سلوکِ بدن
نشست ششم سوگواران دوازدهم
دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹
منصور براهیمی:
دعای عرفهی امام حسین، انگار شما را به پرواز در میآورد. طوری که آرزو میکنید کاش صحرای عرفات بودید و با حاجیانی که به حج میروند، این دعا را میشنیدید.
شاید هم آرزو میکنید که اصلا امکان زیارتی برای شما باشد، در کربلا و آرامگاه آن حضرت؛ منتها کرونا هست و شما میدانید در جایی که هستید، هستید و هچ امکانی ندارید برای حج و زیارت عتبات.
دستهاتون روی پا یا زانوهاتون، و همینطور که خودتون رو لمس میکنید، فکر میکنید که فاصله غریبی دارید با بدنهای معصومین، یا بدن تکه تکه شدهی امام حسین؛ و چه فاصله غریبی دارید هم از نظر زمانی و هم مکانی با آنها. حتی اینکه پس از مرگ هم شما کنار آنها قرار بگیرید، این هم مثل آرزویی میماند.
اما چرا باید این آرزو باشد؟ چرا از خود امام نخواهیم که آن را برآورده کند؟ همین که این از قلب شما میگذرد، آنقدر آنها کریم اند که اجابت میکنند. بدن شما کنار بدن آنها قرار میگیرد و اینها اصلا خیالات یا اوهام نیست.
اندامهای شما کنار اندامهای آنها قرار میگیرد. شما میشنوید و میبینید که پاها به هم سلام میکنند. دستها به هم سلام میکنند. استخوانها به هم سلام میکنند. درست مثل بهشتیان در بهشت که چیزی جز سلام میان آنها نیست. همین رابطه میان اندامهای شماست.
اجساد آنها اجساد شماست. بدن آنان بدن شما هم هست. تجربه خیلی غریبی پیدا میکنید؛ انگار دیگر مرگ هیچ معنایی ندارد. آرزویی که داشتید که بعد از مرگ کنار آنها باشید؛ دیگر کاملا بیمعناست. حالا کنار آنهایید. انگار مرزها برداشته میشود. مرز میان زندگی و مرگ، مرز میان بدن و روح، حتی مرزهای مکانی؛ فاصله ما با عراق یا عربستان. یا مرزهای زمانی. انگار شما یک حضور همه جایی پیدا میکنید؛ در همه مکانها و همه زمانها. طور دیگری نمیتوانید تجربهتان را بیان کنید. دیگر اینها آرزو نیست. کرامت آنها در حدی است که همین که خواستهای از دل شما میگذرد برآورده میشود.
انگار که ساکن ابدیت شدید. زمان به معنایی که به طور معمول راجع به آن صحبت میکنیم، فقط چیزی است که بشر در همین زندگی مقید، محدود به آن است. ولی شما الان تجربه ای از ابدیت دارید. مرزها برداشته میشود. این تجربهای است که با شما هست.
کسانی که پیرامون شما هستند به شما سلام میکنند و خوش آمد میگویند؛ و به شما بشارت میدهند که درواقع شهید شدید. دیگه شهادت برای شما آن معنایی را ندارد که قبلا داشت، و مرگ تا حدی مساوی با این نوع شهادت است. متوجه میشوید این شهادتی که آنها دربارهاش صحبت میکنند، همین قرار گرفتن در ابدیت است.
شما زندهاید، نمردهاید و در خانه هستید، در محل کارید یا هرجایی که قبلا بودید. اما یک حضور همه جایی دارید؛ و این همهاش از کرم امام است. اصلا نیازی ندارید چیزی را آرزو کنید. هر خواستهای که دارید برای شما حاضر و قابل مشاهده است. احساسی که از زمان دارید، کاملا متفاوت است. میدانید که در روز و تاریخ خاصی به سر میبرید، و در مکان مشخص. اما تاریخ فقط یک عدد در تقویم است، و شما از همین لحظه -اگر لحظهای وجود داشته باشد- میخواهید زندگی ابدی خودتان را شروع کنید؛ یا شاید بهتر باشد بگوییم زندگی در ابدیت. همگام با امام، همگام با امامان.
