تاریخ 89/9/22
-خالصی: عرض کنم که شاید برای پاسخ به یک سوال از پیش فرض شده که شاید خیلیها این سوال را داشته باشند و کسانی هم که این سوال را ندارند مباحث پراکندهای به نظر برسد و شاید این پرسش برایشان پیش بیاید و آن تکرار اسطوره است در طول تاریخ.
بازتعریف، یعنی نگاه دگرگونهای که خارج از سنت اندیشگی ماست و تعریفی است که از یک منظر خاص بر اساس مکاتب فکری که توضیح خواهم داد، ارائه میدهم.
اسطوره را به معنای دقیق Myth ترجمه میکنم و شهادت را هم متفاوت از آنچه هست توضیح خواهم داد و منحصر به حضرت امام حسین و واقعۀ عاشورا نیست. اینها بحثهای مقدماتی است. ما معمولاً در برخورد با این واقعۀ بسیار شگفتانگیز(عاشورا)، نگاه تاریخی داریم. و فرهنگ شیعه نگاه تاریخی دارد که خود این نگاه تاریخی دچار تحولاتی شده است.
چند وقت پیش مقالهای خواندم، متون قرن چهارم شیعی را با قرن دهم یا یازدهم مقایسه میکرد و این تحولات را بررسی میکرد. اما بحثی که اینجا داریم به هیچ وجه تاریخی نیست، فراتاریخی است. اتفاقی که در روان انسان به ماهو انسان، انسانی که در سایر اماکن یا جغرافیا، در طول تاریخ در عرض جغرافیا وجود دارد، یک نگاه خاصی، یک پرسش خاصی، یک دغدغه، یک نوع تعزیت خاصی برای یک موجود برتری برگزار میکرده است که در مورد آن میخواهیم صحبت کنیم.
ما سه تا منظر میتوانیم داشته باشیم:
ولی انچه که مهم و اصل است و عیار ماست و بر اساس آن میخواهیم یک تحلیل ارائه دهیم این است که مسیح مصلوب شد و فرزند خداست و رفتاری که یک انسان با مسیح برمیگزیند، زندگی او را مشخص میکند. یا در مورد امام حسین، در مورد کسی که شیعه نباشد، ما این را که 1200 – 1300 سال است که شیعه باور دارد که امام حسین به این شکل و به این دلیل شهید شد.
تاریخ، عقاید، باورها و اعتقادات اساطیری یک قوم هست. پرسشی که به کرّات با ان مواجه هستیم، تکرار یک اسطوره در طول تاریخ است، از نظر تقدم و تأخر تاریخی و ارزش گذاری به هیچ وجه نمیخواهم قضاوت کنم. در مسیحیت مسیح، در مانویت مانی، تکرار شدهاند. یا پیامبر به زعم آریاییها، یا پیامبر به زعم سامیها کسانی هستند که یک موجود برترند و فرزند خدا نامیده میشوند. یا اصلاً میگویند خود خداست. مثل میترا، یا مهرپرستی. مذهب میترائیسم که قبل از مسیحیت از ایران رفته و به رم رسیده است.
میترا یک خدایی است که کشته میشود. مانی کسی است که کشته میشود و رنج و تراژدی خاصی دارد. در تمام اقوام بدوی جهان آنهایی که از بین رفتندو آنهایی که ماندند گزارشهایی از آنها داریم که آثار میرچهرزاده دقیقاً به اسم و رسم گزارش کرده است و همیشه یک اسطورهای و یک موجود برتری هست، یک کسی هست که فراانسان است و موقعیت فراانسانی دارد، برخوردش با دنیا فراانسانی است و این فرد مظلومانه کشته میشود، در تبعید با درد و به شکل بسیار تأثیرگذار و تعزیت و عزاداری و سوگواریش برای ان قوم هست که به آن در تاریخ ادیان خدای کشته شده میگوییم .(خدا البته تاریخ ادیانی بحث میکنیمنه مذهبی) ؛ یعنی آنها میگویند خدایی است که کشته شده و در تمام اقوام بدوی هست. الان هم در بومیان استرالیا در بومیان آفریقا و حتی سرخپوستان این اسطوره وجود دارد، حالا با اسامی و اشکال متفاوت ولی ساختار قصه همین است.
یک قصه یک روایت اساطیری که به آغاز جهان برمیگردد و خدایی که آفرینشگر جهان بوده، کشته شده و در یونان باستان مثلاً بیونیزوس را داریم که خدای شادی و عیش و عشرت و زندگی و جنسیت و ......
