینگی دارد. هر کدام از ما جلوی آیینه بایستیم خودمان را میبینیم. اگر حقیقت اینگونه است، هر چه تقرب انسانها به حقیقت بیشتر باشد، بیشتر میتوانند بازتاب جلوههای مختلفی از حقیقت باشند. از نظر من به عنوان فردی معتقد واقعه عاشورا به خاطر عظمتش و نسبت تامی که با حقیقت دارد، مانند حقیقت بازتاب جلوههای متعدد و متکثری است. هر مخاطبی که مومنانه و سالکانه با این واقعه مواجهه داشته باشد میتواند گفتگویی با آن برقرار کند و به جلوهای از آن برسد که با دیگری ممکن است متفاوت باشد. حاصل گفتگوی مخاطبان با واقعهی عاشورا یک معرفت است. معرفتی که برای مخاطب اتفاق میافتد؛ که میتواند خودش را در قالب یک تفسیر، خوانش و آیین نشان دهد. واقعه عاشورا چند صداست چون تفسیر کاملی از آن وجود ندارد. چند صدایی به معنی نسبی بودن واقعه عاشورا نیست. مسیری که امام حسین در این واقعه دارد، مسیر مشخصی است. شاهد صحبتهایی که گفتم نکاتی است که به آنها اشاره میکنم:
خوانشها و تفاسیر متعددی از واقعه عاشورا در دوران مختلف ارائه شده است. به خاطر ذات واقعه است که افراد مختلف تفاسیر مختلفی از آن ارائه میکنند. این تفاسیر و خوانشهای مختلف وجودشان روشن کنندهی حقیقت است. کنار هم قرار دادن تفاسیر متعدد ما را به واقعه نزدیک میکند و مفید است. البته تفاسیر میتوانند نزدیک به واقعه یا دور از آن باشند. تفاسیر متعدد از واقعه حاصل گفتگوی مفسر با واقعه است.
شاهد دیگر آیینهایی است که دربارهی این واقعه در سنت و تاریخ شکل گرفته است. آیینها بروزی دیگر از چندصدایی عاشورا است. منظور من از آیین بازتولید واقعه در ابعاد و فرمهایی است که به نظر مشارکت کنندگان در آن آیین این ابعاد و فرمها قابلیت انعکاس واقعه را دارند. آیینها حاصل گفتگوی اقوام، جمعها و انسانها با واقعه هستند. در واقع هر کدامشان با بعدی از واقعه ارتباط دارد. طبیعی است آیینها از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکان دیگر تغییر میکنند، چون انسانها و نگرشها تغییر میکنند.
یکی از اصطلاحاتی که باختین به آن توجه دارد، فرجام ناپذیری به معنای انتهای گشوده است. وقتی به واقعه عاشورا نگاه میکنیم، میبینیم که از ابتدا تا به کنون و تا آینده محملی برای گفتگوهای متعدد است و واقعه فرجام ناپذیر است که به خاطر نسبت تام آن با حقیقت است.
محمدحسین قدوسی:
به نظر من نظریه بنیادی باختین نقصهایی دارد. وقتی نگاه وجودی داشته باشیم به نظر میرسد یک چیزهای مهمی در نظریه باختین مغفول مانده است، به خصوص در توضیح متون قدسی به معنای عام آن یک جاهایی نقص دارد و کم ثمر میشود و نمیتواند جوابگوی حوادثی باشد که در طول زمان و بعد مکان به خاطر آنها رخ میدهد. مسئله اول این است که انسان در تفهیم و تفاهم ، وجهه ای فراتر از یک گفته دارد. چیزی که انسان میگوید گویی در یک نمایشی بازی میکند. انگار تمام دنیای من میآید و به من کمک میکند و من یک اجرا دارم و مخاطب با تمام دنیای خودش میآید و یک تفهم دارد. این است تفاوت میان یک متن قدسی و یک متن غیر قدسی. همین آیات قرآن را در نظر بگیرید. آیه "سابقو الی الخیرات". در فضای لغوی خیلی عادی است و باید یک دلیلی فراتر از لغت داشته باشد. اگر فقط معنای لغوی را در نظر بگیریم و اجرا را در نظر نگیریم، کلامی میشود مثل تمام کلام ها و هیچ دلیلی ندارد که ادامه پیدا کند.
