نخستين ميهمان سومين روز همايش خانم اعظم طالقاني بود. خانم طالقاني به بيان تحليل خود از وقايع تاريخ معاصر پرداخت. او از سقوط استبداد رضاشاهي در سال 1320 آغاز نمود و گفت : خروج رضاشاه از ايران، فضاي مناسبي را براي حفظ منافع ملي به وجود آورده بود. اين مرحله تاريخي فرصتي بود براي همياري و همدلي و شناخت اوضاع كه مي توانست شرايط جديدي را براي آزادي و دموكراسي نهادينه خلق كند.
خانم طالقاني، تحليل خود از دولت مصدق را چنين ارائه داد كه دكتر مصدق، نخست وزيري پاسخگو و با مسئوليت بود. نمونة عملكرد او در برخوردي است كه با نمايندگان مجلس داشت و اصرار داشت كه برخوردش قانوني باشد. دكتر مصدق مي دانست كه در تاريخ ايران كه هميشه استبداد حاكم بر آن بوده، تغيير هر فرد در رأس هرم حاكميت، موجب تغيير شرايط اجتماعي ميشد، ولي انقلاب مشروطه در پي آن بود كه به جاي فرد و شخص، نظام خلق كند و بر سيستمسازي تكيه كند، كه البته دول خارجي چون انگليس و آمريكا در ايران دخالت مستقيم و غيرمستقيم كردند. امروز هم تاريخ تكرار مي شود. البته عالمانِ ديني ما زحمت زيادي كشيدند تا ظرفيت شناسيِ اسلام را كشف كنند. از ديد آنان، اسلام وسعت نظر فراواني دارد كه موجب مي شود روند جامعه، بدون تبعيض و بدون تقسيم به خودي و ناخودي، به پيش رود. از ديد اين عالمان، اسلامي معتبر بود كه برابري سياسي ـ تكثر انديشه ها ـ رعايت حقوق اقليت ها، و تكثر ايدئولوژي هاي سياسي را تضمين كند. به باور اين علماي ديني، اسلام، دين ديالوگ ها و مناظره است كه به تبيين حقيقت براي افكار عمومي منجر مي شود.
خانم اعظم طالقاني پس از توضيح تجربه علمي علماي ديني در باب اسلام، به شخصيت دكتر مصدق پرداخت و گفت : ما نبايد مطلق گرا باشيم، مصدق هم حتما“ اشتباه داشت اما عظمت كار او در اين است كه در برابر مردم پاسخ گو بود. و هر چند مي توانست از ارتش و شهرباني براي خشونت استفاده كند اما اين كار را نكرد چون اصلا“ به خشونت معتقد نبود.
به دليل همين ويژگي دكتر مصدق بود كه آيت الله طالقاني و مهندس بازرگان از او حمايت مي كردند. و همين طور حمايت جريان ملي ـ مذهبيِفعلي از مرحوم مصدق به دليل همين خاصيت رفتار سياسي دكتر مصدق است.
خانم طالقاني پس از تشريح و تبيين عملكرد حكومت مصدق، به وضعيت فعلي جامعه پرداخت و گفت : امروز هم افراط گرايي به تضييع منافع ملي منجر مي شود و راه چاره تنها در ديالوگ و تفاهم است. و البته بايد در اين ميان از سياستمداران انعطاف گرا و پاسخ گو كه در عين حال به اصول نيز پاي بند هستند قدرداني كرد، سياستمداراني كه منافع مردم را بر منافع فردي و گروهي و جناحي ترجيح مي دهند.
خانم طالقاني كه در محتواي گفتار خود اميدوار مي نمود، گفت : ما با تجربه تاريخي كه داريم مي توانيم از وضعيت بحران زده فعلي خارج شويم و تنها راهكار براي عملي شدن اين خروج، نظارت عمومي مردم بر ساختار جامعه است، و ديگر اينكه قدرت حاكمان در چارچوب قانون اعمال شود.
خانم طالقاني راهكارهاي خروج از بحران سياسي فعلي را در موارد زير برشمرد :
عفو عمومي ـ رفع توقيف از مطبوعات و اعمال محدوديت قانوني براي نهادهاي انتصابي، كه اين روند سرانجام به حفظ هويت ملي ـ اسلامي ما منجر مي شود.