برای این زندگی قول و قرارهایی که دارید، و روال روزمرهای که دارید، اصلاً مانع نیست. شما احتمالا برای ساعتی دیگر، یا شب یا فردا صبح، برنامههایی دارید؛ آنها سر جای خودش هست. شما هر شب میخوابید و صبح بیدار میشوید. برای فردا برنامههای کاملا مشخصی دارید. اما این حضوری که الان دارید، مانع شما نخواهد بود.
تولد دوباره را با تمام وجودتان احساس میکنید؛ و نه تنها یک تولد دوباره، بلکه انگار هر لحظه زایش دوبارهای برای شماست.
چطور این دو زندگی را با هم همگام میکنید؟ به هیچ وجه نمیخواهید این تجربه را فراموش کنید، یا از دست بدهید، یا قطع کنید. این تجربه باید باشد و شما هم زندگیتان بکنید؛ مثل معصومین که زندگی میکردند. ولی میدانید این زندگی همان زندگی قبل از تولد شما نیست.
انگار پرونده شما را تازه دادند به دستتان؛ انگار که تازه به دنیا آمدید. همه چیز انگار از نو شروع شده است.
در این سلوک بدنی با امام، جایی که شما همدوش امام هستید، بدنتان به بدنش میخورد، و حضور جسمانیاش را کاملاً احساس میکنید. میبینید کاملا همگام با او چگونه زیست خواهید کرد. به نحوی که او لحظه لحظه با شماست و شما هم با او هستید.
اربعین حسینی در پیش است. چطور اربعین را میگذرانید؟ آیا اصلاً لازم است اربعینی برگزار شود؟
اربعین چه معنایی دارد، وقتی امام با تمام وجود در کنار شماست؟
هیچ نقطه تاریکی وجود ندارد همه چیز روشن است.
ما امام حسین را از دست ندادیم، بلکه به دست آوردیم. حالا برای آنچه که به دست آوردیم چه برنامهای داریم؟ سؤال این است، که اصلاً سوگواری برای امام حسین معنایی دارد؟ تقریبا هر سال این تکرار میشود و ما اگر از دستش داده باشیم، دوباره به دستش میآوریم. یعنی اگر آیینها تکرار میشود، برای این است که به دستش بیاوریم، یا اگر فراموش کردیم دوباره به دستش بیاوریم.
محمدجواد قدوسی:
سؤالی که طرح کردید، در واقع جواب را بلعید. تجربهای که روی میده، تجربه حضور امام است. حضور هم حضور است دیگر! آخر حرف است. اصلاً همه حرف همین است که وقتی امام حاضر است، حاضر است دیگر...
منصور براهیمی:
چطور ما زندگیمان را ادامه میدهیم؟ امروز ما همان دیروز خواهد بود؟ اربعین را چطور برگزار میکنیم؟ ماه صفر را چطور میگذرانیم؟
محمدجواد قدوسی:
من وقتی نگاه میکنم، خیلی از اینها دیگر رنگ میبازد. نه اینکه بیاعتقاد باشیم؛ یعنی اربعین و پیادهروی همین است، و خود زیارت همین است. ما داریم میرویم که برسیم. همه عشقشان این است که تمام راه را دارند قدم قدم به سمت او نزدیک میشوند. ماه محرم و صفر به نام اوست. یادی از اویی است که هست. وقتی تجربهای بزرگ پیش میاد دیگه چیزی دیگری نیست. یعنی امام با خودش چیزی میآورد که همه اینها میروند. اینکه چطور زندگی میکنیم، همهاش برای موقعی است که امام نیست. وقتی هست دیگر چه کار میخواهیم بکنیم؟ همهاش میرود پیِ کارش. برای همین میگویم سؤالی کردید که جواب را بلعید!
