به واقع و بدون هیچ تفاخر و مداهنه ای ، جلال الدین محمد مولوی یکی از شگفت ترین متفکران و شاعران تمامیِ اعصار ایران است. در حوزه التذاذ ادبی و سخن حکیمانه و موثر، سخن او بیانی والا و فراموش ناشدنی است. اما با گذشت سده ها از حیات مولانا و با عنایت به تحولات تاریخی و فکری و اجتماعی در ایران ، مولوی برای انسان امروزه چه چیزی در چنته دارد ؟
آیا با روند ناگزیرِ تجدد در ایران ، هنوز میتوان از مولوی در حیات پر تپشِ هرروزینه استفاده کرد یا اینکه سخن او فقط به درد پستوها و کنج های خلوتِ اهالی دل و اهل باطن و معنا میخورد؟
-----------------
اگر مثنوی با مرگ مولانا از بین نرفت و سده ها به حیات خود ادامه داد ، لابد حرفی و نکته یا نکاتی برای انسان عصر داشته و به جرات میتوان گفت برای انسان امروز نیز سخن ها و بیان ها دارد.
آموزه های مولانا که برای انسان امروز و معاصر، هنوز قابل اعتنا و دریافت هستند ، فراوانند و شاید بی شمار...
میتوان از میان آنان ، به آموزه رفق و مدارا اشاره کرد. مولانا در آثار خود ، چه مثنوی و چه دیوان کبیر و چه مکتوبات و چه فیه ما فیه ، به کرات به ضرورت تحمل و شفقت در تعاملات انسانی اشاره میکند. زندگی نامه نویسانِ مولانا نیز فراوان از منش پر صبر و همراه با رفق و شفقتِ او در حیات پرآشوب آن دوره و عصر یاد کرده اند . در دورانی که هر انسانی به تهمت و نسبتِ وابستگی به نژادی و عقیده ای ، هیچ در امان نبود و یا توسط مغولان ، یا حاکمان سلجوقی ، و یا عوام ناآکاه جاهل ، امن وآرام خود را ازدست میداد ، تاریخ نگاران ، مصادیق فراوان گفته اند که چگونه مولوی با همه کس و همه نحله ونژاد میساخت تا راه هدایت و ارشاد را پی بگیرد.
و درعین حال مواظبت تمام به حفظ حدود شرعی داشت ؛ تا بدانجا که شمس تبریزی ، یکی از بزرگترین عارفان عصر یعنی ابن عربی را در متابعت نمی یابد و طعن میکند.
-----------
بی اعتنایی به مرزهای زبان و زمان ، و در هم شکستن محدودیت ها و تعلقات و تکلفات ، درس وعبرت مولوی برای همه اعصار و همه زمان ها و همه مکانهاست
در فیه ما فیه ( اثر منثور مولوی ) میخوانیم که :
" چراغ اگر بالا ای طلبد ، برای خود طلب نکند ، غرضِ او منفعت دیگران باشد ، تا ایشان از نور او حظ یابند ، و اگر نه ، هرجا که چراغ باشد ، خواه زیر خواه بالا ، او چراغ است "
و در کتاب " معارف " از محمد بن حسین خطیبی ، بهاء ولد ( پدر مولوی
که خود فقیهی دلسوخته و اهل باطن بوده ) میخوانیم که :
" قطره به خود نتواند رفتن سوی دریا ، تا قطره های دیگر با وی یار نشود ."
و این نوع آموزه ها در جولان تفکرات قشری داعش گونه و در تاخت و تاز تعصبات نژادی ، و بی توجهی ها به آموزه های رهایی بخش معنوی ادیان ، نه فقط راهگشا و نجات دهنده اند ،که برای بقای نوع و ادامه حیات سنن دینی و الاهی و معنوی ، گریزناپذیرند و غیر قابل گذشت.
____________
وحال سخنِ شمس تبریزی را بشنویم ، شاگرد و مرید مولوی و در عین حال استاد و مراد و راهبر مولانا. گویا این دو نفر فراتر از نسبتهای رایج حوزه خانقاهی ( مرید و مرادی )؛ و فراتر از القابی که ما با آنها مانوسیم ، با همدیگر تعامل داشته اند و هردو ظرفیتهای مشتعل بودند.
در { مقالات شمس } میخوانیم که :
" چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من درآویزند که
" مگو" ، بگویم ، و هر آینه ، اگرچه بعد هزارسال باشد، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم"
باری جسارت این نحله برای درهم شکستن مرزهای زبانی و زمانی ستودنی است. یکی از شاعران معاصر نیز در مصاحبه ای گفته بود ، من فقط برای مخاطب امروزم شعر نمیگویم. شاید برای فردی در پانصد سال پیش و شاید برای شخصی در هزار سال آینده ..
میبنبیم که مرزهای زمان شکسته شده اند و سخنِ بی زمان ، استمرار دارد. شاعر معاصری که از او نقل کردیم در همان مصاحبه گفته بود من فقط شعرهای مولوی را میخوانم.
درود بر مولانا که هنوز حرفها و آموزه ها و گزاره هایی برای انسان امروز دارد ؛ چه شاعر و چه مخاطب جدی شعر و چه انسانی که دغدغۀ رهایی از محدودیتهای زبانی و زمانی دارد
یاحق
احمد خالصی