*** ** ***
دومين سخنران همايش روز دوشنبه، حجت الاسلام والمسلمين قاسم فيض آباد، روزنامه نگار بود. او به تبيين اصلاحات از منظر درون ديني پرداخت و گفت كه مفسران متون ديني بر اين باورند كه حركت انبياء از ابتداي تاريخ، قالب اصلاحي داشته است. او قالب اصلاحي حركت انبياء را چنين توضيح داد كه جوامع در طول تاريخ و در سير حركت خود، به خط تعادل دست مي يافتند. اما پس از خروج از اين خط تعادل، افرادي ظاهر مي شدند كه روند جامعه را اصلاح مي كردند و به آن تعادل دوباره مي بخشيدند. پيامبران، همگي پيامي براي دريافت كل بشريت داشتند و مختص به محيط، نژاد، و فرهنگ خاصي نبودند. پيامبران اصولا“ در تعامل با محيط قرار ميگرفتند و آموزه هاي آفاقي وانفسي را كه به شكل وحي بود، برمي گرفتند و در ارتباط با مردم تأييد مي كردند. از آدم تا نوح و از نوح تا ابراهيم و از ابراهيم تا خاتم الانبياء، حركت تاريخ به همين گونه بوده است.
در قرآن در سورة هود / آيه 88، از زبان حضرت شعيب آمده است : من آمده ام تا اصلاح طلبي را براي شما ارائه كنم البته در حدي كه استطاعت دارم.
حجت الاسلام فيض آباد در ادامه گفتار خود افزود كه نگاه اصلاح طلبي در كل قرآن وجود دارد و علت بعثت از ديد خداوند، اين بوده است كه اغلال و فشردگي و ناتواني و عدم تعادل و بيماري را از جامعه بشري بگيرد. و به اين نكته در سوره اعراف / آيه 157، صريحا“ اشاره شده است.
ائمه ما نيز به دنبال حركات اصلاحي بودند. نمونه آن اميرالمؤمنين علي(ع) است كه در بيانات خود صريحا“ تأكيد مي كند كه جامعه بايد به سمت تعادل و تعالي برود. عملكرد بقيه امامان نيز به همين گونه است و نمونة آن سخن سيدالشهداء (ع) است كه مي گويد : «من براي اصلاح دين جدم قيام كردم».
حجت الاسلام قاسم فيض آباد ادامه داد، عملكرد روحانيت اگر مصداق «الراسخون في العلم» باشد نيز به همين گونه بوده است. اولين آنها نواب اربعه امام زمان بودند و حركت روحانيت تا آخر به همين گونه بوده است. نمونه آن حركت علماي شيعه است كه انديشه انحرافيِ تقديريه و جبريه را مورد نقد قرار دادند.
در تاريخ شيعه گفته شده كه در هر سده يك مصلح اجتماعي در ميان عالمان ديني ظهور مي كند، و اين به تجديد دين منجر مي شود. پيامبر نخستين مصلح بود و در هر صد سال نيز يك نفر را در تاريخ معرفي كرده اند كه «مجدد رأس مائه» بوده است. همچون امام باقر (ع) ـ امام رضا (ع) ـ شيخ كليني تا ديگران.
در سده هاي اخير نيز حركات اصلاح طلبانه در ميان علماي شيعه وجود داشته است. همچون سيدجمال الدين اسدآبادي كه روش ويژه اصلاحي داشت، و در دوره مشروطيت، شيخ ناييني و در دوره رضاشاه، آيت اله شهيد سيدحسن مدرس و در دوره نهضت ملي شدن صنعت نفت، آيت اله كاشاني و تا به امروز، كه اصلاحگر و تجديد كننده حيات ديني در دوره ما، امام خميني است.
*** ** ***
دكتر مسعود پدرام، سخنران بعدي همايش بود كه عنوان سخنان خود را «مليت خواهي در دو حركت» قرار داده بود. او در ابتدا گفت كه عنوان «دو حركت» را از كتاب مهندس بازرگان كه به نام «انقلاب ايران در دو حركت»منتشر شده، وام گرفته است. مهندس بازرگان در كتاب خود دو مسير را براي انقلاب ايران ترسيم كرده است. حركت اول، كنار زدن ديگران توسط روحانيت و حركت دوم، حركت دموكراتيك بوده است.
