محمد حسین قدوسی
گفتگوی سوگواران. سال دوازدهم. نشست اول
دوشنبه سوم شهریور ۱۳۹۹
اولین چیزی که در ارتباط با عاشورا و تبیین آن و تحلیل و موضعگیری ما به نظر میرسد این است که هر گروه و نحلهای، هر طیف و هر اندیشهای سعی میکند به نوعی اندیشه و تفکر خود را مثل یک کلیشه بر حادثهای که اصولاً از کلیشهها فراتر است، قالب کند. در این میان تفاوتی بین نگاه سنتی، برداشت فقهی از عاشورا، برداشت روشنفکری نیست. هرکدام از اینها اصولا علاقه دارند که عاشورا که یک حادثه فراتر از زمان و مکان است را در یک قالب تحمیلی خاص خودشان محدود کنند؛ و اینطور وانمود کنند که ما عاشورا را درک کردیم و عاشورا این است؛ و فراتر از این هم نیست و نگاههای دیگر را به کلی کنار بگذارند.
وقتی که شما برداشت فقیهان را نگاه میکنید، میبینید که یک نگاه فقهی کامل دارند و تمام ابعاد آن را در چهارچوب قواعد فقهی میخواهند تحلیل کنند. وقتی که سیاستمدارها را نگاه میکنید میبینید که یک نگاه سیاسی دارند و در آن برداشت سیاسی و تحلیلها و قالبهای خاصی که از یک نگاه سیاسی و اهداف سیاسی و تفکر سیاسی بر میآید، آن را بر تمام ابعاد عاشورا تسری میدهند؛ و بعد هم البته آنهایی که اینطوری فکر میکنند، در بزرگداشتها، در مراسمات، در روشها، در قواعدی که به کار میبرند، همه را با آن نظریه خودشان جلو میآیند و سعی میکنند که تا انتها اینطوری پیش بروند.
کسی که سنتی است و عوامانه نگاه میکند؛ در آن نگاه عامیانه، هیچ کوتاه نمیآید و کسی که از این حالت میخواهد خارج شود و نگاه عالمانه و فاضلانهای به خیال خودش داشته باشد؛ تمام ابعادی که عوام و مردم عادی از عاشورا استفاده میکنند، را کنار میزند.
همینطور در دورههای مختلف اگر کسی معتقد به این است که عاشورا و نهضت حسین بن علی علیهالسلام برای یک هدف سیاسی خاص یعنی تشکیل حکومت برپا شد، همهی تاریخ عاشورا و تک تک ابعاد آن را سعی میکند اینطوری تحلیل کند. هر روایتی که خلاف این است بر سندش اشکال میکند و سندش را رد میکند و فکر می کند که این نباید باشد و کسی که خلاف آن نظر میدهد، دوباره همینطور است.
آیا واقعا عاشورا اینچنین است؟ عاشورا را میشود به این راحتی در یک قالبی، در یک تحلیل، در یک مجموعه تمام کرد و گفت عاشورا این است و غیر این نیست؟
آیا نهضت حسین بن علی نهضتی است که به این راحتی با عقل ما سازگار است؟ ما نیازی نیست که ابعاد گوناگون آن را در نظر بگیریم. آن چیزی که نشاندهنده حادثه به این بزرگی است از همین شروعش پیداست. شما خروج حضرت را از مدینه در نظر بگیرید. اینکه حضرت از مدینه خارج میشود و در شرایطی که راههای دیگر در ظاهر برایش بسته است، و به مکه میآیند و بعد دعوت کوفیان؛ و سخنان اندکی که حضرت در اینجا گفته و بسیار هم اندک است و وقتی که بخواهید این را تحلیل کنید و نگاه کنید، خیلی از ابعادش قابل بررسی نیست{ و دور از دسترس فهم و درک ماست.}
اولین چیزی که قابل بررسی نیست و اصولا در تحلیلش انسان دچار مشکلاتی میشود، و آن را وقتی نگاه میکند میبیند که به این راحتی نمیتوان حکمی برایش بدهیم. این خروج برای توضیح و توجیهاش توضیحات گوناگونی گفتهاند؛ اینکه حضرت فقط میخواست بیعت نکند؛ اینکه میخواست عزتش حفظ بشود؛ اینکه میخواست یک نوع مخالفت مدنی کند به اصطلاح امروزی؛ اینکه فقط میخواست یک نوعی جان خودش را حفظ کند؛ و یا تحلیلهای دیگر.