منصور براهیمی:
حالا اینهایی که میرود، -ما در خلأ که زندگی نمیکنیم- چی جایش میآید؟ ما چی داریم دوباره برای این زندگی؟
محمدجواد قدوسی:
مثل این است که به بچهی تازه به دنیا امده، بگوییم که برنامهاش چیست؟ تازه به دنیا آمده؛ هر چه دارید میگویید، من نمیدانم چیست، اصلاً نمیدونم!
منصور براهیمی:
قبول دارم حرف شما را؛ اما همین بچه وقتی کم کم چشم باز میکند به این جهان، چشمی که دیگر چشم اولیهاش نیست؛ میخواهد دنیا را ببلعد. همه چیز برایش عجیب و شگفتآور است. یک چیزی که ممکن است برای شما خیلی پیش پا افتاده باشد، برای او یک رویداد بزرگ است. او هم از جایی که چشم به جهان باز میکند ، با اینکه هیچ نیست، تجربهای با خودش دارد، که البته این تجربه هم فراموش می شود...
محمدجواد قدوسی:
اگر بخواهم چیزی بگویم، و بگویم اسمش چیست، -حرف غریبی است- ولی تجربه امامت است. وقتی امام در ما حاضر میشود، آن تجربهای که برای ما رخ میدهد، امامت است. فکر میکنم این دیگر یک سنخ دیگر میشود. یک سنخی است، نه اینکه من از خودم بیگانه بشوم، بلکه همانی است که هستم. منتها این دیگر خیلی تفاوت دارد؛ وقتی انسان حاضر میشود ...
منصور براهیمی:
اگر بخواهید یک مقدار جزئیتر بگویید، مثلا یک روز خودتان را توصیف کنید. از صبح تا شب چکار میکنید؟
محمدجواد قدوسی:
اگر بخواهم حتی یک لحظهاش را بگویم، یک لحظهای که امام حاضر میشود؛ تجربهاش چیزی شبیه به استغناست. وادی «استغناء» که عطار میگوید، اولش بینیازی محض است. یک احاطه و تکاملی است که کم نیست، نیاز به چیزی هم ندارد؛ یک استغنای محض. یعنی من اینجوری از امامت میفهمم. یعنی تجربهام اینطوری است. شاید دنبالهاش لبریز شدن باشد، نمیدانم.
همچنان که فکر میکنم، دارم از آن تجربه فاصله میگیرم؛ نگرانم با حرف زدن فراموشش کنم، یا از آن دور شوم...
رضا رحیمیفرد:
فکر میکنم امروز سوگواران به زیارت رفتند. به سنت آشنای خودمان اگر رجوع کنیم، به تجربه هیئتها رجوع کنیم؛ هیئتیها محرم و صفر را سینه میزنند و روضه میگیرند، آخر صفر میروند خدمت امام رضا زیارت و به نوعی عزاداریهایی که کردند را خدمت ایشان عرضه میکنند.
ما وقتی زیارت میرویم، سعی میکنیم جایی اقامت کنیم که نزدیکترین مکان به حرم باشد؛ و کلا برنامه اقامت را جوری میچینیم که حداقل اوقات شرعی در حرم باشیم، یا بیشتر اوقاتمان را در حرم به سر ببریم. در واقع همه اوقات حضورمان در آن شهر مقدس را جوری تنظیم میکنیم که در محضر باشیم. فکر میکنم کل زیارت همین «در محضر بودن» است.
اگر بخواهم به تجربه امروز اشاره کنم، انگار همه امورات زندگی را تنظیم میکنیم که آن در محضر بودن به هم نخورد، و خللی در آن زیارت اتفاق نیفتد؛ طوری نشود که دور بشویم از حرم. تجربهای که شما امروز گفتید، جوری است که انگار حرم در ماست. امام در ما حضور دارد.
