حصر خویشتن
نشست سوم سوگواران دوازدهم
دوشنبه هفده شهریور ۱۳۹۹
رضا رحیمیفرد:
در وقایع بعد از حادثه عاشورا و رنج و مصائبی که بر خاندان حضرت رسول وارد شد، آن چیزی که بیشتر از همه توجه را جلب میکند، قدرت تابآوری و صبر بر مصیبت است.
اگر نخواهیم وارد فضای تفسیر باطنی بشویم که حضرت زینب را با این عبارت طلایی «و ما رأیت الا جمیلا» میشناسیم؛ و اگر نخواهیم وارد آن سطح از تحلیل و تفسیر بشویم؛ آن چیزی که برای من عامی و معمولی خیلی جلب توجه میکند، این قدرت صبر و تحمل است؛ و نه تنها صبر و تحمل، بلکه با عزت و اقتدار در دربار یک شاه آن خطبه آتشین را قرائت کنی و از موضع اقتدار با یک مستکبر صحبت کنی!
شخصیت حضرت زینب و بقیه خاندان را اگر در نظر بگیریم، البته دست پرورده معصوم هستند، و در خاندان اهلبیت بزرگ شده اند؛ همه اینها سر جایش، ولی به نظر میرسد که این قدرت و استحکام روحی ناشی از یک سیر وجودی، درونی یا یک مراقبه شدید است. در عین حال که مصیبت آنقدر سهمگین است که بعد از این همه سال ما فقط با شنیدن توصیفی از آن، دلمان به درد میآید، چه برسد به اینکه بخواهیم آن را متحمل بشویم. با این حجم از مصیبت، به نظر نمیرسد که بدون از سر گذراندن یک فرآیند _میخواهم این را جدا کنم از آن سیر تربیتی، که بگوییم ایشان فرزند امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده، دست پرورده حضرت زهرا بوده- حتی اگر از خود شخصیت حضرت زینب هم کمی فاصله بگیریم، برویم سراغ بقیه کاروان؛ مثلا اگر بخواهیم قیاس کنیم، مثلاً در مورد شخصیت أمالبنین که دیگر نمیتوانیم بگوییم دست پرورده چنین خانوادهای است؛ و البته نقلهایی که وجود دارد در مورد بقیه خاندان و گفتگوهایی که وجود دارد در تحمل آن مصائب؛ برداشت من این است که این آمادگی روحی، ناشی از یک مراقبه شدید و اصطلاحاً اینکه شما آنچنان بر خودت سخت بگیری و آنچنان بعضی چیزها را بر خودت حرام کنی، و از خودت منع کنی، تا در روز موعود و موقعی که این اتفاق برایت میافتد، آنچنان با اقتدار و با استحکام صحبت کنی که کل تاریخ را به لرزه در بیاوری.
تجربه ملموس خودمان در این ایام را در نظر بگیرید، که ما به واسطه بیماری فراگیری مجبور شدیم یک محدودیتهایی را متحمل بشویم، یک چیزهایی را از دست بدهیم، حالا اصطلاح قرنطینه، زندان، چیزهایی که در این دوره تجربهاش را داشتهایم، و صدای آه و ناله و فریادی که از همه ما بلند شد به خاطر اینکه آنچه که داشتیم و به آن عادت کرده بودیم، برای یک زمان محدودی از دست دادیم؛ -مشخصا موج اولی که همه با یک بیماری ناشناخته مواجه بودند، و یک ترسی حکمفرما شد- میخواهم بگویم این نگاه من خیلی نگاه باطنی و وجودی هم نیست. تجربه ملموس و تجربه زیستی خودمان را هم اگر دنبال کنیم، میبینیم آن چیزی که به داشتن آنها عادت کردیم و به آنها تعلقی داریم، وابسته ایم، فقط کافی است که آنها را از ما دریغ کنند، چه اتفاقاتی که برایمان نمیافتد. ما حتی آمادگی برای چنین محدودیتهایی و چنین تحریمهایی را هم نداریم و به خیلی کمتر از آنچه که به حضرت زینب و خاندان رسول رفت، نمیتوانیم تحمل کنیم و صبرش را نداریم.