اما وقتی شما با یک نگاه بازتر، با یک نگاه فراتر نگاه میکنید، همه اینها دچار نقصها و آسیبهایی هستند و نمیتواند حرکت حضرت را توضیح بدهد.
اولین چیزی که هست این است که ائمه قبل از ایشون و بعد از ایشون در چنین موقعیتهایی در ظاهر قرار گرفتند؛ -حالا اینکه در واقع چه تفاوتهایی داشتند، همان واقعیتی است که فراتر از این تحلیل ماست- اما در ظاهر در چنین شرایطی قرار گرفتند. امام حسن، حضرت علی علیهم السلام و ائمه بعد از ایشان؛ هر کدام سابقه بیعت با خلیفه زمان خودشان که از نگاه شیعه خلیفه بر حقی نبوده، دارند. همه اینها بیعت کردند و از این گذشته خود امام حسین سابقه بیعت با معاویه را دارد؛ در ارتباط با ولایتعهدی یزید. اینکه در یک دوره مشخصی امام حسین علیهالسلام این روال خاص ائمه شیعه را که در زمانهای مختلف در مقابل حاکم وقت کوتاه میآمدند؛ به دلایل گوناگون و توضیحات و توجیهات مختلفی که داشتند، و اوامری داشتند بر اصحاب و شیعیان که شما هم حق خروج ندارید؛ در یک موقعیت خاص، امام شیعه حضرت سیدالشهداء بر خلاف این رویه قصد خروج میکند. این خروج به هر دلیلی باشد یک استثناست. در مقدمه صحیفه سجادیه وقتی یحیی بن زید، آن راوی را میبیند و درباره قیام صحبت میکند و مطالبی را میگوید؛ بعد وقتی راوی میآید خدمت امام، امام به او میگوید که هرکدام از ما که قیام کند چیزی اضافه نمیکند إلا حزن و اندوه ما.
قبل از حسین بن علی هم ائمه قبلی اگر چه در یک دوره امیرالمؤمنین حکومت داشته و یک دورهای امام حسن علیه السلام حکومت داشته که با صلحش آن را به معاویه میدهد. اما در دورههای دیگر آن را هم نداشتند. امیرالمؤمنین در اکثر عمرش بعد از پیامبر در بیعت خلیفه زمانش هست. یک دوره کوتاهی است. آن دوره کوتاه هم وقتی که مردم در اثر مشکلاتی که در جامعه هست مراجعه میکنند به حضرت برای بیعت؛ حضرت پرهیز دارد و میگوید من مشاور شما باشم، بهتر از این است که امیر شما باشم. وقتی که فشار میآورند، حضرت مجبور میشود بپذیرد. خود حضرت وقتی توضیح میدهد، میگوید چنان به من هجوم آوردند که ترسیدم حسنین زیر دست و پا له شوند. یعنی چنین هجومی بوده و حضرت ابا داشته است. بعد هم که حضرت حکومت را در دست میگیرد، روشها و شکل حکومتی که دارد، همه عقلای زمان میدانند که این شکل حکومتداری به نتیجهای نمیرسد. عقلا، فرزانگان، امثال ابن عباس خدمت حضرت میآیند و به حضرت توصیه میکنند که اگر بناست حکومت ادامه پیدا کند، باید یک جایی کوتاه بیایی تا قدرتت غالب بشود؛ و بعد هر کار دلت خواست بکنی! آن وقت هر کاری مصلحت است بکنید. در واقع آنها میگفتند معاویهای که بیش از ده سال در شام، اسباب حکومتش را محکم کرده است، ریشههای قدرتش را گسترده است، مصلحت حکومت این است که چند روزی، چند وقتی، چند صباحی آن را رها بکنی تا قدرتت غالب بشود؛ وقتی که غالب شد از پس آن بر میایی اما الان امکان ندارد.