مطلب دوم اینکه وقتی گفتگو و چند صدایی را در نظر میگیریم، چطور میشود که از ظاهر به باطن میرویم و در طول زمان به یک مفهوم بالاتری میرسیم؟ عبارت زیبایی که دوستان بیان کردند که حتی اگر سوال جواب داده نشود، به ساحت بالاتری صعود پیدا میکند. انسان در مسیر خودش به مرتبهی بالاتر میرسد که این با یک نگاه وجودی قابل توضیح است. اگر این نگاه را نداشته باشیم صرفا یک تغییر عرضی داریم که برتری و بالاتر شدن را توضیح نمیدهد. متن قدسی، متنی است که این خاصیت را دارد که در برخورد با آن میتوانیم به درجهای بالاتر از قبل برسیم و به استعلا برسیم. متن قدسی در طول زمان به پختگی و قدرتی میرسد که در قبل وجود نداشته است حتی در مسیر باطل. مثلا داعش در جهت باطل به پختگی رسیده است و این نتیجه مدرنیسم است. داعش استفاده غلط از قرآن و متن قدسی کرده است. همونطور که خانم پورآذر گفتند عاشورا با امام حسین تنها ایجاد نمیشود اما خالق اصلی متن قدسی که در واقعه عاشورا امام حسین بوده است، باید این هنر و توان و ظرفیت را داشته باشد که متن را به گونه ای خلق کند که در بطن آن منطبق باشد بر مراتب بالاتری از جهان هستی که هنوز توسط بشر آن زمان کشف نشده بود. هر متن قدسی باید این قدرت را داشته باشد که در گفتگوی نسلهای آینده با متن قدسی به عمق بالاتری از آن برسند. قدسی بودن متن غیر از آن هیچ معنای دیگری نمیتواند داشته باشد.
رحیمیفرد:
آقای قدوسی نوعی نیاز به تکمیل برای نظریهی باختین قائل هستند. یک فروبستگیهایی در نظریهی باختین وجود دارد که در مواجهه با متن قدسی خودش را نشان میدهد. آیا دوستان پاسخی بر این نقد دارند؟
پورآذر:
نظریه نقد ادبی باختین، یک نظریه زبانشناسی محور است. نگاه به فلسفه و مفهوم و هرمنوتیک ندارد. باختین ادعایی نداشته و یک سری نوشته داشته است. بحث صدا، بحث گفتمان، چارچوب دستوری، لحن، سبک و تکیهگذاری است. بحث باختین این است که صدا و سوژه را برایش جایگاه قائل شویم. در لحظهای هویت معنا پیدا میکند که یک کنشی از من صورت میگیرد و من مسئول و پاسخگوی آن هستم. اگر من قائل هستم که یک حقیقت محضی است و من سوژه به گفتهی باختین تنها راهم برای دستیابی به حقیقت و نزدیک شدن به آن گفتگو است. به گفتهی باختین تا وقتی ما در فضای تک گویه هستیم یک فضا داریم به نام من مطلق. فضای گفتگو فضایی نیست که در آن دعوا شود. فضایی است که ما نظرهای مخالف را میشنویم و باید به این آگاهی برسیم که بحثهای مخالف هم یک بخشی از حقیقت را در بر دارد. باختین فردی اخلاق محور است. در بحث چند صدایی وارد مباحث تفسیر، معنا و حقیقت نمیشود. قرار نیست با ایده چند صدایی باختین بریم سراغ یک متن قدسی و همچین ادعایی هم نداریم.
رحیمیفرد:
خانم پورآذر قائلند که یک سوءفهمی در مبحث چندصدایی وجود دارد. اگر آقای حمیدی پارسا نکتهای دارید، بفرمایید.