خلاصه حرف این است که برای صبر بر هر محدودیت و هر رنج و هر دردی، به نظر میرسد که بدون طی کردن یک فرآیند و یک سیر، امکان مواجهه با آن درد و رنج وجود ندارد؛ چه برای افراد و اشخاص، و چه کلیت جامعه. یعنی ما اگر فرض را بر برخورداری بگذاریم و خودمان را با آنها تعریف کنیم، خودمان را با داشتههایمان و تعلقاتمان تعریف کنیم، و اصلا حتی در ذهن هم این فرض را در نظر نگیریم که ممکن است یک روزی من این را نداشته باشم، پس خودم را آماده کنم برای چنین روزی! این نیاز به یک مراقبه ای دارد؛ نیاز به یک خلوت دائم با خود دارد؛ نیاز به یک به اصطلاح عرفا کشیک نفس کشیدن دارد. ولی من نمیخواهم وارد آن بحث باطنی و عرفانی قضیه بشوم، چون احساس می کنم، آن یک مقدار مخاطب امروز را با یک دافعهای مواجه میکند که دیگر پی قضیه را نمیگیرد.
میخواهم خیلی رک و راست بگویم با همین ظواهری که همین الان ما با آن در ارتباطیم، هر نوع آمادگی برای از دست دادن و فقدان و هر نوع آمادگی برای تحمل رنج، که در اطراف خودمان تجربه میکنیم؛ اعم از فقدان افراد خانواده، عزیزان یا از دست دادن کار یا حتی بخواهم تعمیم بدهم، شرایط اقتصادی سالهای اخیر که اختصاص به این بیماری هم ندارد. ما الان سالهاست درگیر یک وضعیت بغرنج اقتصادی فزایندهای هستیم که روز به روز وضعمان بدتر میشود، و انگار به جای اینکه به خودمان بگوییم که خب من باید برای بدتر از این هم آماده بشوم، فرض را بر این میگذارم که این وضعیت بدی که الان در آن قرار دارم، روزی تمام میشود! اتفاقی که الان در کرونا با آن مواجهیم که دائم این صدا شنیده میشود که بسیار خب، یک روز تمام میشود، و ما بر می گردیم به آن روزهای برخورداری! با این نگرش انگار ما یک چیزی را از خودمان سلب میکنیم، و آن قدرت تابآوری و صبر بر مصیبت و رنج است؛ و به نظرم این یک نیاز حال حاضر جامعه ماست.
اگر بخواهیم درسی بگیریم از وقایع بعد از عاشورا برای امروزمان، این است که ما باید هر لحظه آماده وضعیت بدتر از این باشیم. حالا اینکه چگونه آدم میتواند در چنین موضعی قرار بگیرد که دائم آن چیزی که به او آسایشی میدهد و او را از رنج فارغ میکند از خودش سلب کند، این خودش مثنوی هفتاد من کاغذ است.
محمدحسین قدوسی:
انسان تا یک سیر درونی نداشته باشد و خودش را آماده نکرده باشد، طبیعی است که در یک مبارزه جدی، در یک مواجه جدی با مصیبتها و مشکلاتی که برای انسان پیدا میشود، نمیتواند خودش را حفظ کند، آن هم در چنین مصیبتی که بعد از عاشورا و در حرکت کاروان اسرا در کوفه و بعد هم در کاخ ابنزیاد رخ میدهد؛ در این موضوع هیچگونه تردیدی نیست.
اما آن چیزی که انسان در این واقعه میبیند، بدون توجه به یک حقیقت جدی امکان ندارد که ورود پیدا کند، و آن هم این است که انسانها نه فقط افراد برجسته، مثل حضرت زینب و کسانی که مقاماتی دارند؛ آدمهای عادی و حتی انسانهای پلید، همه شان یک حقیقت وجودی ورای این ظاهر دارند، یک حقیقت برتری که آن حقیقت برتر در اعمال و رفتار جزئی انسان در چنین حادثهای مؤثر است. یعنی چه حضرت زینب، و چه آدمهای متوسط و عادی که در کاروان اسرا بودند، و چه ابنزیاد، اینها حقیقت وجودی دارند، ورای ظاهرشان، که اگر نباشد این رفتارها قابل توجیه نیست، و نمیتوانیم توضیح بدهیم.
