حکمت نامتناهی . نشست یازدهم

دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰
ساعت ۱۶

صدق و کذب و خطا

۱- در نگرش حکمت نامتناهی، جهان به صورتی کامل و تمام عیار در "سیطره آگاهی انسان" قرار نمی‌گیرد، بنابراین چگونه باید در مورد صدق و کذب گفته‌ها و گزاره‌ها و باورها داوری نمود؟ اگر صداقت و راستیِ یک باور در تطابق آن با جهان خارج باشد، این تطابق فرع بر اطلاع انسان از جهان بیرون است و تا وقتی که موضوع این باور در جهان خارج است و در سیطره آگاهی انسان قرار نگرفته، چه راهی برای قضاوت بر راستی و ناراستی این باور وجود دارد؟

۲- دیگر اینکه در این نگاه، انسان‌ها با دیدگاه‌های مختلف همچون بیننده‌هایی هستند که هرکدام از زاویه‌ای به حقیقت بیرونی می‌نگرند و هیچکدام نمی‌توانند به تمامی آن حقیقت آگاهی نهایی یابند. آنها هرکدام در حد همان زاویه‌ای که می‌نگرند، به نگاه و آگاهی خاص آن دسترسی پیدا می‌کنند و بنابر این هرکدام بخشی از حقیقت را درک می‌کنند. این بخش در اندازه خود می‌تواند مورد قبول باشد و هیچ کدام از این ناظرین حق ندارد که دیگری را متهم به عدم درک کند. براین اساس و در میان این هرج و مرج آگاهی‌ها دیگر چه جایی برای راستی و ناراستی و تایید یک آگاهی به عنوان درست، و رد آگاهی‌های دیگر به عنوان نادرست باقی می‌ماند؟ آیا چنین هرج و مرجی را می‌توان ملتزم شد؟

۳- اما هر بیننده‌ای در این نشئه تنها به اندازه ظرف و توان خود از این دریای حقیقت برداشت می‌کند! یعنی حتی اگر دو بیننده از زاویه واحدی به یک حقیقت واحد-دقیقا یک حقیقت واحد-نگاه کنند بازهم برداشت و باور آن دو یکی نخواهد بود و هرکدام به اندازه ظرف و توان خود از این حقیقت بیرونی برداشت خواهند کرد و با اینکه هیچ کدام خلاف حقیقت برداشت نکرده، ولی بازهم برداشت این دو برهم منطبق نخواهد بود. در این صورت "راستی و درستی" صفت کدام یک از این دو برداشت است و چرا؟!

۴- در منطق سنتی، گزاره‌ها را به انشاء و اخبار تقسیم می‌کنند و تنها گزاره‌های اخباری به صدق و کذب متصف می‌شوند اما وقتی دقیق‌تر شویم خواهیم دید که هر گزاره اخباری با انشائی همراه است و هر انشائی نیز درون خود اخباری نهان دارد و این کار قضاوت را سخت می‌کند. چگونه می‌توان در حکمت نامتناهی این قضاوت را انجام داد، در حالیکه در آنجا زوایای گوناگون و ابعاد متفاوت یک حقیقت بیشتر از هر جای دیگر به رسمیت شناخته می‌شود و هر حقیقت بیرونی می‌تواند با انواع نگاه‌ها دیده شده و در نتیجه هرج و مرج در قضاوت تشدید می‌شود.

۵- اما کاربرد عملی و فایده واقعی گزاره برای انسان و نتیجه‌بخشی آن در دنیای حقیقی، خود جنبه دیگری است که در بعضی از نحله‌های فلسفی ملاک صدق و کذب-یا چیزی شبیه به آن- قرار می‌گیرد. زمانی مساله مشکل‌تر خواهد شد که بدانیم در حکمت نامتناهی هر بُعدی در جهان بیرونی -از جمله کارائی و نتیجه‌بخشی- خود جلوه‌ای و بُعدی از این حقیقت بیرونی محسوب شده و جدای از آن نیست. در نگاه منطق سنتی این جنبه می‌تواند کاملا مجزای از واقعیت بیرونی محسوب شده اما در حکمت نامتناهی اینگونه نیست. بنابر این قضاوت سخت‌تر و پیچیده‌تر خواهد شد. چگونه این ابعاد باید در صدق و کذب گفته‌ها و باورها و گزاره‌ها با یکدیگر جمع شوند؟

