پنجشنبه 16 09

آموزه های مولوی برای انسان معاصر

 

به واقع و بدون هیچ تفاخر و مداهنه ای  ، جلال الدین محمد مولوی یکی از شگفت ترین متفکران و شاعران تمامیِ اعصار ایران است. در حوزه التذاذ ادبی و سخن حکیمانه و موثر، سخن او بیانی والا و فراموش ناشدنی است. اما با گذشت سده ها از حیات مولانا و با عنایت به تحولات تاریخی و فکری و اجتماعی در ایران ، مولوی برای انسان امروزه چه چیزی در چنته دارد ؟

آیا با روند ناگزیرِ تجدد در ایران ، هنوز میتوان از مولوی در حیات پر تپشِ هرروزینه استفاده کرد یا اینکه سخن او فقط به درد پستوها و کنج های خلوتِ اهالی دل و اهل باطن و معنا میخورد؟

-----------------

اگر مثنوی با مرگ مولانا از بین نرفت و سده ها به حیات خود ادامه داد  ، لابد حرفی و نکته یا نکاتی برای انسان عصر داشته و به جرات میتوان گفت برای انسان امروز نیز سخن ها و بیان ها دارد.

آموزه های مولانا که برای انسان امروز و معاصر، هنوز قابل اعتنا و دریافت هستند ، فراوانند و شاید بی شمار...

 میتوان از میان آنان ، به آموزه رفق و مدارا اشاره کرد. مولانا در آثار خود ، چه مثنوی و چه دیوان کبیر و چه مکتوبات و چه فیه ما فیه ، به کرات به ضرورت تحمل و شفقت در تعاملات انسانی اشاره میکند. زندگی نامه نویسانِ مولانا نیز فراوان از منش پر صبر و همراه با رفق و شفقتِ او در حیات پرآشوب آن دوره و عصر یاد کرده اند . در دورانی که هر انسانی به تهمت و نسبتِ وابستگی به نژادی و عقیده ای ، هیچ در امان نبود و یا توسط مغولان  ، یا حاکمان سلجوقی ، و یا عوام ناآکاه جاهل ، امن وآرام خود را ازدست میداد ، تاریخ نگاران ، مصادیق فراوان گفته اند که چگونه مولوی با همه کس و همه نحله ونژاد میساخت تا راه هدایت و ارشاد را پی بگیرد.

 و درعین حال مواظبت تمام به حفظ حدود شرعی داشت ؛ تا بدانجا که شمس تبریزی ، یکی از بزرگترین عارفان عصر یعنی ابن عربی را در متابعت نمی یابد و طعن میکند.

-----------

بی اعتنایی به مرزهای زبان و زمان ، و در هم شکستن محدودیت ها و تعلقات و تکلفات  ، درس وعبرت مولوی برای همه اعصار و همه زمان ها و همه مکانهاست

در فیه ما فیه ( اثر منثور مولوی ) میخوانیم که :

" چراغ اگر بالا ای طلبد  ، برای خود طلب نکند ، غرضِ او منفعت دیگران باشد ، تا ایشان از نور او حظ  یابند ، و اگر نه ، هرجا که چراغ باشد  ، خواه زیر خواه بالا  ، او چراغ است "

 و در کتاب " معارف  " از محمد بن حسین خطیبی  ، بهاء ولد ( پدر مولوی

که خود فقیهی دلسوخته و اهل باطن بوده ) میخوانیم که :

  " قطره به خود نتواند رفتن سوی دریا ، تا قطره های دیگر با وی یار نشود ."

و این نوع آموزه ها در جولان تفکرات قشری داعش گونه و در تاخت و تاز تعصبات نژادی ، و بی توجهی ها به آموزه های رهایی بخش معنوی ادیان ، نه فقط راهگشا و نجات دهنده اند  ،که  برای بقای نوع و ادامه حیات سنن دینی و الاهی و معنوی  ، گریزناپذیرند و غیر قابل گذشت.

____________

 

وحال سخنِ شمس تبریزی را بشنویم ، شاگرد و مرید مولوی و در عین حال استاد و مراد و راهبر مولانا. گویا این دو نفر فراتر از نسبتهای رایج حوزه خانقاهی ( مرید و مرادی )؛ و فراتر از القابی که ما با آنها مانوسیم ، با همدیگر تعامل داشته اند و هردو ظرفیتهای مشتعل بودند.

 در  { مقالات شمس } میخوانیم که :  

" چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من درآویزند که

 " مگو" ، بگویم ، و هر آینه ، اگرچه بعد هزارسال باشد، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم"

باری جسارت این نحله برای درهم شکستن مرزهای زبانی و زمانی ستودنی است. یکی از شاعران معاصر نیز در مصاحبه ای گفته بود ، من فقط برای مخاطب امروزم شعر نمیگویم. شاید برای فردی در پانصد سال پیش و شاید برای شخصی در هزار سال آینده ..

 میبنبیم که مرزهای زمان شکسته شده اند و سخنِ بی زمان  ، استمرار دارد. شاعر معاصری که از او نقل کردیم      در همان مصاحبه گفته بود من فقط  شعرهای مولوی را میخوانم.

درود بر مولانا که هنوز حرفها و آموزه ها و گزاره هایی برای انسان امروز دارد ؛ چه شاعر و چه مخاطب جدی شعر و چه انسانی که دغدغۀ  رهایی از محدودیتهای زبانی و زمانی دارد

 

 یاحق

احمد خالصی