قبل از اینکه در آخر، به مناسبت اربعین اشاره کنید؛ برای من خاطره سفر سال گذشتهام زنده شد. اولین تجربه پیادهروی اربعین بود که میرفتم. چون قبلا کربلا رفته بودم، خیلی درگیر رسیدن به کربلا نبودم. آن روزهایی که در حال پیادهروی بودم، بیشتر از اینکه حضور در شهر کربلا برای من زیارت باشد، آن سه روز پیادهروی برایم تجربه زیارت را رقم زد.
هر چقدر سعی کردم آن تجربه بیواسطه آن سه روز در مسیر را، در خود حرم زنده کنم، نتوانستم. تا قبل از آن حتی ممکن بود در حرم حضرت معصومه هم به خودم بگویم خب آمدی زیارت دیگر؛ ولی تجربه پیادهروی اربعین به من نشان داد که شاید زیارت جایی بیرون از حرم رقم بخورد. این وقتی به من ثابت شد که بعد از آن سه روز رسیدم به کربلا و در خود حرم أبا عبدالله هم نتوانستم حس زیارتی که در مسیر داشتم را تجربه کنم.
منصور براهیمی:
به این نحو که میگویید، زندگی کلا یک زیارت زنده خواهد بود؛ اگر فراموش نکنیم این تجربه را ...
رضا رحیمیفرد:
بله، اگر آن درک محضر اتفاق بیفتد، در واقع هر ساعتی ممکن است تجربه زیارت را داشته باشیم. مهم این است که استمرار داشته باشیم؛ یک زیارت مداوم. خب تجربه دست نیافتنیای به نظر میرسد.
منصور براهیمی:
در همان مسیر پیادهروی که گفتید، میان سوگ و جشن، میان رنج جسمانی و شادابی جسمانی مرزی نیست. میان سوگ و جشن مرزی نیست؛ هر دو هست. نمیتوانیم بگوییم جشن است، یا عزاست. خنده همانقدر هست که گریه؛ و شاید بیش از گریه هم باشد. هم سبکیم، هم سنگینیم. وقتی زندگیمان در این زیارتی که شما میگویید، زنده بشود و جدی باشد، ما مرزها را به همین شکل پشت سر میگذاریم. یعنی مرزهایی که به طور معمول داریم، برداشته میشود.
اگر ما بخواهیم همانطور زندگی کنیم که شما سه روز را تجربه کردید، چه؟
معمولش اینطور است که حتی مثلا مردم عراق هم فرضشان بر همان چند روز است؛ ما آن را سه روز در نظر میگیریم که برای ما تجربه سه روز هست؛ بعد همه برمیگردند به زندگی عادی، و منتظر سال بعد هستند. خب اگر زندگی برعکس بشود، چه؟ تمام زندگی بشود آن سه روز، و تمام سال ما بشود آن چیزی که در آن زندگی میکنیم! آن وقت فراموش نمیکنیم که اگر این زیارت را از دست بدهیم، چه میشود؟ برعکسش میشود سه روزی که به همین شیوه روزمره زندگی میکنیم. یادمان باشد که زندگی روزمره چقدر کسالت بار و خسته کننده و پر از دلمردگی و یأس و شکست و ناامیدی و حزن است.
