پرسشی جدی مطرح است که: آیا نمی توان مرزهای حضور اندیشمندان و اهالی فلسفه را در رسانه گسترده تر کرد ؟
در شرایط و وضعیتِ فعلی ، برنامه سازانِ رسانه ای ، خود مثل همه می دانند که برنامه های چالشی و جدلی و متنوع و نقادانه ، مسلماً جذاب و پر مخاطب خواهند بود. چه کسی از برنامۀ نودِ فلسفی استقبال نمی کند؟
شاید مشکل نه فقط در کفایت برنامه سازانِ رسانه ای باشد و نه در انزواجوییِ فیلسوفان .
شاید مشکل در این جاست که اصولاً فلسفه در ایران ، وارد ساحتِ چالش و بحث های متناقض و نوین نشده است تا بدین ترتیب بتوان آن را به شکلی جذاب و پر مخاطب در رسانه ارائه کرد؟
شاید هنوز هم فقط تعلیقه و تحشیه و تقریظ و شرح نویسی ، فلسفیدن محسوب می شود که همان ادامه دادن سنت فلسفی است؟
اما فلسفه به معنای جدید و نیز مطرحِ آن در سراسر جامعه ، بیشتر پرسشگریِ پی در پی است تا شرح و تفسیرِ سخنِ گذشتگان ؛ و البته که سخن گذشتگان و کلاً سنت فلسفی و اندیشگیِ ما ، شامل آموزه های کاربردیِ بسیار برای امروز می شوند ولی مسلماً به بازشناسیِ نیاز ها و تعاریف امروزی ، احتیاج دارند .
باید دغدغه های نوین را { هرچند صورت بندیِ تازه ای از دغدغه ها و پرسش های کهن باشند } محترم شمرد و به آنان توجه کرد و در ارائه پاسخها و رهنمودها به این شکل های جدیدِ پرسش و صورت بندی های تازه عنایت داشت.
*************
اکنون دیگر فلسفه ورزی را دانش محسوب نمی کنند ، بیشتر آن را یک پرسشگریِ هماره و بدون پاسخ می دانند و بعضی نیز گفته اند که فلسفه ورزی ، با پاسخی نهایی ، نیز می میرد. شاید هم باید از این نکته غفلت نورزند و به آن تفطّن و امعانِ نظرِ مستمر داشته باشند.
در هر صورت امروزه بسیاری بر این باورند که ما در دورانِ فقدانِ پاسخ به سر نمی بریم ، بل در زیر انبوه پاسخ ها در حال دفن شدنیم !! به گفتۀ هانس گئورگ گادامر فیلسوف و هرمنوتیسینِ معاصر « فلسفه با شگفتی آغاز می شود ، چونان گفتگویی ادامه می یابد و با تعیّن می میرد.»
اکنون که در جامعۀ ما بحثِ نظریه پردازی اوج گرفته است ، به گمانم نظریه پردازی باید در حوزۀ پرسش ها باشد و نه در انبوه بی شمارِ پاسخ ها.
شاید باید کم عنایتیِ متفکرانِ ما به ضرورتِ طرح و یا جدی گرفتن و احیاء پرسش های جدید پایان یابد ، پرسش هایی که نه می توان و نه باید جلوی آنها را گرفت.
رسانه ، بی شک ابزاری قدرتمند در روندِ شکل گیری ، ایجاد یا احیاءِ فرهنگی خاص است ؛ از این رو چه بهتر که هم فیلسوفان و هم مدیرانِ رسانه ، فرهنگِ پرسش گری را جدی تر بگیرند چرا که آیندۀ این مُلک در گرو همین امر است.
اگر تنها و تنها با یک برنامۀ چالشی می توان ، مخاطب را در برابر یک برنامۀ تلویزیونی میخ کوب کرد ، نخست باید دید که آیا اساساً فلسفۀ ما چالشی هست؟ امروزه اگر خلافِ نظرِ قدما و بنابر آن چه که در عالَمِ تفکر ، حاکم است ، فلسفه را یک حرکتِ مدام و همیشگی بدانیم و نه ارائۀ پاسخ های از پیش آماده شده ؛ آنگاه باید پرسید که اساساً در فلسفۀ زمانۀ ما ، چالش و اختلاف نظر تا چه حد وجود دارد؟ این پرسش هم در بابِ محافل آکادمیک و پژوهشی صدق میکند و هم در بارۀ جوامع فکری. چنین به نظر می رسد که متفکران و اهالیِ فلسفۀ ما لازم نیست در پی طرح و یا ایجادِ پرسش باشند بل کافی است تا پرسش های فلسفیِ مطرحِ امروزی را جدی بگیرند ؛ پرسش هایی که اکنون به شکل فراگیری وجود دارند و برای بسیاری نیز آزار دهنده هستند. شاید به این ترتیب بتوان بین فلاسفه و رسانه ارتباطی برقرار ساخت. ارتباطی که جامعۀ ما شدیداً بدان محتاج است . به یقین با طرح و پیگیری و شناختِ ژرف و کارآمدِ مبانی نظری است که می توان بر بحران های اجتماعی غلبه کرد و یا حداقل آنان را به درستی شناخت. این کارِ سیاست مداران نیست که اغلب در پی راه حلِ کوتاه مدتند ، اینجا باید اهالی اندیشه و فیلسوفان به یاری بشتابند چرا که اینان بیش از همه بر کارکردِ تعلیمی و جهت دهیِ فرهنگی رسانه آگاهند.
*****************
آیا ذاتِ پرسش و پرسش گری خود به تنهایی چالش برانگیز نیست؟ امری که اگر به رسمیت شناخته شود ، شاید کم التفاتیِ رسانه به فلسفه و یا بی عنایتیِ فلاسفه به حضور در رسانه کاهش یابد. در این حالت، فلسفه از طریقِ رسانه وارد ساحت عمومی می شود و شاید بدین طریق بتوان عرصۀ پرسش و پرسش گری را همگانی کرد.
یاحق