دكتر پدرام با استفاده از تقسيم بندي مهندس بازرگان، چنين اعلام كرد كه مليت خواهي نيز در هر جامعه اي مي تواند به دو شيوه دموكراتيك و اقتداري به پيش برود. در نهضت ملي در ابتداي دهه سي، مليت خواهي به شيوه اي دموكراتيك اعمال مي شد و اين نهضت اگرچه شكست خورد اما نشان داد كه اين روند مي تواند تحقق پيدا كند. اين تجربه مي تواند براي كسب هويت ملي و انسجام ملت براي راه آينده اش مفيد باشد. خودِ اين حركت، با هر فرجامي كه داشته، يك موفقيت تاريخي است و مي تواند در شرايط فعلي، مبناي حركت براي مليت خواهي قرار بگيرد. اين يك منظر ارزشمند است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
دكتر مسعود پدرام در ادامه گفتار خود به بحث پراهميتي پرداخت و آن گسست نسل فعلي ما از گذشته است. به گفته او اين گسست، در شكل يابي هويت ملي ما تأثير بسيار دارد. اين گسست باعث شده كه جامعه ما دچار سوءرفتار ـ فرسودگي ـ روان پريشي و بحران شود و نسل جديد با گذشته فاصله پيدا كند. جامعه ما مانند يك انسان روان پريش است كه رفتارهاي متضاد دارد. جامعه فعلي ما و به ويژه نسل جديد كه وارد فعاليت هاي اجتماعي و سياسي نيز شده اطلاع يابي از گذشته را چندان مورد توجه قرار نمي دهد.
دكتر پدرام آنگاه به بيان مثالي از گسست بين نسل ها پرداخت و گفت، ما امروزه مي بينيم كه جوانان به موسيقي مدرن غربي تمايل شديد دارند و از ضبط هاي ماشين ها هميشه اين صداها بلند است. در حالي كه جوان ما آگاه نيست كه اين نوع موسيقي داراي ريشه هاي فرهنگي در غرب است و با موسيقي كلاسيك آن سامان پيوسته است. اين مورد و امثال آن نشان ميدهد كه ارتباط اين نسل، خيلي گسسته است و البته بايد دانست كه تقصيري هم ندارد، چرا كه اين نسل دستخوش سوءرفتار و فشار بوده است و اين نكته، مسئوليت روشنفكران اين مرز و بوم را سنگين تر مي كند. چرا كه ارتباط نداشتن با گذشته، بحران هويت فعلي را عميق مي كند و در نهايت، آيندة چندان روشني را ترسيم نمي كند.
نسل گذشته ما با فردوسي ـ سعدي و حافظ آشنا بود. شعر نو هم كه تحولي در ادبيات محسوب مي شود از گذشتة سنتي خود نبريد و حركت ادبي را ادامه داد. امثال نيما هم متعادل بودند. اين امر در مورد موسيقي هم ثابت است. امثال ابوالحسن صبا كه نيماي موسيقي محسوب مي شود و روح اله خالقي، از گذشته موسيقايي اين ملت نبريدند. اما الان در اين زمينه ها گسست وجود دارد و بيشتر، تقليد و خوشآمدنهاي آني و بدون استمرار است كه به چشم ميخورد.
دكتر مسعود پدرام در ادامه سخنان خود و پس از تشريح گسست فعلي بين نسل ها، به راهكارهاي برون رفت از اين بحران پرداخت. او عناصري از گذشته را برشمرد كه به باور او بايد به آنان بازانديشيد و آنان را باززايي كرد. او سه محور «زبان فارسي ـ اخلاق ديني ـ و گذشته تمدني» را مورد تأكيد قرار داد و به تفصيل در باب هر يك سخن گفت. او در ابتدا در مورد زبان فارسي يادآور شد كه اين زبان، مملو از انديشه است و اغلب انديشمندان ما وارد ادبيات شدهاند، و از ابزار ادبي براي انتقال انديشه هاي خويش استفاده كرده اند. به شكلي كه زبان فارسي، زيستْ جهان ما و اخلاق عملي ما را تحت الشعاع قرار داده است. قدرت زبان و ادب فارسي بي نظير است. نمونه آن اشعار مولوي است كه مدونا خواننده مشهور آمريكايي نيز جديدا“ آنها را اجراء كرده است. زبان فارسي به اعتقاد دكتر پدرام، عامل مشترك بيان مفاهيم در جامعه و تفاهم و نزديكي اذهان است. اما بايد دانست كه وظيفه ما به روز كردن اين زبان و تكيه دوباره به ادبيات فارسي است. ارتباط نسل امروز با گذشته ادبي، انسجامي براي ورود به آينده فراهم مي سازد.