این امکان را داریم؟ چون مثل اینکه این به عنوان یک قانون آیینی تلقی میشود، حتی در تاسوعا و عاشورا یک سری مرزها برداشته میشود، بعد مرزها دوباره میآید سر جایش. اینجا میان نظم و آشوب هم مرزی نیست. یک آشوب منظمی انگار وجود دارد. در این آشوب منظم، غذای همه تأمین است، آب همه تأمین است، جای خواب همه تأمین است. هیچ هم کم نمیاد. ما الان دغدغه داریم مثلا اگر یک جمعیتی باشد مثلا دویست میلیون نفر، چطور امکانات برایشان فراهم کنیم؟ این شرایط به ما اجازه میدهد زندگی کنیم؟ آیا اجازه میدهد یا نمیدهد؟ اگر حتی دویست میلیون نفر هم بروند کربلا با همان روش، واقعا چیزی کم نمیآید. ممکن است بگوییم، لطف امام است، و خود عراقی ها زیاد این را میگویند؛ لطف امام است، مرحمت امام است، کرم ایشان است؛ این جای خودش. گویی یک زیستی در مردم وجود دارد که باعث میشود این کرم شکوفا بشود. کرم امام که مخصوص آن سه روز نیست؛ چه کنیم که آن سه روز، همه زندگی را شامل شود؟
رضا رحیمیفرد:
آقای نجفی میگفتند برای اینکه آدم درک محضر داشته باشد، راهها و تمرینهایی وجود دارد. مثل اینکه وقتی نماز میخوانیم، در نظر بگیریم که الان داریم به امام اقتدا میکنیم؛ و یا هر کاری که در طول روز انجام میدهیم، نیت کنیم که مورد رضایت امام واقع بشود، مثلا طلب خیر کنیم از قرآن که این کاری که من میخواهم انجام بدهم را تو میخواهی که انجام بدهم و حالا بپرسیم چطوری انجام بدهیم؟ شاید از این راه، آدم هی به خودش بگوید الان در محضر امام قرار داری، در حضور امام داری کار و زندگی میکنی؛ حیاتت در محضر امام است.
منصور براهیمی:
نماز راه عملی خوبی است، و دستور مشخصی است. هرجا که داری اقتدا میکنی، به امام اقتدا میکنی؛ آیا ممکن است امام حاضر نباشد؟
محمدحسین قدوسی:
اگر مرحله تجسمِ انسان برای حقیقت «وحدت با امام» به شکل کامل انجام بشود، و اینطور باشد که در این تجسم، تجربههایی که برای انسان روی میدهد، یا تجربهای که در مکانهای مختلف و در زیارتها میکند، در تجسم کامل بشود؛ این تجربه مسلط بر آدم میشود و آدم آن اتحاد با امام را به خوبی درک میکند؛ درک تجسمی، درک تخیلی و ذهنی. اگر این تجسم درست انجام بشود و انسان خودش را مثل امام بداند، و خودش را متحد با امام بداند، و او را فقط ببیند؛ دیگر همه زندگی روزمره، جلوهای از این اتحاد میشود. دیگر نیازی نیست که فکر بکند و برنامهریزی کند. چون برای ما این تجسم، تثبیت نمیشود؛ دچار این سؤال میشویم که حالا چطور تجسم را ادامه بدهیم.
فرض کنید یک نوری شدید و زیادی کنار ما هست، طوری که بین خودمان و این نور تفاوتی نمیتوانیم قائل شویم. تفاوت هست، واقعی هم هست؛ ولی این تفاوت در عمل، پیدا نیست. اگر انسان بخواهد زندگی روزمرهاش را بکند، خود به خود بین منبع نوری که اینجا هست، با انسان فاصله میافتد. وقتی من اینجا هستم، و در این منبع نور هستم، در این حالت تجسم نور هستم، و در این حالت متحد هستم با نور؛ بین من و نور هیچ فاصلهای نیست. کسی که از طرف مقابل بیاید، نمیتواند بین من و نور فاصلهای در نظر بگیرد. مثل شب که در جادهای میرویم و ماشین سنگین از روبرو میآید و نور بالا هم میزند؛ در این حالت شما بین اجزای مختلفی که جلوی شما هست، نمیتوانید تفکیک قائل بشوید.
وقتی که انسان کار روزمرهاش را میکند، این تجسم ضعیف میشود؛ وقتی تجسم ضعیف میشود، فاصله ایجاد میشود، و دوگانگی ایجاد میشود. انسان مجبور میشود فکر کند، چگونه این دوگانگی را درمان کند. به همین خاطر زیارت میرود، به همین خاطر هیئت میرود، به همین خاطر تمرین میکند، و برنامهریزی میکند برای اینکه این اتحاد حفظ شود.