این فرد توسط یک گراز در جنگل کشته میشود و به آن خدای شهید یا خدای کشته شده میگوییم و بر اساس آن مراسم و آیینها و مناسکی به وجود میآید، جشنهای تعزیت و ستایش مرگ بیونیزوس که آن آیینها تحول پیدا میکند و به تئاتر و ادبیات میرسد.
میترائیسم مکتبی بوده، مهر یک خدایی در عرض خدایان دیگر بوده ولی بیشتر ستایش میشده و از نظر قدرت برابر با آناهیتاست. ولی ستایش میشده و یک دین خاصی است که الان به آن میترائیسم یا مهرگرایی میگوییم که همان ایزد مهر میباشد. و این خدای پیمان، جنگ و خورشید هم نماد آن بوده است.
دو روایت است یک اینکه میترا کشته میشود، نمیخواهیم بگوییم که مثل امام حسین یا سیاوش یا ....... (اما این ساختاری که دارد تکرار میشود، مشابهتها را میخواهیم بشماریم) و مرگش باعث سعادت انسان میشود و میدانیم مسیح هم کسی است که مرگش باعث سعادت میشود. در الهیات مسیح هم میگویند اینکه عیسی مصلوب شد، مهم نیست. اینکه عیسی به خاطر گناهان ما مصلوب شد و رفتار ما را خواهان بود، این مهم است در میترا هم همینطور. یعنی میترا کشته میشود تا بشر نجات پیدا کند.
یک روایت هم هست و آن اینکه میترا یک گاوی را میکشد .(در پهلوی به آن میثره میگویند) خون آن گاو به زمین میریزد و زمین برکت پیدا میکند و باعث رشد و نمو گیاهان میشود. نطفۀ این گاو به ماه میرود و مهتابی که هست باعث برکتدهی به زمین و رشد کشاورزی میشود.
در ادیان بدوی که خدا (با تفاهم بکار میبریم چون مورخان ادیان این کلمه را بکار بردهاند که البته توصیفاتش فرق میکند ولی از جهت برتری همان خداست) اسامی متفاوتی دارد و شمنهای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سیبری هم این خدا را دارند که کشته میشود و اینکه در تمام ادیان در طول تاریخ مشترک بوده و هست و در ادیان پیشرفته چه الهی و چه غیر الهی و حتی در ادیان آریاییی این هم وجود دارد.
لاجرم انسان به این پرسش میرسد که این ساختار چرا تکرار میشود و چرا شهادت امام حسین را در ساختارش مشابه میبینیم نه در محتوا.
یک تحلیل این است که این فراتاریخی است و روان انسان گویا یک نیاز و دغدغهای دارد به یک خدایی که کشته شود، شهید شود و با شهادتش موجب رستگاری روح ما شود و با شهادتش موجب ادامه حیات شود و زندگی برکت پیدا کند. و چون ما میخواهیم تحولات را دیرینه شناسی کنیم و برگردیم به اقوام بدوی و روی آنها مانور دهیم، مرگ خدایان آنها همیشه منفعت برای انسان دارد و هیچ وقت زجرآور و آزار دهنده نیست. خدایانی که خیلی در ادیان بدوی انسانگرا هستند و کارهای انسانی انجام میدهند و ما میبینیم که در مرگشان هیچ آزاری به کسی نمیرسانند، تلافی نمیکنند و انتقام نمیگیرند و در جاهای دیگر انتقام میگیرند، ولی به دلیل مرگشان از قاتلان خود انتقام نمیگیرند، بلکه به مردم میآموزند به روشهای مختلف در قصهها و افسانهها و اساطیر خودشان که چگونه از مرگ آن خدا منفعت ببرند. ( این منفعت را به معنای عام عرض میکنم) و شفاعتی که ما برای ائمه قائل هستیم به دلیل مظلومیتی است که دارند و برای ما شفاعت میکنند.
این تکرار تاریخ مسلماً تخفیف تاریخ شیعه نیست، من نتایجی دیگری میگیرم که ان شاا... در آخر عرض خواهم کرد.
مرگ خدایان اقوان بدوی حزن انگیز است، شکل مراسمی که برایش میگیرند شبیه شکل تعزیهای است که ما سالهاست داریم. یک نکتۀ مهم این است که وقتی این خدا در میان اقوام بدوی به شکلهای مختلف کشته میشود، ناگهان انسان فانی میشود. طبق اساطیر آنها، انسان قبل از آنکه خدایش کشته شود، یک زندگی نرمال و طبیعی و دراز مدتی داشته و صاحب جنسیت هم نبوده، بعد از این اتفاق یک دفعه هم جنسیت برایش بوجود میآید و هم مرگ را تجربه میکند و نوعی هبوط از بهشت است.