دومين عنصري كه دكتر پدرام بر آن تأكيد داشت مقوله دين بود. او توضيح داد كه نگاهش به دين، بيشتر اخلاق ديني است، يعني ديني فردي كه بيشتر به درونيات توجه دارد و ويژگي عرفاني آن بارزاست، و نه محض شريعت كه نگاه بيروني دارد و قضاوت و قدرت، مؤلفه هاي اصلي آن است، به ويژه با توجه به تجربه فعلي جامعه ما. البته در مورد اين مسأله نوانديشان ديني خيلي كار كرده اند.
سومين مؤلفه سنتي كه به گفته دكتر پدرام بايد به آن تكيه كرد تجربه و تاريخ تمدن ماست چه پيش از اسلام و چه پس از آن. ما مي دانيم كه جامعه ايراني در ايجاد تمدن جهاني مشاركت داشته است. و علت موفقيت اين تمدن پرقدمت نيز، مراوده آن با تمدن هاي ديگر بوده است. البته در دوره مدرن سهم ما در تمدن جهاني به صفر رسيده است، اما وجود همين احساس كه ما در گذشته، در تمدن بشري سهيم بوده ايم، مي تواند روندي را ايجاد كند كه در آينده هم اين سهم تجديد شود.
دكتر پدرام پس از تبيين عناصر و مؤلفه هاي سنتي جامعه ايراني، بار ديگر بحث اوليه خود را مطرح كرد كه به كارگيري اين عناصر در شكل گيري هويت ايراني مي تواند هم به شكل دموكراتيك و هم به شكل اقتداري صورت پذيرد.
مثلا“ در دوران مشروطه امثال آخوندزاده و آقاخان بر بازسازي عناصر افراطي و رمانتيك و غرورآميز و نژادي تكيه داشتند. در حالي كه يادآوري تجربيات مشترك ما بايد به شكلي معتدل ارائه شود تا با تكيه بر توان جمعي بتوان به موفقيت دست يافت. نبايد در اين مورد نگاه تكبرآميز داشت، بلكه بايد نگاه را به سوي آينده دوخت، همچون «طالبوف» كه ميخواست هويت ملي را به شكل دموكراتيك احراز كند.
به گفته دكتر پدرام، در دوره رضاشاه و محمدرضا پهلوي جامعه به شكل اقتداري اداره مي شد و دوره هايي همچون اوائل مشروطه، دوره دكتر مصدق و اوائل انقلاب، روند دموكراتيك بر جامعه حاكم بود.
در روند اقتداري، حكومت، جامعه را بي شكل و توده وار مي خواهد، و ارتباط نيز يك طرفه و از بالا به پايين است. اما در روند دموكراتيك تشكل ها و گروه ها، نماينده جامعه مي شوند و نقش تعامل مردم با حكومت را به عهده ميگيرند، و بدين ترتيب جامعه به سمت آينده به پيش مي رود.
در شيوة اقتداري كه به باور دكتر پدرام دوره پهلوي ها شامل آن است، عناصر هويتي همديگر را ردونفي مي كنند ولي در سه دورة دموكراتيك كه مثال زده شد عناصر هويتي، مؤيد همديگر هستند.
البته بايد دانست كه اين دو شيوه اقتداري و دموكراتيك، مباني نظري و اخلاقي دارد. شيوه اقتداري ريشه در اخلاق افلاطوني دارد، كه پيشْ مدرن است و نظم ارگانيك دارد، و شيوه دموكراتيك ريشه در اخلاق كانتي دارد كه مربوط به جامعه مدرن است و اخلاق آن ناشي از خرد انسان و دروني است.
دكتر مسعود پدرام در پايان سخنان خود، يادآور شد كه در هويت بخشي اقتداري هميشه بخشي از هويت، حذف مي شود، مانند دوران رضاشاه كه بخش مذهبي هويت ما، قدرتمندانه حذف شد و نيز در دوره جمهوري اسلامي كه سنني همچون عيد نوروز، چهارشنبه سوري و…مسأله دار بودند.
و در نهايت بايد به ياد داشت كه روند دموكراتيك مي تواند انسجام ديرپايي را براي ورود به آينده ايجاد كند.