حمیدی پارسا:
من فکر میکنم با کسی مثل باختین نباید آنگونه که خودش دوست دارد مواجه شویم و این چیزی نیست که خودش هم بپسندد. نگاه من این است که همهی چیزی که در فرم بیان سخنران وجود دارد، حاصل یک فهم پیشین است. من به حقیقت اینگونه مینگرم که حقیقت یک اُبژه محض نیست. جز از طریق وجودی امکان مواجهه و مقابله با حقیقت وجود ندارد. هر فهمی در فرآیند گفتگو اتفاق میافتد. گفتگو با یک متن معمولی و بشری و گفتگو با متن قدسی متفاوتند. در گفتگوی با متن قدسی ما با دنیای وسیعتری مواجه هستیم که آن دنیای وسیعتر جز از طریق همدلی و همراهی و مواجهه وجودی این گفتگو اتفاق نمیافتد. اگر گفتگو به درستی انجام شود حاصل آن یک استعلا خواهد بود.
قدوسی:
بنده با مطالبی که خانم پورآذر بیان کردند موافقم. نکتهای که میخواهم اشاره بکنم این است، کسی که اعتقاد به خدا دارد، طبیعتا معلوم است که وقتی خداوند از موضع بالا به فضای ما نگاه میکند، یک صدا بیشتر نیست. او دارد میبیند حقیقت مطلق چیست. این نگاه رایج دیانت متداول است. اما حداقل بخشی از نگاههای دینی به خصوص از دیدگاه فلسفی کاملا مقابل این است. حقیقت مطلق فراتر از فهم ماست و انتهایی ندارد و ما دسترسی به حقیقت مطلق به صورت یک پکیج نداریم. حقیقت مطلق مسیری است به سوی یک افق تمام ناشدنی و ما میتوانیم نسبت به موضع قبلیمان به آن نزدیک شویم. ما همانند اعدادی هستیم در مقابل بینهایت. هرگز نمیتوانیم بینهایت شویم. میتوانیم به عدد خودمان اضافه کنیم و بزرگتر شویم ولی نمیتوانیم بینهایت شویم.
پورآذر:
یکی از دوستان سوالی را مطرح کردند که نکته ای در آن وجود دارد. آن نکته این است که خواهی نخواهی در جوامع، چه دینی و چه غیر دینی فرهنگی که رایج است، منفعت طلب است. یک منفعت طلبی که در من وجود دارد این است که اگر این فهم را از دست بدهم، از کجا معلوم که میتوانم به فهم بالاتر برسم، پس چرا تغییر کنم؟
در ذات رخداد یک چیزهایی نهفته که بستار ناپذیر و باز گذاشته شده است. این مهم است که سوال من از روایت، من را به کجا میرساند؟ آیا من را به جایگاه بالاتری میبرد؟
دین یک تلاشی است برای اینکه ارزش گفتگو را به ما برساند. ارزش اینکه خودمان را محک بزنیم. خداوند ما را کنشگر میخواهد. من سوژه باید کنشگر باشم. واقعه عاشورا در این جهت موثر بوده که بستر گفتگو انقدر ارزش داشته که برایش خون ریخته شود. همهی ما یک بخشی از دین را انتخاب میکنیم. کنشگری سخت است و ما ترجیح میدهیم امام حسین که خونش ریخته شده یک حقیقتی را بر جهان حاکم کرده به جای اینکه بگوییم بستری باز کرده که به ما کنشگری را بیاموزد. مگر طرف مقابل رجز نخواندند؟ مگر منطقی برای کارشان نداشتند؟ ما دوست داریم نشنویم و قصه به ما آرامش دهد و نمیخواهیم دنبال حقیقت بگردیم.
سؤال: آیا مردم به دلیل ترسشان به دینها و آیینها ایمان میآورند و بدان گرایش پیدا میکنند؟ اگر ترس نبود اخلاقی زندگی میکردند ولی به دینی اعتقاد نداشتند.