شما کاروان اسرا را در نظر بگیرید. بعضیهایشان آدمهای بزرگی بودند مثل حضرت زینب و آنها قدرتهای خاصی داشتند، و همانطور که در کلام منسوب به حضرت زینب گفته میشود همه اینها را غیر زیبایی و غیر خیر و برکت چیزی نمیبیند. آن شرایط و مصیبت سخت را میبیند، اما این مصیبتی که میبیند برای حضرت زینب روشن و مشخص است. اما در این کاروان آدمهایی بودند که در این رتبه و مقام نبودند؛ مثل همین کنیزانی که دور حضرت بودند، مثل آدمهای عادی مثل خانواده بعضی از شهداء که همراه با کاروان بودند؛ اینها آدمهای عادی بودند و آن طرف هم در مقابل این کاروان کسی قرار داشته - ابن زیاد - که قدرت خاصی داشته در شکستن مخالفین خودش. آدم ضعیفی نبوده. طبق آن نقل تاریخی که از او هست؛ فردی بوده که در شکستن و خُرد کردن مخالفینش نبوغ داشته است؛ در این جای بحث نیست.
برای ما که امروز با خیلی از قضایای سیاسی آشنا هستیم، مثلاً اسیر داشتیم در عراق، و اسیر داشتیم در ایران. زندانی داریم خودمان و زندانی هم شدند بعضی ها پیش از انقلاب و بعد از انقلاب؛ میدانیم که روشهای مشخصی هست برای شکستن زندانیها. برای شکستن اسیرها وقتی که با یک نفر باشد، حتی آدم بزرگ و مقاومی هم باشد، برای زندانبان و حاکم کمی کار سخت میشود؛ ولی نه چندان. اما اگر یک مجموعه و گروهی باشند، و در این گروه آدم ضعیف هم هست، آدم قوی هم هست؛ شکستن این مجموعه خیلی راحتتر است. به دلیل اینکه آن حاکم یا زندانبان با آدمهای ضعیفی روبرو هست، و میتواند کارهای بکند با آنها، و اصلاً روشها و تکنیکهایی هست برای اینکه انسان شکسته بشود.
در تمام تاریخ اسرا بعد از قضیه عاشورا، شما یک نمونه از این شکستنها نمیتوانید پیدا کنید؛ حتی نقل نشده است. خوب این چطور می شود که چنین چیزی راحت روی میدهد؟ و چطور یک موجودی مثل ابن زیاد که مشخص است نبوغی دارد در شکستن آدمهای مقابلش؛ قدرت و توفیق و امکان این کار را پیدا نمیکند؟ چطور میشود که همه اینها با هم به صورت یک مجموعه به صورت یک کل، قادر هستند که در مقابل ابنزیاد و در مقابل همه حوادث ومصائبی که آنجا رخ داده این طور مقاومت داشته باشند؟
این موضوع دو توضیح حداقل میخواهد:
یکی توجه به اینکه انسانها یک وجود و یک دامنه و یک عدم تلاقی ورای این ظاهر دارند که هر انسانی، حتی یک انسان فاسق، و آدم پلید مثل ابن زیاد هم دارد. این در یک جاهایی در مقابل عظمتها به دلیل آن درک درونیاش، خود به خود و ناخواسته خاضع میشود. همینطور بعدها در حرکت کاروان اسرا در شام هم میبینیم. خوب اینها طبیعتاً گروهی بودند، بنیامیه و آلزیاد و کسانی که این کار را می کردند، هدفشان شکستن این حزب مقابل و حزب اهلبیت بوده و هیچ دلیل ندارد که کوتاه بیاید؛ دلیل ندارد که خیلی جاها که اهلبیت اسیر بودند آنجا -اسیر در آن زمان- که اصولاً اسرا هیچ قدرتی نداشتند. یعنی در نهایت ذلت بودند. هیچ حقی از انسانیت کسی برایشان قائل نبود. اینها چطور در یک جاهایی کاملاً پیروز هستند؟ نمیتوانیم بگوییم که این اتفاقی بوده. این به دلیل این است که آدمهایی هم که غریب بودند، دامنه وجودی انسان در یک جایی در مقابل حقایق برتری که بروز پیدا میکند، خود به خود خاضع است و امکان عمل از دستش میرود.