یعنی اگر بخواهیم ساختاری مقایسه کنیم، انسان، حضرت آدم در بهشت، این دو را تجربه نکرده بود، با آن گناه یا جرم یا آن اتفاقی که افتاد، هبوط حاصل شده و این دو اتفاق مهم که انسان را این دو چیز تشکیل میدهد، در فرهنگ اسلامی، مسیحی و تورات دقیقاً مشابه است با آنچه که در اقوام بدوی هست که مسلماً الهی و ابراهیمی نیستند.
بنابراین مرگ خدا در اساطیر اقوام بدوی مرگی آفرینشگر است. مرگی است که انسان را به انسان تبدیل میکند. این هبوط، هبوط مقدسی است، چون آفرینشی را موجب میشود و جملۀ علامه طباطبایی که میگویند هبوط را گناه نمیدانیم چون امکانات بیکران وجود، به دلیل هبوط آدم از بهشت به زمین حاصل شد. دقیقاً این ساختار در اقوام بدوی هم هست. هبوط باعث میشود که امکانات وجود انسان به منحصه ظهور برسد؛ یعنی بفهمد که مرگ روی دیگر زندگی است و جنسیت، عشق و حیات را بداند که همه چیز در آنجا شکل میگیرد و قبل از آن ما با انسان به این شکل برخورد نداریم.
در روایتی که میترا شهید میشود (من تاریخ ادیان و دینهای گوناگون را برمیشمارم) این شهید را با آن کلمهای که خودشان بکار میبردند و این دین پس از اینکه به رم باستان میرسد شکلش عوض میشود و میترا دیگر شهید نمیشود، گاوی را میکشد که خون این گاو به زمین میرسد.
نکتهای که در این ساختارهای مشترک فراتارخی نتیجه گرفتم و اینکه چرا همیشه این ساختار تکرار میشود و یک اتفاق تاریخی که در روشنی تاریخ به وقوع پیوسته مثل شهادت امام حسین(ع) را ما در همان ساختار میبریم، به مان شکل برخورد میکنیم و نسبت ما با آن نوع برخورد ما جدا از دستورات و آموزههای شیعی، یک برخورد متفاوتی است، این است که:
تمامی این خدایان نیازهای انسان را برآورده میکنند.
ظهور یک خدای نباتی. در دورۀ کشاورزی که مادر سالاری بر جهان حاکم بوده و زندگی گروهی و شبانی بوده، زمستان که بر طبیعت حاکم میشود، انسان مرگ را در جهان حاکم میبیند، با فرا رسیدن بهار، تغییر و تحول و یک رستاخیزی نوینی در جهان بوجود میآید و ما میدانیم ذهن اساطیری که انسان در آن دوران داشته و خوشبختانه هنوز هم دارد، آن را تبدیل به یک مثال، به یک موجود برتر میکند که با مرگ خودش همچون زمستان موجب ادامۀ حیات میشود، همچون بهار و رستاخیزش موجب میشود که ادامه حیات پیدا کند و بقای انسان تضمین شود.
در جهان بینی میترایی وقتی به رم باستان میرود و تغییر ؟؟؟؟؟؟ پیدا میکند، قبل از اینکه تغییر پیدا کند ما به آن میگوییم میترایی یا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا مجوس خودمان، یا کسانی که در ایران زندگی میکردن دو هر دینی که داشتند. و بهد به رم باستان میرود و در مسیحیت تأثیر میگذارد. تمام آیینها و مناسکی که ما در مسیحیت میبینیم جدا از آموزههای الهی که از ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رسول است، این آیینها و مراسم و مناسک از میترائیسم است. همچون کریسمس، بابانوئل، شب تولد عیسی، یلدا و ...
در جهان بینی میترایی مسیحی که در رم باستان حاکم بوده و جهان بینی میترایی مُقی که در ایران حاکم بوده، ما دو نماد فرهنگی داریم یکی میترا و دیگری سیاوش.
دقیقاً این زمانی است که کشاورزی، برزهگری، شبانی و زندگی گروهی در این دو منطقه حاکم بوده و یک نیاز تغییر و تحولی که انسان در طول تاریخ حس میکرده است و کشاورزی را دیده و کشف کرده و در زمستان که کشاورزی از بین میرود چه نیازی دارد که بهار را ؟؟؟؟؟؟ کند، نیازش خدایی است که کشته میشود و خدایی است که شهید میشود.