پورآذر:
ما نمیتوانیم منکر شویم که انسان برای زندگی کردن در این دنیا نیاز به یک روایت دارد. هر انسانی با یک روایتی باید ارتباط برقرار کند. حاکمیت برای اینکه نظم در جامعه باشد برایش بهتر است که جمعیت یک دست باشند و یک اعتقاد مشخص داشته باشند. طبیعی است که در طول تاریخ اتفاق افتاده است. سامان جامعه در گرو مثل هم بودن انسانها شکل میگیرد. فقط به خاطر ترس نیست. به خاطر این است که ما نیاز به روایت داریم. اینکه من دین نمیخواهم و میخواهم اخلاقی زندگی کنم، خیلی حرف کلیای است. این خودش اول مکافات است. کدام اخلاق؟ خیلی حرف سادهای است. به محض اینکه در اخلاقیات منافع شخصی را دخیل کنیم، اخلاقیات را جور دیگری تفسیر میکنیم. ذهن انسان بدون روایت مفهوم پیدا نمیکند و معنا نمیگیرد.
قدوسی:
در مقابل پرسش شما اولین سوال من این است که کدام دین و قرائت؟ آیا دینی که خدا را در آسمانها میداند و میگوید اول باید خدا را قبول کنیم تا به نقاطی برسیم؟ من هم این دین را قبول ندارم. خدای کنار و در آسمانها توهمی بیش نیست. اولین و دینیترین و ضروریترین و واجبترین فریضه این است که هر چه به عنوان دین قبول کرده، انکار کند و بعد برود دنبال حقیقت و بفهمد دین و حقیقت چیست. انسان باید به خودش بازگشت کند و همهی ترسها را دور بریزد تا به حقیقت برسد.
سؤال: برای تبیین فهم خود چه مبانی فلسفیای را تدارک میبینید؟
حمیدی پارسا:
تعبیری که از عالم در سنت عرفانی خودمان و بعد فلسفهای که به این مبانی عرفانی نزدیک شده مانند فلسفه صدرا داریم، این است که عالم نشئت گرفته از یک حقیقت مطلق واحد است و جز همان یک وجود واحد چیزی در عالم وجود ندارد. هر چیزی که در عالم میبینیم، تجلی و بروز آن وجود مطلق است. اگر قائل به این شویم که در عالم بیش از چند وجود داریم، شرک است. من با این نگاه بحث خودم را مطرح کردم.
سؤال: آیا منظور شما از تطبیق متن قدسی بر حقیقت بیرونی همان تأویل کلام است و آیا متن غیر قدسی فاقد ظرفیت تأویل است؟
قدوسی:یک بخشی از آن همان تأویل است. تأویل خودش معانی وسیعی دارد، اما به یک نوعی تأویل میشود. متنها ظرفیتشان برای استعلا با هم متفاوت است. این تفاوت در متن بشری و متن غیر قدسی هم هست.
سؤال: بحث مؤلفههای وجودی که در صحبتهای خانم پورآذر بود و به نظریه باختین نسبت دادند، به نظر میرسد آقای قدوسی اینها را یا ندیدند یا فقط به جنبههای نقصش اشاره کردند. آیا خوانش وجودی از نظریه باختین میتوان داشت یا خیر؟
قدوسی: صاحب این نظریه خانم پورآذر هستند و من نمیتوانم در کنار ایشان نظری بدهم.
پورآذر:
آبشخور فکری باختین تفکرات نو کانتی بودند که در آن زمان وجود داشت. سه نوع رابطه است که همه چیز را شکل میدهد. رابطه من با خودم، من با دیگری و من با جهان. انقدر بحث گفتگو برای باختین اهمیت دارد که میگوید ما در ذهن خودمان هم دائم در حال گفتگو هستیم و صداهای دیگر در ما نمیمیرد. زمانی میتوانیم این صداها را خفه کنیم که بمیریم. من در سویههای فلسفی فکری باختین خیلی مطالعاتی نداشتم. نمیتوانم به این سؤال پاسخ دهم که آیا میتوان خوانش وجودی از نظریهی باختین داشت یا خیر؟
سؤال:شما خالق چندصدایی را حسین بن علی مفروض گرفتید. اگر ما میگوییم بستر گفتگو به معنای واقعی باز میشود معمولا اگر حاکمیت از خودش انعطاف نشان دهد بستر باز میشود. پس چرا ما نگوییم که آن حاکم ظالم ستمگر بستر گفتگو را باز کرده است و چیزی به عنوان رخداد عاشورا شکل گرفته است.