مطلب دوم اینکه ما در زندگی خودمان، در سیر عادی خودمان میبینیم که یک نقاط و یک جاهایی در زندگیمان وجود دارد که مجموعه عوامل و شرایط محیطی و بیرونی، با شرایط درونی انسان ترکیب میشود، و انسان به نقطهای میرسد که استعدادها و تواناییهای نامتناهی انسان ظهور خاصی پیدا میکند. شما فرض بفرمایید که دارید شعر میخوانید، و یک حالی برایتان حاصل میشود که خودتان هم خیلی متوجه نمیشوید. فرض کنید که در شرایط اجتماعی طبق عقل خودتان دارید تحلیل میکنید؛ در یک لحظه احساس چنان بر شما حاکم میشود که انگار که به عمق حادثه متصل میشوید. یعنی به طور طبیعی، شرایط بیرونی و درونی در یک نقطهای به هم گره میخورد و دامنه نامتناهی و وجود بیانتهای انسان بروز و ظهور خاصی پیدا میکند.
حادثه عاشورا و اسارت اسرا و حوادثی که بعد از این رخ داده، اگر چنین نباشد خیلی امکان توجیه و توضیح ندارد. یعنی نقطهای است که انگار که همه عالم با هم جمع شدند که همه بدیها و همه پلیدیها و همه کسانی که به نوعی ورای این پلیدی تصمیم گرفتند، کمک کردند، غصب کردند -به قول زیارات- و رضایت به این داشتند، همه با هم ترکیب شوند و پلیدیها به نهایت خودش برسد. آن طرف هم قوای حق و آدم های برجسته انگار که در طول تاریخ همه زحمت کشیدند تا در یک نقطهای این حقانیت و حق مطلق به اوج ظهور و بروزی برسد که دیگر در تاریخ سابقه ندارد؛ بعد اینها در مواجهه با همه آن حقایق انسانی ظهور ویژهای پیدا بکند.
ما در نگاه عادی و نگاه غیر وجودی، هدف عاشورا را، حتی اگر آن را حادثهای بشری بدانیم، و همه بشریت و تاریخ بشریت را در یک خوانش مقدس بگوییم برای بروز حادثه عاشورا بوده، این را به چه چیزی باید تعبیر کنیم؟ به اینکه حق مطلق و باطل مطلق مقابل هم قرار بگیرند؟ اما این درست نیست؛ همه اینها برای این بوده که حقیقت انسانی و قدرت انسان و ذات و هویت انسانیت فراتر از همه اینها بروز ویژهای پیدا بکند؛ که این بروز در طول تاریخ سابقه ندارد. یعنی از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت سابقه ندارد. به همین خاطر حوادثی هم که رخ میدهد، هر کدام در اوج خودش است؛ یعنی شهادتها در بالاترین شکل روی میدهد؛ مظلومیتها در بالاترین شکل است؛ اگر بچهای ذبح میشود، نمونه اعلای ازبین رفتن و نابود شدن و کشته شدن یک بچه است، که شبیه آن دیگر پیدا نمیشود؛ همینطور وقتی که کاروان هم وارد شام می شود، در اینجا این اسارت، انگار اسارتی است که گویی اهلبیت به دست خودشان این کار را انجام دادهاند، برای رسیدن به این نقطه وجودی.
این که میگوییم به دست خودشان؛ یک موقع است که مستقیم به دست خودشان است، یک موقع است که اینطور نیست اما سیر اجتماعی و سیر زندگانی آنها به نوعی است که از همه امکاناتی که در زندگی اجتماعی و فردی دارند استفاده میکنند برای اینکه یک مبارزهای را آغاز کنند که پایان آن مبارزه مشخص است. انگار که به حصر خودشان میرسد! خودشان را در حصر قرار میدهند. چون اهلبیت جایگاه ویژهای در حجاز و عراق و کشورهای اسلامی داشتهاند، به طور طبیعی نباید به چنین سرنوشتی دچار شوند؛ و این طور نبوده که این سرنوشت صرفاً به دست دیگران باشد. یعنی اشقیایی باشند که این اشقیا اهلبیت را با غصب حقشان به این نقطه برسانند. قبلش را هم که نگاه میکنیم در سیره امام حسین، در سیره امام حسن و امام علی و حضرت فاطمه (صلوات الله علیهم) انگار اینها جایگاه و مسیری را طی میکنند که این مسیر همانطور که از زمان خلافت امیرالمؤمنین مشخص است که این نوع ورود به خلافت، باعث از بین رفتن حکومت میشود. سیر ائمه بعدی هم که معلوم است که یا به صلح امام حسن به معنای تسلیم کردن قدرت منتهی میشود؛ یا حرکت امام حسین که به شهادت و اسارت؛ انگار که این اسارت به دست خودشان است.