همین اساطیر را تأکید میکنم که جنبۀ زنانه دارد. زمین میدانیم که نماد زن است و تقدیس زن به عنوان زن و تأنیثی که در جهان وجود دارد. همین اسطوره را ما در مصر هم داریم به نام اوزیس و اوزیریس. که اوزیریس جنبۀ زنانه است. و آناهیتا را داریم که ایزد بانوی آبها و باروری و زمین است.
که اینها نمادهای دورۀ مادر سالاری هستند که به آنها ماگناماترا یا بانوی بزرگ یا مریم مقدس میگویند. در فرهنگ مسیحی ما یک تثلیث داریم و ایرادی که یونگ به عنوان بانی این مکتب روانکاوی اعماق به آن میگیرد این است که با ؟؟؟؟ باشد، یعنی پدر، پسر و روح القدس. یک ضلع تثلیث را داریم که این موجب ادامه حیات و انتقال روح القدس به جهان میشود. و ایشان معتقد بود که حضرت مریم را باید بالا میبردند و در این ضلع چهارم قرار میدادند که در قرن بیستم واتیکان رسماً پذیرفت که حضرت مریم را وارد این تثلیث یا تربیع کند.
مانی
مانی که حالا به زعم خودشان پیامبر بوده منتها با نبوتی که ما در فرهنگ اسلامی اعتقاد داریم متفاوت است اما نوعی واسطه بین انسان و خداست. در متون تاریخی هست که مانی کشته میشود و به زعم مانویان به شهادت میرسد و نوعی تعزیه برایش برگزار میکردند. در متون تاریخی مثل فهرست ابن ندیم گواهی میدهد که این تعزیه به همان شکلی است که ما الان داریم البته به لحاظ شکلی نه محتوایی.
یک ترازدی که خیلی هم بزرگ است رنج و درد مانی را وقتی که مصلوب میشود را به تصویر کشیدهاند؛ نکته جالبی که به نظرم رسید این است که در دین مانویت و در دین زرتشتی عزاداری نهی شده است و شما برای انسانهایی که میمیرند حق عزاداری ندارید. ولی برای مانی ما سوگواری و تعزیه و آدابی داریم که شبیه همین هیأت و دسته و سینهزنی و زنجیرزنی است.
به این تناقضها را خیلیها پرداختهاند و در خودِ مانی و متون مانوی میگویند که عزاداری نکنیم در حالی که مراسم عزاداری و سوگواری داریم. شاید جوابش این باشد که این مرگ نیست که برای مانی رخ داده، یک مرگی است که در ناخودآگاه انسانهایی که به این دین اعتقاد داشتند، تجدید حیات جهان را و موجب میشده و هم برای مانی زندگی بوده و مرگ نبوده و هم برای انسانها و جهان؛ یعنی در اساطیر اینگونه برخورد میکنیم که یک دورۀ آشوب و بینظمی.
"خائوست" به تعبیر یونانیان باستان، یک نوع هالهای که همه چیز درهم است و خداوند در جهان حکومتش را اعلام میکند و بعد کشته میشود، شهید میشود و با مرگ آن جهان به یک نظم و ترتیبی میرسد؛ یعنی دوباره بهار میشود و جهان زنده میشود و طراوت پیدا میکند. در همان نکتهای که از مسیح بیان کردم ؟؟؟؟؟ میگویند که مسیح با مرگ خودش و با شهادت طلبی باعث شد که جهان نجات پیدا کند. نجات جهان فقط با مرگ مسیح است. اعتقاد مسیحیان این است که مسیح با مرگ خودش جهان را نجات میدهد. ما در فرهنگ شیعی در تاریخ عقاید و باورها میرویم، نه تاریخ آموزهها و آن چیزی که ائمه به ما گفتند یا علما گفتند یا آنچه که در حاقّ مطلب در واقعیت تاریخی و فیزیکال است.
اعتقادات مردم در طول این 1200 – 1300 سال بیشتر بر این بوده که ائمه ما شفاعت میکنند و موجب نجات ما میشوند و اگر ما با رفتارمان، با درخواستمان، با بکی، با گریه و با هر شکلی بتوانیم نظر آنها را جلب کنیم، این جنبه برجسته بوده و در دهههای اخیر به دلایل اجتماعی، سیاسی و تغییری که بوجود آمد، روحانیون آزاد اندیش آمدند و یک تفسیر دگرگونهای از ائمه ارائه دادند ولی آن چیزی که معمولاً در طول تاریخ برخورد میشود این است.
در مسیح هم ما تعزیه داریم. یک شکلی از تعزیه همانی است که ما در خیابانها میبینیم و یک شکل دیگر که میگویند پاسیون که در موزیک است. مثلاً باب یک پاسیون دارد، پاسیون سرمتا؟؟؟؟؟ یعنی مرگ مسیح از دید ماتیوس. و این را آمده به شکل شعر و یا موزیک بیان کرده، سوگواری برجسته است و خیلی مهم.