این شکل از حکومتداری به جایی میرسد که خود امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میگوید کار بجایی رسید که به من گفتند تو سیاست نداری! مرد جنگاوری هستی، اما سیاست نداری! و خود حضرت وقتی که حکومت را دست میگیرد، نوع ورودش وقتی که حکومت را بدست میگیرد؛ هشدارها و انذارهایی که به جامعه میدهد، این است: «لَتُبَلبَلُنَّ بَلبَلَة وَ لَتُغَربَلُّنَّ غَربَلَة» این هجوم خشن و سخت و ناهموار به جامعه، به جامعهای که آسیبهای فراوانی دارد؛ معلوم است که امکان بقا ندارد. اصلا انگار حضرت آمدهاند که ذات حکومتداری واقعی را نشان بدهد و معلوم است که این نوع حکومت ماندنی نیست.
امام حسن علیهالسلام در مقابل معاویه درست است که مجبور به صلح میشود، اما این اجبار چه تفاوتی با زمان امام حسین دارد و این سِرّش چیست؟ سر این که در یک دورهای از دوران ۲۵۰ سالهی ائمه شیعه، یک امام برمیخیزد و از مدینه بیرون میآید، و نوع بیرون آمدنش از همان ابتدا یک نوع دیگر است. اصلا از نوع جنگ نیست! اهل بیتش را همراه خودش میآورد، بعد وارد مکه میشود. اینطور هم نبوده که حضرت بفرماید اگر مکه بمانم کشته میشوم و یک وجب از مدینه دورتر بشوم و آنجا کشته بشوم، بهتر از این است که یک وجب نزدیکتر بشوم! اینها سرجای خودش؛ اما آیا حتما راه دیگری نبوده است؟ و این راهی که حضرت میرود، معلوم نبوده که این راه خیلی معتبر نیست؟ و چطور ممکن است که همه عقلای زمان این را درک میکردند اما خود حضرت درک نمیکرد؟ این امکان ندارد!
همه این مطالبی که عرض میکنم غیر از روایاتی است که در ارتباط با عاشورا و جایگاه آن در کلیت تاریخ بشریت وجود دارد. انگار این حادثه از اول بنا بوده رخ بدهد و انگار که تبیین و تکوین عالم تمام نمیشود إلا با این شهادتها و دوباره این غیر از روایات خاصی است که در ارتباط با عاشورا به شکل خاصی بیان شده است. مثل این روایاتی که امام حسین علیهالسلام میفرمایند که خداوند فرموده «اِنَّ اللهَ شاءَ أَن یَراکَ قَتیلا» خدا میخواهد حتما تو را کشته ببیند؛ میخواهد اینها را اسیر ببیند! همینطور غیر از آن چیزی است که در زیارت عاشورا هست که بعد از عاشورا گویی شادی از زمین و آسمان برداشته میشود، که حالا اینها بعضی از نقلها و بعضی از افراد و بعضی از صاحبنظران در وثاقت اینها ممکن است تردید داشته باشند؛ و من نمیخواهم که مطلبی که میگویم متکی باشد بر یک نگاه خاص. آنچه میگویم یک نگاه کلی است، که وقتی شما نگاه میکنید خروج امام حسین از مدینه خروج خاصی است، و نشاندهنده این است که تمام آنچه که ما میپنداریم در مورد حرکت امام حسین، در عین اینکه بخشی از حقیقت است؛ و بخشی و جلوههایی از نهضت حسین بن علی را ارائه میدهد، اما نهضت حسین بن علی فراتر از تحلیل ماست؛ و ما قدم به قدم میتوانیم بخشهایی از آن را با تعقل خودمان درک کنیم. معنی این حرف این نیست که ما حق نداریم تعقل کنیم، معنیاش این نیست که ما حق نداریم از حیث عقلی و فکری و نظری و تحلیل کنیم. ما حق داریم و باید هم این کار را بکنیم؛ و اصولا برای نزدیک شدن به عاشورا و درک آن راهی غیر از عقل نداریم. پلههای عقلی را باید یکی یکی طی بکنیم اما مثل عالم واقع مثل جهان طبیعی مثل جهان تکوینی