پورآذر:
ما صحبتمان این بود که کنشگرهای مختلفی در این ماجرا دخیل بودند. ما که نمیتوانیم چشم بر تاریخ ببندیم. این اصلا به صلاح حاکمیت آن زمان نبود که بستر گفتگو را باز کند. اگر بستر را باز میکرد که کار به جنگ نمیکشید. اصلا همین 72 نفر را در نظر بگیریم. امام کارهای نمادین زیادی انجام دادند. اینکه من چراغ را خاموش میکنم هر کسی که میخواهد برود، یعنی تا همین الان هم صداهای متفاوت هست و لازم نیست سرکوب شوند. اینها باید به رسمیت شناخته شوند و حق کنشگری داشته باشند.
سیمونیان:
آیا مثلا بزرگترین متنی که میشناسیم، جنگ و صلح تولستوی، که مطلق است و نمیتوان آن را تغییر داد و واقعه عاشورا که هر معتقد و منتقدی میتواند بر اساس نگاه خودش و عمق باور خودش در هر لحظهای میتواند تحلیلش را عوض کند، با هم قابل مقایسه هستند؟
پورآذر:
از این لحاظ که متن ادبی را نمیتوانیم نوشتههایش را تغییر دهیم چون متن مکتوب است میتوان گفت درست است. اما به محض اینکه نوشتن متن تمام میشود مرگ مؤلف رخ میدهد. کاملا میتوان از متن خوانشهای ضد نقیض داشت. از این لحاظ با هم قابل مقایسه اند. هنوز که هنوز است هملت حتی در اجرا انقدر خوانشهای متفاوت و ضد نقیضی از آن میشود که گویی نمایشنامهی متفاوتی را میبینیم. مگر قرآن را که معتقدیم هیچ نقطهای از آن کم و زیاد نشده، نمیتوانیم تفاسیر متعددی از آن ارائه کنیم؟ ما از عاشورا که یک متن مشخص تاریخی نداریم که همه آن را قبول داشته باشند. از همان ابتدا با خوانشهای مختلف روبرو هستیم.
سیمونیان:
واقعه عاشورا و متن ادبی به اندازه یک حیات زنده و حیات مرده، به عقیده من با هم تفاوت دارند. همین واقعه کربلا هر لحظه میتواند زایندهی یک انقلاب دیگر باشد در حالیکه جنگ و صلح هرگز نمیتواند به آنجا برسد و نمیتواند به حرکت در بیاورد. چون باوری که در ادبیات است باور ادبی است و باوری که پشت دین و مذهب است کاملا یک چیز متفاوت است. به عقیده من این دو اصلا با هم قابل مقایسه نیستند.
رحیمیفرد:
بحث مقایسه متن قدسی و غیر قدسی نیست. بحث چارچوبی است که ما بتوانیم با آن و یا حتی فراتر از آن با یک متنی مواجه شویم.
سؤال:
آقای قدوسی متن عاشورا را یک متن قدسی تلقی کردند. آیا نمیشود یک متن یا حادثهای خاستگاه دینی داشته باشد اما لزوما خود متن قدسی نباشد؟ آیا خود عاشورا با این همه روایات و گزارشهای مختلف را میتوان قدسی فرض کرد؟ و آیا نظر شما این بوده که تمام متون قدسی ظرفیت استعلایی دارند؟
قدوسی:
مفهوم شما از قدسیت از اساس باطل است. مرزی در این نگاه وجود ندارد. هر چیزی که یک عمقی دارد، از عمقش میتوان به مرتبه بالاتری از واقعیت و عینیت رسید. ما نمیتوانیم امور و کنشها را به قدسی و غیر قدسی تفکیک بکنیم.