همانطور که در زمان خلافت امیرالمؤمنین همه عقلای آن موقع میگویند که این شیوه حکومت کردن نیست -حالا به زبان عادی بخواهیم بگوییم- و خود حضرت میگوید که کار به جایی رسید گفتند که فرزند ابوطالب جنگاور خوبی است، اما سیاست ندارد. اینجا حضرت جمله عجیبی میگوید! میگوید: که اگر نبود که دیانت دست مرا بسته، من زیرکترین مرد عرب بودم. یعنی با دست خودشان دارند این کار را میکنند و این خیلی مشخص است. در حرکت ائمه بعدی هم به خصوص اهلبیت تا حضرت زینب کاملاً مشخص است، که این ها حرکتی دارند که آن حرکت نتیجهاش معلوم است؛ این کاملاً در توان آنها بوده که به شکل دیگری حرکت کنند.
محمدجواد قدوسی:
من تا حالا به قضیه اینطور نگاه نکرده بودم. برایم جدید هم هست. آن این است که گویا آن دستوری که امام حسین گرفته است که خداوند میخواهد تو را کشته ببیند و اهل بیت و خانواده ات را اسیر ببیند، انگار حضرت زینب دارد همان ادامه میدهد. من متوجه نمیشوم چگونه میگویید که حضرت زینب خودش هم خودش را در اسارت قرار میدهد؟ حضرت زینب در این اسارت قرار گرفته، کار دیگری نمیتواند بکند!
محمدحسین قدوسی:
روایت «إن الله شاء أن یراک قتیلا» و «إن الله شاء أن یراهن سبایا» به دو صورت میشود این حقیقت را نگاه کرد. یک حقیقت این است که این روایت قضای الهی است و خدا خواسته این گونه باشد. ولی اینگونه ما یک بخش عمدهای از تعقل را اینجا تعطیل کردهایم؛ اگر صرفاً بخواهیم به این قضیه اینطور نگاه کنیم. در حالیکه این سر جای خودش محفوظ است. منتها اولاً تا بخش زیادی یک نگاه تعقلی و یک نگاهی که می تواند آدم بکند حوادث را ببیند، این را ما تعطیل کرده ایم. به اضافه اینکه همانطور که بعضی از صاحبنظران که نگاهشان به حادثه عاشورا به نوع دیگری است، مثلاً قائل هستند که امام حسین برای حکومت قیام کرد و چیزهایی شبیه این؛ خوب آمدهاند اینطور بیان کردند که این روایات را گفتهاند که سند ندارد و خیلی راحت خودشان را کنار کشیدهاند.
