ناشنیده هایی ازگروه جهان سوز و کنگره اول جبهه ملی دوم

1381/12/14

در آخرين نشست از مجموعه همايش گپ و گفت كه در پايان سال 1381 در باشگاه انديشه تشكيل شد، حسن ميرمحمدصادقي تنها بازماندة گروه محسن جهان سوزي كه در سال 1316 و در اوج استبداد و ديكتاتوري رضاخاني به زندان رفته بودند، به عنوان ميهمان شركت داشت و از خاطرات خود پس از 65 سال سكوت، پرده برداشت. حسن ميرمحمدصادقي در اين نشست، با تأثر از مرگ فجيع محسن جهان سوزي ياد كرد و گفت جهان سوزي به تنهايي به اندازة ده اميركبير مي توانست براي ايران مؤثر باشد. او يادآور شد كه هر چند محسن جهان سوزي در زندان اعدام شد اما ما راه او را كه يك وطن پرست واقعي بود ادامه داديم. و من به شخصه، مبارزه براي استقلال و آزادي اين ملت را در كنگره هاي مختلف جبهه ملي دوم و سوم ادامه دادم.

گفتني است كه حسن ميرمحمدصادقي كه عمري را در مبارزه و فعاليت سياسي سپـري كرده، تاكنون سكوت اختيار كرده و هيچ مجموعه اي از خاطرات و ديده هاي خود به يادگار نگذاشته است.

حضور جمعيِ اشخاص مهم تاريخي در اين نشست كه هر كدام از طيف و جناح فكري و سياسي ويژه اي محسوب مي شدند و هر كدام از آنان، عمر و تمام هستي خود را در راه تفكر و آرمان خويش صرف نموده بودند، جلسه را از حالت سخنراني و ايراد گفتار خارج كرده و به يك گفت و شنود چند جانبه تبديل كرده بود. هر چند تعدد حاضران در نشست و اين نكته كه آنان اغلب از فعالان سياسي و نظريه پردازان محسوب مي شدند، كمي جلسه را از نظم و ترتيب عادي نشست هاي معمول دور كرده بود اما منجر به پراكنده گويي و تشتت نشد و در مجموع، حضور اين افراد كه در گذشته هاي دور، دور از هم و بعضا“ روبروي هم قرار داشتند، در باشگاه انديشه و در اين نشست صميمي، خود امري تاريخي و جالب توجه است.

                    ***   **   ***

حسن ميرمحمدصادقي در ابتدا به شرح چگونگي آشنايي خود با محسن جهان سوزي پرداخت و گفت :

آشنايي من با محسن جهان سوزي كه جواني از اهالي كرمانشاه بود، از دوران دانشجويي در دانشكده افسري شروع شد و تا زماني كه من افسر شدم نيز ادامه يافت.

جهان سوزی به نظر من يك وطن پرست بي نظير بود.

بازداشت من و ساير دوستان جهان سوز نيز به اين علت بود كه يكي از دوستـان ما، نـامه اي براي جهان سوزی نوشت كه در آن زمان در لشگر كرمانشاه خدمت مي كرد. اين نامه تصادفا“ كشف شد و به دست سرلشگر يزدان پناه كه در آن هنگام رئيس دانشكده افسري بود افتاد. ماجرا به گوش رضاشاه كه در آن زمان، در ميدان اسب دواني گرگان بود، رسيد واو سريعا“ به تهران آمدودستور داد كه محسن جهان سوزي با كليه افرادش در اختيار شهرباني قرار گيرند در حاليكه ما را بايد به دادسراي ارتش انتقال مي دادند.

ما 16 نفر بوديم كه 12 نفر از ما افسر بودند و 4 نفر باقي مانده دانشجو بودند. ولي در ارتباط با اين موضوع حدود 300 نفر را بازداشت كرده بودند. بدين ترتيب كه كليه اقوام ما همراه با خودمان دستگير شدند.

پس از آن از دو نفر از افسران ما به نام عباسيان و جاويد كه افسر هوايي بودند عليه جهان سوز اقرار گرفته بودند.

ميرمحمدصادقي وقتي به شرح ماوقع دستگيري و انتقالش به زندان هاي گوناگون پرداخت در حاليكه بسيار متأثر به نظر مي رسيد گفت : من بيش از اين نمي توانم صحبت كنم. گويي كه اين اتفاقات ديروز رخ داده اند. يادآوري اين وقايع مرا ناراحت و نگران مي كند. رفتار آنها بسيار ناراحت كننده بود و اتفاقا“ من به سلولي منتقل شدم كه پيش از آن فرخي يزدي شاعر در آن محبوس بود.