۶- امر برساخته و جعلی انسان نیز چندان جعلی و غیر واقعی نیست! انسان دارای جلوه‌های خلاقانه و آینده‌نگری بی‌انتهائی است و بسیاری از جعلیات او می‌تواند در عالم واقعی و یا آینده‌ای خلاقانه بسیار واقعی‌تر از هر واقعیت حاضر و آماده باشد. با برداشته شدن مرز بین تخیل خلاقانه و واقعیت خشک و بدون توهم در دنیای فعلی، مکاتب فلسفی و هنری تا آنجا پیش رفته‌اند که امروزه مرز بین توهم و واقعیت چندان آشکار و بدون ابهام نیست. بسیاری از تفکرات خلاقانه انسانی -اگر نه تمام آنها- از واقعیت‌های پیچیده درونی انسان نشئت می‌گیرد و چه بسا این مقدمه‌ای است که براساس آن قدرت سازندگی انسان به کار گرفته شده و بتواند جهان بیرونی را بر طبق این برساخته‌های درونی بسازد. بنابر این در حکمت نامتناهی که هر کدام از اینها جلوه‌ای از عینیتی فراتر و فراتر است، چگونه این آنارشیسم پیچ در پیچ را برای قضاوت در مورد صدق و کذب در دنیای ذهن و گفتار انسان سامان می‌دهد؟!


۷- در نحله‌های جدید و قدیم، مفاهیم و اصطلاحات فکری دیگری یافت می‌شود که هرکدام به جلوه‌ای دیگر از واقعیت درونی انسان و جهان خارج، و آثار و نتایج آن اشاره دارند و هرکدام ملاکی متفاوت برای صدق و کذب ایجاد و اعلام می‌کنند: ابطال پذیری، معنی داشتن، مفهوم‌های زبانی، نفس الامر، هماهنگی منطقی گزاره‌ها، صداقت و راست‌گوئیِ گوینده گزاره و بسیاری از ملاک‌ها و مفاهیم دیگر . آنچه که در این میان کار را برای حکمت نامتناهی مشکل می‌کند ادعای بی‌انتهای این حکمت است در پذیرش عینیت بی‌انتهای بیرونی و اینکه هر گفته و ادعایی از هر مکتبی-در هر زمان و با هر زاویه-می‌تواند خود جلوه و بُعدی از این عینیت نامتناهی باشد و "به صورت پیش فرض" نمی‌توان خط بطلان بر هیچ ادعایی کشید. این ادعا برخلاف نگاه‌های متعارفِ تمامی نحله‌های فلسفی است که هر کدام ملاکی را محور گرفته و مابقی را فراموش کرده و یا خط بطلان بر آن می‌کشند. حکمت نامتناهی نه تنها این حق را -به صورت پیش فرض- در باطل دانستن ادعای دیگران ندارد، بلکه موظف است هم برای نحله‌های موجود و هم برای بی‌نهایت نگاه جدید که در هر زمانی ممکن است از گوشه‌ای سر برآورد جایگاهی مناسب پیش‌بینی کند و منتظمی-برای قضاوت در صدق و کذب-ارائه دهد؛ به نحوی که همواره پتانسیل آن برای گنجاندن یک مفهوم جدید محفوظ و برقرار باشد.

۸- بازگردیم به محتوای نشست‌های قبلی: گفته شد که عینیت بیرونی دارای ابعاد شناختی بی‌انتهائی است که ما در هر مواجهه با آن -در این نشئه- بعضی از ابعاد آن را به چنگ می‌آوریم و هرگز امکان تسلط بر تمامی آن را نداریم. بنابر این حقیقت بیرونی یک مجموعه قابل کشف و تمام‌شدنی نیست و پیوسته جلوه‌هایی از آن برای هر بیننده و مواجهه شونده معلوم می‌شود و هرگز انتهایی برای این مواجهه وابعاد کشف شده و جلوه‌های دیده شده نیست. نه زاویه دید ما به عینیت بیرونی به انتها می‌رسد، و نه آنچه کشف می‌کنیم تمام می‌شود، و نه قادر هستیم که برداشت‌های انسانی از عینیت بیرونی را در این نشئه محدود کنیم.