ولی آن چیزی که درست است این است که روایت به این شکلِ سندی، آیا روایات درست است یا نه؟ این جای بحث دارد که بحث آن جایش اینجا نیست. اما منهای آن ما به طور طبیعی حرکت اهل بیت را با یک نگاه عقلی، با یک بررسی جامعهشناختی، سیاسی، روانشناختی به این شکل که بررسی کنیم، خیلی منطقیتر است. مثلاً ببینیم چطوری این نتیجه و این عاقبت و سرنوشت حاصل شده و اگر نگاهمان به روایات یک نگاه تعلیمی باشد، نه تقلیدی؛ چرا ما روایات را صرفاً به این بگیریم که یک عبارتی هست و این عبارت را ما به هیچ صورت نمیتوانیم درک بکنیم، هیچ چیزی از آن نمیفهمیم؛ فقط اینگونه بگوییم که این نگاه تعبدی و تقلیدی و غیر تعلیمی است. یک روایتی آمده و نشان میدهد که خداوند میخواسته اینها کشته بشوند و اینها اسیر بشوند و تمام. دیگر هیچ ندارد، بعدی ندارد؟ اینجا انگار انتهای تعقل ماست بلکه انگار تعقل اینجا شروع نمیشود که انتها پیدا کند. اما نگاه درستتر ، یک نگاه تعلیمی است. خداوند چرا اینگونه میخواهد؟ چه فلسفهای بوده؟ و آیا این میتواند برای ما یک تعلیم باشد؟ چرا ما اینگونه نگاه نکنیم؟ تعلیم باشد، نه اینکه ما یک برداشتی از روایت بکنیم و آنرا حاکم بکنیم بر عقل خودمان. نه، نگاه کنیم ببینیم که آیا میتوانیم بپذیریم؟ چگونه بوده است؟ اگر خدا میخواست اینطور بشود، چرا اینگونه میخواهد؟ با یک عقل بدون پیش داوری، با یک تعقل روبرو بشویم. آنگاه حادثه عاشورا، قضایای صدر اسلام، سیر تمدنی اسلام، در تاریخ، همه را با هم نگاه بکنید ببینید، آیا اصلا معنی دارد، مفهومی دارد؟
این نگاه تعلیمی یک نگاه خیلی منطقیتری است و پیش داوری هایمان را هم کلا بگذاریم کنار. تعبدهایمان را هم اینجا کاری بهش نداریم. اما اینجا میخواهیم تعلیمی و تعقلی نگاه بکنیم. وقتی که اینطور نگاه میکنیم، میبینیم که اصلاً نیاز به این روایت نیست. سیر اهل بیت در صدر اسلام همین بوده است. در آن صد سال اول، چگونه است که وقتی شما حکومت پنج ساله ظاهری امیرالمؤمنین را نگاه میکنید، میبینید که همهاش حرکاتی است که سیاستمداران آن موقع اعتراض میکردند و حق هم با آنها بوده است. اصلاً از اول حضرت حکومت را نمیپذیرد. این که حکومت را نمی پذیرد، آیا توان حکومت کردن را نداشته؟ قدرت نداشته که حکومت کسب کند؟ حکومت را نگه دارد؟ مثل بقیه حکومتگران عالم؟ خود حضرت میگوید: من از همه قویترم. نیازی هم نیست حضرت بگوید؛ معلوم است که از همه قویتر است. اما سیری که طی میکند سیر مقابل آن است.
همین طور حرکتهای بعدی؛ یعنی ما پیوسته اینگونه گفتیم که به امام حسن خیانت شده و افراد بیوفایی کردند، و این بیوفاها باعث شدند که حضرت امام حسن مجبور بشود که صلح بکند؛ آیا این میتواند صد درصد تمام حقیقت باشد؟ قطعاً نمیتواند باشد. به دلیل اینکه در جامعه آن موقع، اهل بیت و خاندان پیامبر جایگاه ویژهای داشتند. این جایگاه را اگر استفاده میکردند قطعاً میتوانستند که حکومت را نگه دارند. همانطور که معاویه با حیله و نیرنگ و پول و وعده و این کارها و مثلاً رعایت مصالح؛ با دروغ مصلحتی با انواع اقسام روشهایی که در سیاست شناخته شده است؛ این کار را کرد. آیا اهل بیت نمیتوانستند با این کارها حکومت را نگه دارند؟ که به این نتیجه که امام حسن رسید نرسند؟ این اصلاً قابل تصور نیست.