که در عین اینکه ما از طریق عقل از حیث علم تجربی و از طریق فلسفه و از طرق دیگر سعی میکنیم آن را بشناسیم، از یک طرف سعی میکنیم بشناسیم، و پله پله به این درک نزدیک شویم، اما هرگز نباید فکر بکنیم که ما میتوانیم به انتهای درک عالم برسیم بلکه هر چه که ما علممان بیشتر میشود، همزمان جهل و سؤال بیشتری برای ما پیدا میشود. درک میکنیم که کمتر میفهمیم، و درک میکنیم که حقیقتی وجود دارد ورای درک ما و درک فوری ما؛ و البته این هیچوقت ما را متوقف نباید بکند. باید پیوسته پیش بریم باید برویم جلوتر و باید به اندازه توان درک بکنیم. عاشورا هم اینطور حقیقتی است، ورای عقل ماست. اما ما با عقل خودمان باید قدم به قدم و پله به پله به آن نزدیک بشویم. هر پلهای که درک میکنیم، نباید ظرفیت کمی داشته باشیم که فکر کنیم که تمام شد. هرکسی، هر نحلهای، هر نظری بخشی از حقیقت را درک کرده و آن بخش را درست درک کرده و خوب هم درک کرده. اما باید بداند که آن تمام حقیقت نیست؛ و باید همزمان با علمی که پیدا میکند و درکی که پیدا میکند بفهمد که اگر یک سؤال جواب داده میشود، چند سؤال جای آن را میگیرد؛ و این تازه در درک کل عاشوراست، اما در اینکه ما چهطور ادامه بدهیم، هرجلوهای از عاشورا در زمان و در تاریخ و در اجتماع و در آیینشناسی خودش نیاز به اندیشیدن و فکر کردن و تحلیل کردن دارد. وقتی که شما وارد آیینهای عاشورایی میشوید مثلا فرض بفرمایید که عزاداریهایی که در جنوب کشور مرسوم است، سینهزنیهایی که مرسوم است؛ نوحهخوانیها و آیینها، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. ما حق نداریم به عنوان یک سیاستمدار، به عنوان یک فقیه، به عنوان یک جامعهشناس، به عنوان یک روانشناس بیاییم درباره آنها حکم قطعی بدهیم و آن را تمام شده تلقی کنیم.
یک حرکت موزون سینهزنی، مثلا فرض بفرمایید که سینهزنیهایی که در جنوب کشور هست، عزاداریهای خاص پیچیدهای که گاهی مثلا صدها سال سابقه دارد؛ و از بنای خاص مردمشناسی، آیینشناسی برخوردار است. این یک موضوع تخصصی است، که نیاز به آدمهای مختلفی دارد که آن را تحلیل کنند و درباره آن تصمیم بگیرند.
وقتی که شما فرض کنید که مثلا هیئتها و سینهزنیهای جدیدی که مثلا در شهر یزد به تازگی مرسوم شده یا مطرح شده نگاه میکنیم انواع غنای مفهومی با غنای روشی با هم آمیخته شده؛ ما نه میتوانیم به راحتی تأیید کنیم و نه به راحتی تکذیب کنیم. این یک مسیر طولانی است که باید طی بشود و پیوسته در حال تکامل باشد. هیچ کسی حق ندارد که بر عاشورا احساس تسلط کند. هیچ کسی حق ندارد که یک جلوه از حسین بن علی را به عنوان حرف نهایی حکم کند. البته همه نظرات، همه اندیشهها سر جای خودش محترم هستند و کمک میکنند که ما تکامل پیدا کنیم اما حرف نهایی در این جریان سیال و تاریخی و اجتماعی و سیاسی و مردمشناسی وجود ندارد. ما پیش میرویم و انسانها مجازند که پیش بروند و هر کس کار خودش را بکند؛ و به هم احترام بگذاریم و ریشه همه اینها یک چیز است که حسین بن علی ورای درک ماست.
حسین بن علی نهضتی است ورای تحلیل ما و ورای درک ما و ما حق نداریم که مسلط بدانیم خودمان را بر تحلیل آنها و خودمان را صاحب و متولی چنین جریان بزرگی بدانیم.
والسلام