شاید بسیاری، این باور را داشته باشند که ارتباط فیلسوفان ایرانی با رسانه چندان مطلوب نیست و حتا شاید اصلاً نا مطلوب باشد.
اما اگر این گزاره را صحیح بدانیم آنگاه باید پرسید چرا این گونه است؟ عده ای بر اهمالِ اهالیِ رسانه در جذبِ اهالیِ تفکر تاکید دارند و در مقابل ، عده ای دیگر بر این باورند که فیلسوفانِ ما به دلایلِ زیستِ همیشگیِ فلاسفه ( که با عزلت جویی و انعزال و دوری از خلق و سیاست همراه است ) از این رسانه دوری می جویند ؛ شاید و شاید هر دو مورد درست و صحیح و به جای خود وارد باشند؛ اما و اما به گمانم مسالۀ سومی هم در کار است که بنیادین و ریشه ای تر از بقیه است.
اجازه دهید به شکلِ مصداقی سخن را ادامه دهیم .
در رسانه ای چون تلویزیون ، محور حیات و کار، بنا بر جذبِ بصری مخاطب است . اساساً این ویژگی ( و به زعم رادیویی ها ضعف ساختاریِ !! ) تلویزیون است که بر تصویر تکیه دارد ؛ و این همان مشکل ابتدایی و نخستین را زنده میکند که امرِ ذهنی و تجریدیِ فلسفی به واقع آیا قابلیت تبدیل شدن به ما به ازاء تصویری را دارد؟ این بحثی است که در مقولۀ سینمای دینی نیز مطرح است ، اما در امر رسانه و فلسفه به شدت مشکل ساز شده است.
مثلاً کلی ترین مباحثی که در تجربۀ چند دهۀ اخیر در جامعه ما مطرح شده اند را در نظر بگیریم؟ مباحثی چون مرگ و خدا و یا پرسش همیشگی و رایجِ معنای حیات ؟ و بسیاری پرسشهای مهم و بعضا دردناک دیگر ...
این مباحث مدت هاست که در ذهنِ بسیاری از مردم ، حال چه کنشی و چه واکنشی مطرح هستند ؛ اما آیا براستی میتوان انتظار داشت تا رسانه ، یکبار برای همیشه و به صورت قطعی ، به این پرسشها پاسخی نهایی و قاطع بدهد ؟ به عبارتی دیگر مسئله را حل کند و به پرسشی که شاید ازلی و ابدی باشد، پاسخ دهد ؟ مگر خود اهالی و متولیانِ فلسفه به این پرسش ها پاسخِ نهایی داده اند که متوقعِ ضرورتِ پاسخِ نهایی و قانع کننده از سوی اهالی رسانه باشیم؟ پاسخی که قدرت اقناعِ عمومی و همگانی هم داشته باشد ؟
فراموش نکنیم که رسانه با عموِم مردم و همگان سرو کار دارد و ادامۀ حیاتش به عنایتِ همیشگیِ مخاطبان نیاز دارد .