اما اگر اتحاد واقعی باشد، و بین من و آن منبع نور اتحادی واقع بشود؛ دیگر همه حرکات من خود به خود جلوهای از آن نور خواهد بود؛ مثل خورشید. نیازی نیست خورشید فکر کند، چطور پرتو اش را بفرستد؛ بین خودش و پرتو اش فاصلهای نیست؛ یکی است. این اتحاد اگر واقعی باشد، و تثبیت بشود، دیگر خود به خود زندگی انسان جلوهای از این خواهد بود؛ و خود به خود ایجاد میشود.
برای اینکه آن اتحاد حاصل بشود، نیاز هست ما از مرحله تجسم و تخیل به یک مرحله عینی برویم؛ اصلش این است. آنچه که برای ما در تمرین حاصل میشود؛ یا در زیارت، در تفکر و در مراقبههای تخیلی که انسان انجام میدهد، یک جور اتحاد تجسمی است؛ که غیر از اتحاد واقعی است.
اتحاد واقعی چیست؟ اتحاد واقعی این است که امام حسین همین الان با من وحدت دارد. همانطور که من با خداوند یک نوع وحدت دارم؛ همانطور که خداوند به من از رگ گردن نزدیکتر است. بنابراین امام مثل نفس من است، مثل روح من است، روحِ روحِ من است؛ روحِ روحِ روحِ من است. چطور در مورد مثنوی میگویند، هذا اصول اصول اصول دین؛ مثنوی با دین جداست، اما مخّ دیانت در آن نهفته شده است. محتوای اصلی دیانت در مثنوی هست.
ما هم نسبت به امام، همانطور که نسبت به خداوند، همانطور که نسبت به پیامبر و همانطور که نسبت به ارواح بلند عالم، مثل بدن نسبت به روح هستیم. آنها روحِ روحِ ما هستند. مخّ ما هستند. ما زمانی میتوانیم آن حقیقت واقعی را تجسم کنیم، و از تجسم عبور کنیم، و به آن حقیقت برسیم که به این وحدت واقعی توجه کنیم.
وحدت واقعی هم راههای مختلفی دارد؛ آن چیزی که در مدرسه سلوکی علامه طباطبایی به آن توجه میشود، توجه به نفس است. این مکتب در رابطه با خداوند که فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، این همین است که شما توجه حقیقی به خودت بکنی، اتحاد با خداوند برایت حاصل میشود. اتحاد که میگویم معنای مسامحهای اتحاد است؛ البته انسان با خدا اتحاد ندارد. منظور همان «نحن أقرب الیه من حبل الورید» و «یحول بین المرء و قلبه» است.
راه رسیدن به آن حقیقت واقعی، و به حقیقت امام، این است که انسان به خودش توجه بکند؛ و توجه به خود چه موقعی انجام میشود؟ موقعی که انسان قادر باشد، مثلا موقعی که دعای عرفه را میخواند، موقعی که در هیئت و در زیارت نشسته است؛ در آن لحظه که از لحظات کلیدی است، توجه به نفس برایش حاصل بشود. اگر این حاصل بشود، مابقی هم برایش حاصل میشود. یعنی راه رسیدن به این توجه این است که انسان وقتی در محضر و در معرض قرار میگیرد؛ مثلا دارد قرآن میخوند یا دارد زیارت عاشورا میخواند، یا دعای عرفه یا در حال نماز خواندن است؛ در آن حالت که آن سؤال و نیاز برای انسان تجسم واقعی پیدا میکند؛ یعنی نسبت انسان و خدا مطرح میشود؛ وقتی این سؤالات مطرح میشود، در آن لحظه وقتی توجه به خودش بکند، بلافاصله این حالت برایش حاصل میشود؛ سریع حاصل میشود.