چون ميرمحمد صادقي ديگر توان صحبت نداشت، دكتر انور خامه اي رشته سخن را به دست گرفت. دكتر انور خامه اي ازاعضاي اصلي گروه 53 نفر كه همزمان با محسن جهان سوزي و يارانش در همان زندان بودند، به شرح ماوقع آن دوران پرداخت وگفت در كل به نظر من گروه جهان سوز، ملي گراهايي با نهايت اعتقاد و ايمان بودند. و هدف آنها، رهايي ايران از استعمار و بيگانگان و انگلستان بود. آنها قصد داشتند تشكيلات خود را تقويت كرده و در فرصت مناسب، قدرت را به دست بگيرند. تصور مي كنم هدف آنها به نوعي كودتاي ملي بود. آنها در زندان، خيلي محكم و مقاوم، ايستادگي كردند و غير از آن دو نفر، بقيه با توده اي ها كه در بندهاي ديگر بودند به كلي مخالفت مي كردند. آنها پس از آزادي هم در خط ناسيوناليسم واقعي و حركات ضد استعماري و ضد استبدادي بودند.

ميرمحمدصادقي، توضيح داد كه ما را در زندان از گروه 53 نفر جدا كرده بودند چرا كه ما را فاشيست مي دانستند و مي خواستند افكار كمونيستي آنها به ما سرايت نكند. در حدود 15 تا 20 روز ما با آنها هواخوري مشترك داشتيم. جالب آنكه هر دو نفر آنهايي كه از گروه جهان سوز به حزب توده پيوستند، هر دو به حزب توده نيز خيانت كرده و با ساواك مرتبط شدند.

دكتر انور خامه اي نكته جالب و مهمي را بيان كرد و آن اين بود كه در دورة رضاشاه، با وجود ديكتاتوري مطلق، رعايت حداقلِ ظاهرِ قانون مي شد مثلا“ نخست وزيري چون جم كه بين وزراي رضاشاه، بي عرضه ترين فرد محسوب مي شود به نامة مادر من كه در باب دستگيري من نوشته بود، پاسخ داد و آن را به شهرباني ارجاع داد. سرپاس مختاري هم با آن قدرتي كه در شهرباني داشت به نامة مادرم پاسخ داد و گفت كه مرا به جرم عقايد اشتراكي دستگير كرده اند. اما پس از 28 مرداد و در دوران هاي بعد، وضعيت تغيير يافت شد. كوچكترين كارمندان ساواك هم، خود را محق مي ديدند كه به وزراي دولت دستور بدهند. و جاي ناراحتي و تأسف است كه مملكت ما به جاي آنكه در مسير قـانون گرايي و تجدد پيش برود، روز به روز از اين نظر پسرفت كرده و بي قانوني جايگزين آن شده است.

حسن ميرمحمدصادقي در ادامه توضيح خود در مورد گروه جهان سوزی گفت، حكومت از يك كودتا مي ترسيد چرا كه در همان دوران، در عراق، كودتاي رشيد عالي پاشا رخ داده بود. آنان به همين دليل مي خواستند ماجراي گروه جهان سوزی را خيلي بزرگ جلوه دهند. به همين دليل رضاشاه دستور اعدام همة ما را صادر كرد. علت آزادي ما هم پـس از شهريور بيست اين بود كه يكي از شروط انگليسي ها براي برقرار ماندن سلطنت در خاندان پهلوي و روي كار آمدن محمدرضا پهلوي، آزادي كليه زندانيان سياسي بود كه ما هم مشمول شديم و آزاد شديم و از ما فقط محسن جهان سوز در زندان شهيد شد. البته در زندان 4 نفر از ما به مرض تـيفوس مردند كه يكي از آنها فردي به نام پشمي بود كه كاره اي نبود جز آنكه در كرمانشاه يك كتابفروشي داشت كه پاتوق روشنفكران آنجا شده بود.

پس از توضيحات ميرمحمدصادقي، آقاي سيداصغر موسوي مدير باشگاه انـديشه كه متأثر از سخـنان ميرمحمدصادقي و دكـتر انور خـامه اي به نـظر مي رسيد گفت :

كتاب هاي تاريخ ايران جوهر اشك مردان سياسي و مبارزان راه آزادي و عدالت مي باشد. گريه هاي آقاي ميرمحمدصادقي هنگام ورود روس ها به تهران، شايد امروزه چندان جدي و عميق و متأثر كننده به نظر نيايد ولي مطمئنا“ حس ايشان در آن هنگام، ويژه و منحصر به فرد بوده است.