*** ** ***
آخرين سخنران روز سوم همايش دكتر عليرضا علوي تبار، تئوريسين سياسي و از فعالان حوزه سياست بود. او كه عنوان سخنان خود را «طبقات اجتماعي و اصلاحات سياسي در ايران معاصر» قرار داده بود به تعريف و تبيين نقش طبقات و گروه ها در وقايع مهم تاريخ معاصر پرداخت. او در ابتدا مشخص كرد كه اعلام كردن طبقاتي چون طبقه روحانيت، طبقه نسوان و…تعريف درستي از طبقه به همراه ندارد و اين تعاريف، كاربرد جامعه شناختي ندارند.
به باور دكتر علوي تبار، شكست نهضت ملي را با استفاده از تعاريف طبقاتي نمي توان توضيح داد بلكه در اين مقوله بايد بر گروه هاي منزلتي و گروههاي سياسي تأكيد كرد قرائت لنيني از ماركسيسم كه توجيه طبقاتي وقايع است در تاريخ معاصر ايران جواب نمي دهد و به جاي آن بايد بر احزاب و جريانهاي سياسي تكيه كرد. مي دانيم كه مفهوم طبقه، به عوامل توليد، روابط توليدي، و نوع ارتباط با بازار تكيه مي كند. در حالي كه در ايران طبقه اقتصادي بايد به طبقه اجتماعي تبديل شود. طبقه اقتصادي وقتي به گروه تبديل شود، هنجارهاي مشتركي بر رفتارهاي اعضاء حاكم مي كند و تعامل اعضاي گروه با هم و با ديگران، موجب به وجود آمدن قواعد رفتاري مشترك مي شود كه مجموع اينها طبقه را مشخص مي كند. به بياني ديگر و به گفته دكتر علوي تبار، براي هر طبقهاي دو شرط مهم بايد موجود باشد نخست آنكه بايد اعضاي هر طبقه هدف مشترك داشته باشند و رفعِ نياز خاصي، مقصدشان باشد. و دوم آنكه بايد احساس هويت مشترك داشته باشند. از «ما» سخن بگويند و از خواست «ما» و نظرات «ما» آگاه باشند.
دكتر علوي تبار ادامه داد تا طبقه اقتصادي به گروه اجتماعي تبديل نشود نمي تواند نقش اجتماعي و سياسي مؤثري داشته باشد، نه طبقه كارگر و نه طبقه دهقان و همچنين نه طبقه سرمايه دار.
براي داشتن نقش سياسيِ مؤثر به ايدئولوژي نياز است و كاركرد ايدئولوژي است كه در جامعه يك مقوله را به گروه تبديل مي كند. مثل زنان كه هر كدام از زن ها به تنهايي فقط يك زن هستند ولي فمينيسم، يك ايدئولوژي است كه مي خواهد مقوله زنانگي را به يك گروه تبديل كند، گروهي با اهداف و هويتي مشترك كه قصد اقدامي مشترك را دارند. همچنين براي به وجود آمدن طبقات اقتصادي، به ايدئولوژي هاي اقتصادي نياز است. براي به وجود آمدن طبقه به معناي جامعه شناختي آن، تقسيم كار اجتماعي ضروري است. بايد افراد يك طبقه، سبك زندگيِ خاصي داشته باشند.
ادبيات مشترك و گذشته و خاطره مشترك داشته باشند و اينها هستند كه طبقه را مي سازند، و البته اين روند فقط در جوامع صنعتي رخ مي دهد و نه در جوامع پيش صنعتي. در جوامع پيش صنعتي، اعضاي طبقات ممكن است ضد هم عمل كنند. مثلا“ ممكن است در ايران بخشي از سرمايه داري از مصدق حمايت كند و بخشي از كارگران از شاه يا خوانين.
اين خطاي ماركسيسم است كه گمان مي كند مي شود با مدل طبقاتي همه جوامع را تبيين كرد و توضيح داد. در حالي كه اين مدل طبقاتي فقط براي جامعه صنعتي مصداق دارد.
دكتر علوي تبار در ادامه گفتار خود به دو شكل از جوامع اشاره كرد.
1ـ جامعه طبقاتي، يعني جامعه اي كه در آن طبقات اقتصادي به طبقات اجتماعي تبديل شده باشند.
2ـ جامعه منقسم به طبقات. اين جامعه صاحب طبقات اقتصادي هست ولي اين طبقات به گروه هاي اجتماعي تبديل نشده اند.
دكتر علوي تبار به ويژگي متضادي در هر دو گروه از اين جوامع اشاره كرد و گفت در جامعه طبقاتي، صاحب منابع اقتصادي (يعني صاحب سرمايه، منابع و نيروي كار) صاحب قدرت هم هست. در حالي كه در جوامع منقسم به طبقات، اين كاركرد برعكس است، يعني ممكن است آنكه قدرت سياسي و حكومتي دارد منابع اقتصادي را نيز به دست بگيرد.