۹- اما ابعاد شناختی یک عینیت تنها به گزاره‌های اخباری و منطق خشک و برداشت‌های خبری و مفهومی ابتدائی محدود نمی‌شود. هر برداشتی از عینیت خارجی جلوه و بُعدی از آن است. این ابعاد و جلوه‌ها می‌توانند جهات و ماهیت‌های گوناگونی داشته باشند که اخبار و انشاء و مفید بودن و کارائی و ابطال‌پذیری هر نگاه دیگر، بخشی از این ابعاد است و هرگز تمامی آن نیست. برخلاف نگاه خشک منطقی و فلسفی یک بُعدی که جهان بیرون را به متعلقات گزاره‌های اخباری و یا مفید فایده بودن یا هر چیز دیگر منحصر می‌کند، نگاه نامتناهی به عینیت هرگز انتهایی برای ابعاد آن از هیچ جهتی قائل نیست و هرچه را که "دل تنگ انسان" و "نگاه خلاقانه" و "ذهنیت توسعه‌طلب او" از عینیت‌های بیرونی برداشت کند، جلوه‌ای از این عینیت بی‌انتها می‌داند و نه تمامی آن.

۱۰- مساله دیگر در خصوص مرزهایی است که بین حقایق جهان در فلسفه‌های مختلف کشیده شده و آن را به عرصه‌های گوناگون و جهان‌های متفاوت و متضاد تقسیم می‌کند. در حکمت نامتناهی هرگز این مرزها چیزی بیش از "برداشت‌های گوناگون" از حقیقت ذو ابعاد نامتناهی نیست. آنچه که "نگاه عادی یا دانش‌مدارانه یا دین‌دارانه" از تقسیم جهان به درون و بیرون، فیزیک و متافیزیک، گذشته و آینده و هر چیز دیگری از این نوع می‌فهمد و "اصل" می‌کند، توسط حکمت نامتناهی رد وابطال نمی‌شود بلکه همه آنها به عنوان ابعاد و برداشت‌هایی از یک حقیقت کامل‌تر در "طیفی از جلوه‌ها و حقایق" قرار می‌گیرد و تفاوت آنها در "نگاه و ظرفیت وجودی ناظر" توضیح داده می‌شود بصورتی که "نگاه بالاتر و کامل‌تر" می‌تواند برداشتی وسیع‌تر و جهانی کامل‌تر را به ارمغان آورد و "مشخصات جهان‌های مرز کشیده شده قبلی" را در خود هضم کرده و جای دهد.

۱۱- اما تمام این "نسبیت در نگاه" و "آنارشیسم ظاهری در برداشت" در یک منتظم بی‌انتها منجر به یک "نظم بی‌نهایت" می‌شود که هرگز امکان فرار از آن نیست، بلکه نظمی کامل و تمام عیار بر آن احاطه دارد و هیچ قضاوتی نمی‌تواند از آن خارج شود، چراکه:
اول) تمام برداشت‌ها و نگاه‌ها و ابعاد برداشتی هر انسان و ناظر صاحب شناخت در این نشئه، بخشی از این حقیقت بی‌انتها و عینیت نامتناهی است. یعنی نه "تمام آن" است و نه "وهن و باطل و بدون ارتباط با عالم عینیت" است.
دوم) تفاوت این برداشت‌ها ناشی از زاویه دید ناظر به این عینیت است و متناسب با ظرف وجودی و معرفتی اوست و این دو مشخصه است که نشان دهنده برداشت و شناخت انسان خواهد بود. یعنی در عین اینکه هر دو به عینیت واحدی می‌نگرند اما "ظرف وجودی و زاویه دید انسان‌ها" با یکدیگر متفاوت است و تفاوت در برداشت و اختلاف در بُعد شناختی حاصل شده برای انسان را فراهم می‌کند.


۱۲- اکنون به حرکت انسان در سخن گفتن یا هر نوع ابراز ذهنی، ظاهری یا وجودی (مانند باور و اعتقاد) بنگریم: هر حرکت ابرازی انسان "جعل و خَلقی در جهان نامتناهی" است؛ از بُعدی از ابعاد جهان حکایت می‌کند؛ از زاویه خاصی نگریسته می‌شود؛ برداشتی از این زاویه از جهان می‌شود؛ این برداشت در ظرفی از وجود شناختی ریخته شده، با گذشته و دیگر موجودات ارتباطی دارد؛ اثری در جهان آینده می‌گذارد و ... . هیچ حرکت ابرازی انسان نیست که چنین ارتباطاتی با جهان نداشته باشد و تاثیر و تاثر متقابل آن چنین گسترده نشود!