همینطور این سیر اهل بیت ادامه دارد تا به مرحلهای میرسد که اهل بیت اسیر میشوند. یعنی از زمان بعد از پیامبر و به خصوص در زمان خلافت امیرالمؤمنین این رفتار از اهل بیت کاملاً مشخص است، که اینها سیری را دارند میروند که انتهایش حصر خویشتن است. انگار خودش به دست خودش دارد در حصر میرود؛ و یکی یکی تصفیه میشوند. امیرالمؤمنین حکومتش دچار آن سرنوشت میشود؛ شما در نظر بگیرید جنگ صفین را، مشخصات جنگ صفین را مشاهده بکنید، اصلاً انسان تعجب میکند که چطور چنین جنگی ممکن بوده است. کل حکومت امیرالمؤمنین پنج سال بوده است. از این پنج سال، جنگ صفین حدود دو سال طول کشیده است. جنگی بوده است که اصولاً عرب تا آن موقع، چنین جنگی در تاریخ عرب سابقه نداشته از کثرت نفرات، از شدت تلفات، اوج درگیریها. فرض کنید که مثلاً در لیلة الحریر، جنگ چنان ادامه پیدا میکند که ابتدای شب جنگ تمام نمیشود و تا صبح ادامه دارد! تعداد افرادی که از بین میروند؛ مگر خود کوفه چقدر جمعیت داشته که این همه آدم کشته بشود؟ مردم عادی را شما در نظر بگیرید؛ عرب که جنگاور بوده و جنگ در آن بسیار سابقه داشته و همه قبایل جنگ میکردند؛ فرض کنید یک قبیله بلند میشود، دو روز، سه روز، یک هفته، دو هفته جنگ میکرد حداکثر، و بعد هم مینشست سرجایش. دیگر زمان پیامبر که اوجش هست، که گروهی میرفتند برای جنگ، پیامبر مثلاً در مدینه بود و آنها میرفتند و برمیگشتند. اما این شدتی که جنگ صفین دارد، تعداد شرکت کنندهای که دارد. تلفاتی که دارد؛ کوفه مگر خودش چقدر است؟ یک شهر جدیدالإحداث است، و اصلاً مگر چقدر جمعیت دارد؟
در این شرایط خوب معلوم است نتیجه چه میشود. بعد از آن هم درباره امام حسن، وقتی شما نگاه میکنید، یک آدم اخلاقی میبینید که از معیارهای اخلاقیاش هرگز فاصله نمیگیرد؛ و هیچ رفتار سیاسی در ظاهر از او نمیبینید. آیا اینها را بلد نبوده است؟ یعنی مثلاً به اندازه ما هم بلد نبوده که چه جوری مصالح حکومت را رعایت بکند؟ یعنی اگر امر دایر شود بین احکام اولیه و مصالح حکومت، نمیتواند بگوید مصالح حکومت از همه چیز بالاتر است؟ اینها را قطعاً بلد بودند.
بعد از آن امام حسین است که رفتارهای متناقض دارد؛ اینکه زمان معاویه خودش بیعت میکند، آن هم بیش از یکبار. بعد از آن است که قیام میکند. شکل قیامش و شکل حضورش در امور دیگر؛ و چقدر به ایشان تأکید میکنند که این کار را نکن! جاهای مختلف، رفتارهای مختلف؛ آنگاه همه اینها یک طرف، اینکه اهل بیت و زن و کودکان با یک گروه جنگی راه میافتند و به میدان جنگ میروند! البته سابقه داشته است که در جنگهای عرب، گاهی زنها هم همراه آنها میرفتند، برای اینکه مثلاً تحریک بکنند، یا برای اینکه مردان بدانند که اگر شکست بخورند زنهایشان اسیر میشوند و تا پای جان بجنگند، یا دلایل دیگر. اما جای دیگری نداریم، و این حضور اهل بیت در اینجا هیچ شباهتی به حضورهای دیگر زنان در جنگهای عرب ندارد. وقتی که حضرت زینب به آنجا می رود، صدا آشناست، چون در آنجا پدرش فرمانروا بوده و خیلی کارهای دیگری میتواند بکند؛ که البته اینها از اساس، از قبل از این در زمان امیرالمؤمنین این کارها را انجام ندادند.
این عبارت «حصر خویشتن» عبارت واقعی است. نیازی نیست که شما به آن روایات حتما مراجعه کنید. یک نگاه تحلیلی هم بکنید به تاریخ، به رفتار اهل بیت نگاه کنید، انگار که اینها با دست خودشان یک قربانی، اسارت و حصر خودشان و مشکلات خودشان را سامان میدهند. دلیلش هم بروز یک جوهره بالاتری از انسانیت و عرضه آن به همه تاریخ بشر است. گویی همه تاریخ قبل از آنها، منتظر این نقطه هستند و همه تاریخ بعدی هم تحت تأثیر این نقطه هستند. این چیزی است که منهای پیشفرضهای دینی، منهای مراجعه به روایات خاص، از تاریخ عاشورا هویداست.