مدير باشگاه از دكتر انور خامه اي پرسيد با توجه به اينكه هنگام ورود روس ها به تهران، آقاي ميرمحمدصادقي مي گريستند شما به عنوان يك كمونيست، چه حسي داشتيد؟

دكتر انور خامه اي چنين پاسخ داد كه من البته گريه نكردم اما خوشحال هم نبودم. ولي به هر حال براي ما يعني گروه 53 نفر در آن هنگام، خطر بزرگ دنيا، از ناحيه هيتلر و فاشيسم بود و طبيعي است كه ما از مقاومت شوروي و متفقين در برابر هيتلر خوشحال بوديم.

نكـته دوم هم آن بـود كه سختـي ها و محـكوميت ما هم كـه آن را از چشم رضاشاه مي ديديم تمام شده بود. البته اصلا“ من فكر نمي كردم كه شوروي و انگليس كه به نام آزادي وارد مملكت ما شده بودند، با اشغال خود، دست به آن غارت ها بزنند كه بعدها فهميديم.

مديريت باشگاه همين پرسش يعني وقايع ورود نيروهاي متفقين به تهران را از دكتر پرويز ورجاوند پرسيد كه ايشان پاسخ دادند : هر چند من در آن هنگام 6، 7 ساله بودم اما متأثر شدم و بعدها در من تأثيرات آن ادامه پيدا كرد. معتقدم كه اين دو قدرت يعني انگليس و روسيه عامل بسياري از نابساماني هاي ايران در صدوهشتاد سال اخير بوده اند. به همين دليل من نتوانستم احساس و كينه كودكانه خودم را نسبت به اين دو قدرت تا به حال از خودم بيرون ببرم.

همين پرسش مشترك توسط مديريت باشگاه از آقاي حسين شاه حسيني پرسيده شد و ايشان پاسخ دادند كه آن هنگام 16 ساله بودم و مترصد وقايع نيز بودم. در آن هنگام سربازان روسي بزرگترين فجايع تاريخ را به وجود آوردند. قتل و غارت ها و تجاوزها بيشتر توسط روس ها صورت گرفت چون آنان پـول نداشتند، ولي افـسران آمريكايي و انگليسي پول داشتند و هر كاري را كه مي خواستند مي توانستند بدون اعمال زور انجام دهند. و بزرگترين خيانت رضاشاه هم همين بود كه براي ما نيرويي نظاميِ محكمي درست نكرد تا در مقابل مهاجمان مقاومت كنيم. خاندان پهلوي خيانت هاي بسياري كرده اند كه اين فقط يكي از آنهاست. آنها ما را در برابر سياست بيگانه، بدون سرپرست رها كردند. خانواده پهلوي كه اين همه از قِبل ملت ايران خورده بود، درست روز مقاومت، بدون حتي يك شليك، صحنه را ترك و مملكت را زير سلطه خارجي رها كردند.

دكتر علي نقي منزوي نيز كه در جلسه حضور داشت، مورد پرسش مشترك مديريت باشگاه در باب شهريور بيست قرار گرفت و چنين پاسخ داد كه من در آن هنگام در نجف بودم و هر چند يك طلبه ساده و خارج از سياست بودم اما بايد بگويم كه ما در آنجا خوشحال شديم كه ايران از سلطه ديكتاتوري آزاد شده است. ما با نظر آن هنگام خودمان، مي گفتيم ايران آزاد شده و تصور اشغال شدن آن را نداشتيم، چرا كه وضعيتِ پيش از شهريور بيست در ايران، اصلا“ وضعيت خوبي نبود.

دكتر پرويز ورجاوند پس از پايان پاسخ جمعيِ استادان به پرسش مشترك مديريت باشگاه گفت كه اگر اين نوع نشست ها ادامه يابد و اثرگذار و متداوم نيز باشد، ما قادر خواهيم بود كه يك بازنگري بنيادي بر مسايل تاريخ معاصر ايران داشته باشيم بدون اينكه هر فردي به تنهايي به قضاوت برود. اين نوع جلسات به نظر من بسيار ارزش دارد چرا كه با حضور افراد گوناگون از نحله ها و طيف ها و جناح هاي مختلف فكري، مسايل از ابعاد گوناگونِآن مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد. اين پديده اي است كه ما شديدا“ به آن نياز داريم. پس از سال 57 عده زيادي به خود اجازه دادند كه در مورد مسايل مختلف تاريخ معاصر ايران مطالبي را بنويسند كه واقعا“ وحشتناك است. راديو و تلويزيون هم تلاش كرده كه اين مسايل را به عنوان واقعيت، به خورد بچه هاي دبستاني و دبيرستاني و دانشگاهي بدهد. به اعتقاد من، اگر گامي برداشته شود براي آشتي دادن جامعه ايران با واقعيت هاي تاريخ معاصر، يك كار بسيار اساسي صورت گرفته است. بنابراين من اين نشست را كه براي اولين بار در آن حضور پيدا كرده ام ارزشمند مي دانم و اميدوارم كه اين كار تداوم داشته باشد.