۱۳- آیا این تاثیر و تاثر "حرکت ابرازی انسان" با همین موارد ذکر شده به پایان می‌رسد؟ و یا اینکه اینها "ابعاد شناختی" حرکت ابرازی است و همینطور تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌کند؟ دومی صحیح است و حرکت ابرازی انسان هم عینیتی از عینیت‌های جهان است و هر زمان انسان می‌تواند بُعدی شناختی از آن را کشف کند که مانند تمام عینیت‌های جهان بُعدی از این ابعاد بی‌انتهاست.

۱۴- اکنون "صدق و کذب و خطا" در این نگاه معنی وسیع‌تر خود را نشان می‌دهد. معنی گسترده‌ای که می‌توان بی‌نهایت ملاک برای صدق و کذب از آن استخراج کرد و هر ملاک در جای خود صحیح و پذیرفته شده است و هرگز این ملاک‌ها به انتهای خود نمی‌رسد، هیچ کدام دیگری را نفی نمی‌کند و مانع خلق ملاک جدیدی هم نیست. یک گزاره ابرازی انسان (گفتار کلامی، مفهوم ذهنی، ابراز بیرونی، انشای وجودی و هرچیز دیگر از این نوع) از "زاویه مشخصی" نگریسته شده در "ظرف و جهان خاصی" جای گرفته و از بُعدی از ابعاد جهان "حکایت" می‌کند. چنین است که صدق و کذب و خطا با همین سه ملاک خود سنجیده می‌شود. "ابراز صادق" ابرازی است که از زاویه خود به بُعد مربوطه درست بنگرد و حکایت مطابق واقع داشته باشد. مطابقت واقع در اینجا به معنی مطابقت با "حاق واقعیت بی‌انتها" نیست. مطابقت با همان حصه‌ای از واقعیت است که در آن ظرف و جهان، قابل حصول و تماشاست. این حکایت در هر گزاره به نوعی است: حکایت در انشاء و اخبار و ابطال‌پذیری، و هنر و دین و فلسفه هرکدام از زاویه‌ای صورت می‌گیرد که با دیگری برابر نیست و آنچه نیت حکایت است نیز متفاوت است. "دروغ‌گوئی" ابراز کننده گزاره زمانی است که آنچه در زاویه دید گوینده قرار دارد، با توجه و از روی قصد به صورت دیگری ابراز می‌شود-حتی اگر این گزاره انشائی باشد. "خطا و اشتباه" زمانی است که گوینده با نیت درست می‌نگرد اما به دلیل شرایط روحی و یا هر دلیل دیگر، محتوای دیگری -که در آن جهان و ظرف نادرست است- می‌بیند و آن را صادقانه حکایت می‌کند.

پایان

 

یادداشتی بر مطالب جلسه یازدهم حکمت نامتناهی با عنوان " صدق ، کذب ، خطا"

محمدرضا لبیب

در این جلسه ظاهرا موضع حکمت نامتناهی درباره مفهوم صدق بیان شد و ابتدا گزارشی انتقادی از نظریات گفته شده در نشست های قبلی درباره مفهوم صدق که نظریاتی همچون مطابقت ، انسجام ، فایده مندی ،ساختگی بودن امر واقع بودند مطرح شد و به صورت خالصه همه اینها در مواقعی رهگشا اما به طور کلی ناکافی قلمداد شدند .

در این یادداشت چهار نقد و پرسش یا نکته نسبت به نکات مطرح شده به ایجاز بیان می کنم و در این نوشته صرفا وجه نفیی نویسنده با موضع جلسه مذکور بیان شده است و راه برون رفت از این انتقادات و وجه ایجابی رای خود را در وقتی دیگر به صالحدید نظر اساتید عرض می کنم .

این 4 نکته به اختصار چنین اند :

1 .نا منسجم بودن و خود ناسازگار بودن

2 .خلط مفهومی وجه توصیفی و هنجاری کلمات

3 .نسبی گرایی حداکثری

4 .بی پاسخ گذاشتن سواالت اساسی مساله " صدق "

که در ادامه هریک به اختصار طرح مساله شده و احتماال مبهم است و جای توضیح دارد .