دكتر علوي تبار، مصداق جوامع طبقاتي را كشورهايي چون انگلستان و آمريكا و كل غرب برشمرد كه در آنجا صاحبان منابع اقتصادي، توزيع و توليد قدرت را به عهده دارند ولي در اينجا، توزيع قدرت، توزيع ثروت را به دنبال دارد و كاملا“ برعكس غرب است.
دكتر علوي تبار پس از توضيحات جامعه شناختي خود گفت : در دوره مصدق، جامعه طبقاتي نداشتيم يعني طبقات اقتصادي به طبقات اجتماعي تبديل نشده بودند و البته ما هنوز هم طبقات اجتماعي نداريم.
در ايران فعلي جامعه به چهار طبقه تقسيم مي شود.
1ـ طبقه فرادست، كه تعيين كننده قيمت هاست و بر كليت اقتصاد حاكم است.
2ـ طبقه متوسط سنتي. كه سرمايه هاي كوچك دارد، تعيين كننده قيمتها نيست و برخلاف طبقه اول، مشمول رقابت است.
3ـ طبقه متوسط مدرن. اين طبقه، افزار و توانايي هاي ذهني را در اختيار دارد. او سرمايه و سخت افزار ندارد اما صاحب تخصص است. او فقط از شيوه و روش كار آگاه است.
4ـ طبقه دستورز. كه شامل كارگران و دهقانان است.
در اين ميان، طبقه متوسط مدرن، بيش از ساير طبقات، هويت مشترك پيدا كرده است. اين طبقه، فرهنگ، ادبيات، هنجارها، و اخلاق و رفتار مشترك دارد و بدين ترتيب به طبقه اجتماعي نزديك شده است.
ولي در زمان دكتر مصدق، اين طبقه متوسط، تعداد كمي داشت و لاجرم تأثير سياسي آن نيز كم بود. كلا“ اين طبقه است كه در جهان مي تواند به دنبال دموكراسي باشد و همين طبقه، پشتوانه اجتماعي اين خواست سياسي قرار ميگيرد.
دكتر علوي تبار آنگاه به كودتاي 28 مرداد پرداخت و گفت : اين كودتا يكي از ارزان ترين كودتاها بود. مردمي كه در 30 تير، آن همه جان فشاني كرده بودند، چرا در جريان كودتاي 28 مرداد، سكوت و يا همكاري كردند؟
اين امر علل سياسي و اجتماعي دارد. مردم از كشمكش ها و افشاگري ها و خشونت ها خسته شده بودند. عده اي احساس ناامني مي كردند و ميل به امنيت و آرامش در آنان تقويت شده بود. عده اي ديگر نيز از حزب توده و نفوذ آن مي ترسيدند. عناصر همراه دكتر مصدق نيز بي تأثير نبودند. مجموعة همراه او به دليل عملكرد ضعيف خود، داد دكتر را در آورده بودند. در كل عوامل مختلف باعث شد كه طبقات اجتماعي كه مي توانستند از اين نهضت منفعت ببرند وارد صحنه جامعه نشوند.
دكتر علوي تبار در مورد جنبش فعلي اصلاحات در ايران چنين اظهارنظر كرد كه اين جنبش حتما“ به پيروزي مي رسد. البته فراز و نشيب و نقاط افول هم دارد، ولي فرايند دموكراتيزاسيون در ايران، غيرقابل بازگشت است. هر چند ممكن است بازگشت كوتاهي داشته باشد اما اين بازگشت مطمئنا“ 25 ساله نخواهد بود. يك علت اين روند، وضعيت طبقاتي امروزه است چرا كه هويت طبقاتي و هدف طبقاتي در جامعه ما در حال شكل گرفتن است. اما تا آن زمان، جامعه به ثبات نياز دارد. علت بي ثباتي در جامعه ما، نبود جامعه طبقاتي است. و علت روند كنوني غرب، اين است كه طبقات، منافع خود را مي شناسند. در حالي كه در ايران، افراد داخل يك طبقه در گروه هاي سياسي متضاد جاي مي گيرند.
تا آن زمان كه طبقات، نقش واقعي خود را به عهده بگيرند، فقط گروههاي منزلتي هستند كه عهده دار نقش اجتماعي مؤثر مي شوند.