اینگونه مابقی روزِ انسان به این میگذرد که در آن لحظات اندکی که در معرض قرار گرفته، بتواند آن توجه و تمرکز لازم برایش حاصل بشود. طبق این مکتب سلوکی علامه طباطبایی، روز شما مخّش و مغزش همین نیم ساعت است. شما که میگویم یعنی سالکی که مقدمات را طی میکند، یک مقداری با توجه و تمرکز آشنا میشود، و مشغولیتهایی ندارد که مانع توجهاش بشود؛ یعنی تا این مرحله رسیده است.
مثلا در این مکتب میگویند اول گناه را کنار بگذار؛ چون گناه عامل تشتت است. قبل از اینکه گناه معصیت خداوند باشد، به خاطر آثاری که بر ذهن انسان میگذارد، کنار گذاشته میشود. بعد واجبات و محرمات را انجام بده، چون نظمی به تو میدهد و یک تعادلی به تو میدهد که این تعادل به تو این قدرت را میدهد که بتوانی توجه کنی، تمرکز کنی و ذهن و تفکر وجودیات را مدیریت کنی. بعد از یک مدتی که فرد به این مرحله رسید، یعنی گرفتاری و گیر و گرفتی نداشت، و توانست یک برنامه منظم فکری برای خودش بگذارد، در طول روز در حد نیم ساعت، تا یک ساعت. بیشتر هم نباشد؛ گاهی میگویند حتی از این هم کمتر باشد. وقتی که توانست این کار را انجام بدهد، آنوقت میگویند زمانش فرا میرسد که کار اصلی را انجام بدهد.
آن کار اصلی چیست؟ آن کار اصلی این است که در طول روز یک طوری برنامه بریزد که همان نیم ساعت، یک ساعتی که در نظر گرفته است، را زنده و سرحال و کامل و محکم با یک نظم و استمراری انجام بدهد. این نظم و استمرار که انجام شد، شما توجه به خودت که میکنی انگار خودت را با تمام عالم متحد میبینی. آنجا دیگر تجسم نیست؛ تجربه است، تجربه واقعی است، تجربه عینی است. اینگونه نیست که فرد یک تجربه از طریق تجسم به دست بیاورد، مثل نمایشنامه یا درام نیست. برعکس مثل کسی است که سرگذشتی دارد و حالا سرگذشتش را دارد روایت میکند؛ این حقیقت برای انسان حاصل میشود. این حقیقت که برای انسان حاصل شود، هر چقدر هم حاصل بشود، سر ریز میکند در زندگیاش. یعنی مثلا شما در یک جلسهای میخواهید تدریس نمایش کنید، تدریس سیاست کنید، تدریس اقتصاد کنید؛ آنجا وجود شما آن چنان قدرتمند است که تراوش میکند از درون شما؛ و همه آن چیزی که در حالت قبلی باید با فکر و برنامهریزی انجام میدادید، خود به خود اینجا میبینید که وجود شما چنان قدرتمند است که خلاقیتش مثل خورشیدی است که دارد نور میدهد، و همه این موارد را روشن میکند. آن وقت پیوسته در معرض زیارت، در معرض نماز، در معرض عبادت که قرار میگیریم، با توجه به نفس این را تقویت میکند؛ و توجه انسان محکم و محکمتر میشود.
نظر مخاطبان پخش زنده:
تجسم مربوط به عالم طبیعت است و عالم مجرد تجسم ندارد!
محمدحسین قدوسی:
منظور اگر جسم است، بله طبیعت فقط جسم دارد؛ و عالم مجردات تجسم ندارد، به معنای جسم داشتن. اما منظور از تجسم، آن نیست؛ منظور ذهنی است که مسلط بر یک موضوع است. این تجسم مربوط به مجردات هم هست؛ اصلا در عالم طبیعت، تجسم به این معنای دوم اصلا وجود ندارد، و فقط درعالم نفس رخ میدهد. مثل ذهن و فکر، که برای مجردات است؛ و این تجسم به این معنا هم برای مجردات است؛ برای عالم نفس است، برای عالم طبیعت نیست.