أ. "صدق = مطابقت " آری یا نه ؟

و در موضع حکمت نامتناهی چنین بیان شد که چون واقعیت ابعاد نامتناهی دارد و گزاره ابرازی انسان درباره واقعیت نیز در چارچوب سه ویژگیِ زاویه ، ظرف و حکایت ِ بیننده جای می گیرد لذا :

"ابراز صادق" ابرازی است که از زاویه خود به بُعد مربوطه درست بنگرد و حکایت مطابق واقع داشته باشد.

که به نظر می رسد آنچه در متن و نشست "صدق ، کذب ، خطا " درباره صدق در شناخت گفته شده است همان موضع نظریه مطابقت است . به این معنا که در نظریه مطابقت (که قدیمی ترین و پرفرکانس ترین و پر نقد ترین نظریه صدق است ) :

یک باور ( یا ابراز در معنای این جلسه ) صادق است اگر و فقط اگر با یک واقعیتی متناظر تطابق داشته باشد

گفتنی است قرائت های جدید از این نظریه مطرح است که فعال کاری نداریم .

البته در ادامه در متن جلسه گفته شد که :

مطابقت واقع در اینجا به معنی مطابقت با "حاق واقعیت بیانتها" نیست. مطابقت با همان حصهای از واقعیت است که در آن ظرف و جهان، قابل حصول و تماشاست.

که این توضیح از ابتدا در نظریه های صدق ملحوظ و محفوظ بوده و اگر هم نبوده چون تمام صحبت این نظریات درباره همان حصه و محدوده آگاهی انسان از واقعیت بوده است ، با ورود فرض "نامتناهی بودن واقعیت+ محدوده دید انسانی" فرض جدیدی اضافه نشده است .

البته این که موضع حکمت نامتناهی همان نظریه تطابق یا نفس االمر باشد نقد اصلی این مطلب نیست بلکه به نظر می رسد حکمت نامتناهی با رد مقدمات این نظریه ( به درستی ) در بند های ابتدایی از مزایای این نظریه هم محروم است و به نوعی می گوید :

گزاره صادق ، گزاره ای است که با واقعیت بیرونی تطابق داشته باشد و این واقعیت از آگاهی انسانی خارج است .

ب. توصیف یا توصیه

در تعریف کذب و خطا انتظار می رفت :

کذب به عدم صدق

و

خطا نیز ناظر به روش احراز صدق تعیین شود یا خطا اشاره به اشتباهات روش شناسانه در تشخیص صدق باشد. در این دیدگاه این مفاهیم نوع دیگری به کار رفته بود و با مفاهیم هنجاری و اخالقی خلط شده بود.

از حیث موضوعی مفاهیمی چون دروغ و ریا و ... در این بحث که زمینه معرفت شناسی دارد ، به نظر اصال موضوعیت ندارد و البته جای بحث آن در اخالق باور یا اخالق پژوهش و سایر زمینه های هنجاری گشوده است .

ت. نسبیت گرایی حداکثری

نقد بعدی به این نسبیت گرایی نهفته در این نظریه صدق است . البته در متن اشاره ای به این مفهوم می شود اما راهی برای عبور یا رد آن در قسمت ایجابی متن نمی شود .

در یک کالم این نظریه نسبیت گرایانه است چرا که معرفت ، باور صادق موجه نیست و تنها باور صادق است و مالک توجیه ناظر به باورنده است و نه جامعه آگاهی و هرکس به فراخور زاویه نگاه ، ظرف خود ، حکایتش با واقع می تواند امری را صادق بیابد یا نه و دیگری هم می تواند نسبت به این موضوع گزارشی متضاد داشته باشد .

البته این شاید اشکال نباشد اما باید تبعات پی ریزی معرفت شناسی نسبی گرایانه برای حکمت نامتناهی را پذیرفت که خود بحث دیگری است .

البته نسبیت گرایی نهان در این دیدگاه از جنس نسبیت گرایی حداکثری و شدید است که کمتر تن به توضیح و گفت و گو می دهد.