گروه هاي منزلتي به گفته دكتر علوي تبار اين گروه ها هستند.
1ـ روحانيون 2ـ روشنفكران 3ـ نظاميان
به باور دكتر علوي تبار، اين سه گروه در تاريخ معاصر و در نبود طبقات اقتصادي، نقش مؤثري داشتند و هنوز هم اين نقش را دارا هستند. ميزان حمايت آنان از دموكراسي يا اقتدارگرايي و نوع ارتباط آنها با مردم، چهره سياسي آينده ايران را ترسيم مي كند.
اين گروه هاي منزلتي، شيوه زيست خاص خود را دارند. و امروز هم بايد براي اصلاحات به اين سه گروه توجه كرد. بايد متوجه بود كه اگر آنان موافق دموكراسي هستند، موافقت آنان را حفظ كرد و اگر در اين زمينه مرددند، بايد آنان را به دوست تبديل كرد. تبديل آنان به دوست و موافق، بايد رويكرد اصلي ما باشد. استراتژي ما بايد حفظ منافع همه اقشار باشد و اين، كار را سخت تر ميكند. سياست ورزيدن همچون بازي شطرنج است و سياست در ايران، شطرنج بازي با موجودات ناشناخته و خوفناك است.
دكتر علوي تبار افزود كه علاوه بر گروه هاي منزلتي، گروه هاي سياسي و جبهه ها و احزاب هم مهم هستند و نقش تعيين كننده اي در فرايند اصلاحات دموكراتيك در ايران دارند. و البته همه اين تأثيرها به علت نبود طبقات است. سازمان يابي اين گروه هاي سياسي و منزلتي، ضروري است. در كل نبايد به دنبال ايده آل مطلق بود. ما هميشه در معرض خطر رمانتيسم و غفلت از واقعيت ها هستيم. در حالي كه سياست، هنر انتخاب از ميان گزينه هاي موجود است، نه انتخاب از ميان گزينه هاي بد و خوب. به واقع در ايران سياست هنر انتخاب «بد» در مقابل «بدتر» است.
دكتر علوي تبار در توضيح اين نظريه و رويكرد پيشنهادي خود به بيان شاعرانه و استعاري تمثل جست و گفت : ملت ما مدت هاست كه به دنبال سيمرغ مي گردد. در حالي كه عمر سيمرغ مدت هاست كه تمام شده است. به واقع 30 مرغ وجود دارد كه كار همان سيمرغ را مي كنند و ملت ما بايد به اين امر توجه داشته باشد.
مثال عملي و مصداق كامل ا ين امر، جمله خليل ملكي به دكتر مصدق است كه گفت : آقاي دكتر! رفرندام را برگزار نكنيد و اين راهي كه شما ميرويد راه جهنم است ولي من با شما تا آخر جهنم هم مي آيم. رفتار خليل ملكي نشانگر آن است كه او اصول گراي مطلق نيست. او مي فهمد كه در ميان گزينه هاي موجود، دكتر مصدق، بهترين است. دكتر مصدق براي او آرماني و كسي همچون امام علي (ع) نيست. مصدق در برابر شاه و دربار و انگلستان است كه اهميت وجودي پيدا مي كند.
دكتر عليرضا علوي تبار در ادامه گفتار خود به بيان دوگونه مختلف اصلاحات پرداخت. نخست اصلاحات بنيادي و دوم اصلاحات محافظه كارانه. دكتر علوي تبار مصداق هر دو گونه اصلاحات را از دوره پهلوي نقل كرد. نخست اصلاحات بنيادي كه دكتر مصدق به دنبال آن بود چرا كه دكتر مصدق روش مسالمتجويانه داشت اما نه براي حفظ رژيم شاه. او متكي بر رهبري جمعي بود و قدم به قدم جلو مي رفت. و اگر دكتر مصدق مي توانست راه خود را تا نهايت ادامه دهد، مسلما“ جامعه به جمهوري مي رسيد.
دكتر علوي تبار مصداق اصلاحات محافظه كارانه در دوره شاه را اقدامات دكتر علي اميني برشمرد و گفت او هم روش اصلاحي داشت اما براي حفظ نظام شاهنشاهي تلاش مي كرد.
به باور علوي تبار، نظام هايي كه اصلاحات (چه به گونه بنيادي و چه به گونه محافظه كارانه) را تحمل نكنند سرانجام به انقلاب مي رسند و اين سرنوشت محتوم هر رژيمي در هر جاي جهان و با هر نامي است. چنانكه شكست اصلاحات دكتر مصدق منجر به انقلاب و خشونت شد.