ث. بی پاسخ گذاشتن سواالت اساسی موضوع صدق:

1 .آیا واقعیت مشترک وجود دارد ؟( نه اتفاقا مشترک بلکه تحقیقا مشترک) 

2 .این واقعیت حقیقی است یا اعتباری ؟(دقیق تر:آیا واقعیت حقیقی داریم؟) 

3 .این ممکن است مطلقا یک امر از یک زاویه مشخص ناواقع باشد ؟(مالک کذب ) 

4 .آیا ممکن است در به کار بردن مالک های شناخت امر واقع طریق خطا را پیمود ؟

5 .آیا فرد 1 می تواند گزارش فرد 2 از واقع را با مالکی خارج از ذهن این دو نقد و رد کند ؟

6 .آیا واقعیت مستقل از ما وجود دارد ؟

7 .سهم تجربه حسی در فهم صدق چیست ؟

8 .مواجهه وجودی و تجربه حسی چه ربط و نسبتی با هم در این حکمت دارند ؟

جسارت بنده را ببخشید

 

درباره جلسه یازده حکمت نامتناهی، ۲ اسفند ۱۴۰۰

راهیل قوامی

آنچه دغدغهی اصلی من در گفتگوی جلسه یازدهم حکمت نامتناهی بود، موضوع نحوه و میزان صادق بودن من با خودم در ابراز هنری است.

این صادق بودن من با خودم، در چگونگی »ابراز« و »حکایت کردن« موثر است؛ بدین صورت که هر چه من با خودم صادقترم، هرچه به خودم نزدیکترم و هرچه دارم در مسیر خودم قدم برمیدارم این ابراز و حکایت موثرتر است، هنریتر است، مذاکره‌ای‌تر! است و گفتگوی جانها و روحها بیشتر صورت میگیرد ...

وقتی من با خودم فاصله دارم و در تولید اثر هنری، درگیر مسائلی میشوم که بیرونی است، ابراز من هم ابرازی ناخالص، کم دوام و کم‌اثر خواهد بود.

وقتی دارم یک گلدان را میکشم اما مدام حواسم به این است که فالنی و فالنی چطور این گلدان را کشیده و تحسین دیگران را به خود جلب کرده‌اند، از خودم دور شده‌ام.

در چنین حالتی من دیگر به گلدان نگاه نمیکنم بلکه دارم به دیگری نگاه میکنم و خودم را با توجهی که به او دارم، فراموش میکنم. حواسم به این است که چطور مورد تحسین دیگران قرار گیرم. حواسم به این است که چطور از بقیه بهتر باشم و قشنگتر گلدان بکشم. حواسم به این است که چطور هنرمند معروفی بشوم، چطور همهی توجهها را به خودم جلب کنم، چه جنگولکبازیای در هنرم میتواند سر و صدا ایجاد کند. حواسم به این است که االن چطور کارهایی به فروش میرسند و من هم بیایم یک بتهجقهای، نقش اسلیمیای، خوشنویسیای یا به عبارت دیگر ایرانیبازیای دربیاورم که االن همه خوششان میآید.

اینجا من از خودم دور میشوم و فاصله من و اثر من با حقیقت دورتر

اینها همه جای »انتخاب« مرا میگیرد و من به دنبال انتخاب خودم، میل خودم نیستم ...دنبال این نیستم که چه چیزی مرا جلب میکند و چرا جلب میکند ... دیگر خودم را به جریان جاری میان من و گلدان نمیسپارم. دیگر گوش نمیدهم گلدان چه میگوید و نگاهش نمیکنم آنطور که باید نگاهش کنم ...

میان من وگلدان، میان من و من، میان ظرف وجودی من و ابراز من، حجابهایی پدید میآید و فاصلهی من گلدان زیاد میشود و دیگر گلدان را که در واقع وجهی از خود من است را نمیبینم بلکه سبک و تکنیک و استاد فالنی و دست و هورا را میبینم ...

ناگفته نماند عالم هنر آنقدر صریح و صادق است که اگر کمی هم هوشیار باشم، اثر هنری یا همان نقاشی دروغینم خودش با من حرف میزند و همچون آینهای مرا و این وجه دروغینم را به من نشان میدهد و من میبینم که یا به دلم نمینشیند یا استادم تایید نمیکند یا آدمها با آن ارتباط راستینی نمیگیرند و ...

اینها همه به من یادآوری میکنند که تو در مسیر نیستی و من باز به خودم بر میگردم و به درون فرو میروم و خود را میکاوم و میدرم و نقب میزنم و نقاشی میکشم و ... ابراز میکنم و .