اما تجربه بدتر از انقلاب هم ممكن است در جهان معاصر روي دهد و آن فروپاشي است. تجربه مهم آن، شوروي است كه سال ها در برابر اصلاحات مقاومت كرد و در نهايت روسيه از قدرت درجه يك جهان به قدرت درجه چندم تبديل شد. اين سرنوشت كساني است كه به زمان لازم براي اصلاحات توجه نميكنند. نمونه آن شاه است كه گفت : «من صداي انقلاب شما ملت ايران را شنيدم». اما شاه اين جمله را بسيار دير گفته بود.
و من اميدوارم كه زمامداران امروز ايران عاقل تر از شاه باشند.
دكتر علوي تبار در ادامه گفتار خود و در پاسخ به پرسش يكي از حضار گفت كه تجربه تلخ شكست مصدق نشان داد كه ديگران دلسوز ما نيستند. گاهي جوانان ما، طالب حضور و دخالت ديگران هستند اما ما نه بايد طالب قيم داخلي باشيم و نه طالب قيم خارجي. چرا كه ما بالغ و عاقليم. ما بايد ياد بگيريم كه با هم كار كنيم، در اين صورت است كه هيچ قدرتي نمي تواند در برابر ما بياستد.
دكتر علوي تبار در پاسخ به پرسش يكي ديگر از حضار در باب انتخابات نهم اسفند گفت كه اين انتخابات يك سيلي به ما بود، براي اينكه به وظايف خود در مقابل ملت عمل نكرده ايم. ولي اين به معناي آن نيست كه ملت بايد نوميد شود. ملت ما بايد بداند انتخابات محدود است و فقط بين گزينه هاي محدودي صورت مي گيرد. آنان بايد ببينند اگر به ما رأي نديد نتيجه اش چه شد؟ مثلا“ به مديريت فعلي شهري نگاه كنيد!
راه ملت ما، قهر كردن نيست. راه ملت، پيدا كردن شيوه هاي تازه است.
*** ** ***
خانم اعظم طالقاني در انتهاي نشست و در پاسخ به پرسشي در باب نظرش در مورد وضعيت فعلي اصلاحات گفت : من از شخص خاتمي حمايت ميكنم. اما فكر مي كنم كه ايشان مي توانستند امتيازات بيشتري بگيرند، چرا كه تأثير شخصيت فرهنگي و اعتقاداتش مؤثرتر است.
خانم طالقاني در مورد بحث مطرح اين ايام يعني پيوستن يا نپيوستن به كنوانسيون رفع تبعيض از زنان گفت در متن اين كنوانسيون دو واژه وجود دارد كه موجب نگراني آقايان شده است. يكي واژه تبعيض و ديگري واژه تساوي. در مورد واژه تبعيض بايد گفت اگر نه تنها با زنان، بلكه با كشاورزان و يا هر صنفي ديگر نيز، برخورد تبعيض آميز شود، كمپلكس به وجود مي آيد. و اين كمپلكس ها روزي ضربه خواهند زد. در مورد زنان و تبعيض نسبت به آنان هم، وضع به همين گونه است. و در مورد تساوي نيز بعضي ها فقط نگاه جنسي به اين واژه دارند، در حالي كه تساوي به اين معنا نيست. تساوي به معناي ايجاد امكانات حقوقي مساوي براي بهره برداري هر كس از اين امكانات است. بنابراين با توجه به فشارهاي اجتماعي كه وجود دارد، ما مي توانيم با شرط حق تحفظ، كليت اين كنوانسيون را بپذيريم.
دكتر علوي تبار نيز در انتهاي مجلس و در پاسخ به پرسش مطرح شده در مورد بحث اقوام مختلف و نقششان در جامعه ايراني گفت : قوم گرايي به عنوان يك ايدئولوژي (و نه توجه ويژه به قوميت ها) در ايران ضد فرايند دموكراتيك و گفتمان مدني است. چرا كه ايران ملتي است واحد، اما متشكل از اقوام مختلف. و اگر شرايط دموكراتيك در جامعه حاكم باشد، تفاهم و روابط مسالمت آميز ميان اقوام به وجود مي آيد و نه برتري يك قوم بر اقوام ديگر. بنابراين ما نيازمند روند دموكراتيزاسيون هستيم.