از دید میرچا الیاده کسی است که این شواهد را بررسی کرده و بعضی از این چیزهایی که من میگویم را استنتاج کرده است.
از یونگ میپرسند که خدا وجود دارد یا نه؟ میگوید نمیدانم. من در مورد وجود خدا نفیاً یا اثباتاً نظر نمیدهم، این در حیطه علم من نیست.
بعد میگویند مذهب را چرا بررسی میکنی، کارکرد مذهب چیست؟ میگوید مذهب یک نظام، یک سیستم، روان درمانی است. به اعتقاد اساطیری مذهب.
کار ؟؟؟؟؟؟؟ که فیلسوف است و مورخ تاریخ فکر انسانی است، معتقد است که انسان سه دوره فکری را پشت سر گذاشته: اساطیر،فلسفه (تعقل) و علم تجربی. و تمام این ادیان را میبینم که در آن دوره تاریخی که بروز کردند، همان دورۀ اساطیری است که اینها میگویند مذاهب نظامهای روان درمانی هستند که اینجا ما مذهب را تخفیف نمیدهیم. به این دلیل بلکه یک کارکرد خاصی از مذهب را در این جلسه برجسته میکنیم. سایر کارکردها بحث دیگری است.
اصالت با روح و روان انسان است، نه با تاریخ و نه با واقعیت و نه با آنچه که در گزارش مورخان آمده است. علاقهای که یونگ یا الیاده دارند به اینکه ما بیاییم این واقعیتهای تاریخی را تجربه کنیم و آن چیزی که در عالم ذهن مشابهت میبینیم، دلایل و اختلافاتشان را بررسی کنیم و به یک نتیجهای برسیم و آن سوال که چرا اینها تکرار میشوند.
میبینیم توجیهی که اینها میکنند توجیه معقولی نیست و پاسخ میدهد، ما ؟؟؟؟؟؟؟؟ برخورد میکنیم و میگوییم که مذهب این کارکردهای منفی و این کارکردهای مثبت را دارد.
به چه دلیل این اسطوره امام حسین در طول تاریخ مانده است؟ آیا واقعاً به دلیل حقانیت ایشان است؟ نه من چنین اعتقادی ندارم، به دلیل اینکه خیلی چیزهای حق دیگر از بین رفتهاند. بلکه این نیاز مردم بوده و به این شکل برآورده شده و چه خوب هم برآورده شده است نفعی که یک اسطوره، یک مذهب، یک فکر و مهمتر از آن یک آیین بخشی از یک مراسم برای انسان دارد، آن موجب استمرار و ضمانت ادامۀ آن در انسانها میشود، هر چقدر که با آن مقابله شود.
ما در مورد تعزیه اگر بخواهیم بگوییم مثلاً در دوره صفویه تعزیه را ؟؟؟؟؟؟ کردند این نیاز را انسان داشته وگرنه با زور و چماق و شمشیر نمیشود گفت که باید عزاداری کنید. کما اینکه دورۀ آل بویه زمانی که عزاداری برای امام حسین علنی شد ما گزارش داریم که این به شکل مخفیانه توسط شیعیان برگزار میشود.
یونگ یک مفهوم پردازی کرده است به نام آرکیتایپ که کهن الگو، نمونه ازلی، ؟؟؟؟ ترجمه کردهاند. یونگ میگوید که اسطوره در ساختار خودش با رویا مشابهت دارد و زبان رویا که انسانها تجربه میکنند همان زبان اساطیر و هر دو زبان زبانِ رمز، نماد و سنبل است. در رویا ما درهم پیچیدگی زمانها را میبینیم. مثلاً یک فردی را در فلان مکان، فلان زمان میبینیم و بلافاصله بخش بعدی خواب ما بدون هیچ پرشی آن فرد و زمان و مکان عوض میشود. ساختار زمان، مکانو منطق روایی که ما در بیداری به آن عادت داریم و تجربه داریم در رویا بهم میریزد. در اساطیر هم به این شکل.
زبان رمزی و تمثیلی رویا و اسطوره مشابهتهای دقیقاً یکی دارند. رویا، اسطورهای است که برای هر فرد بوجود میآید و اسطوره رویای جمعی یک قوم یا یک ملت یا یک بخشی از امت است. این اسطوره و این رویا که زبانش هم تمثیلی و رمزی است، یک مفاهیم ثابتی را تکرار میکنند که یونگ معتقد است بر اساس روان درمانی که 6000 رویا را تجزیه و تحلیل علمی کرده است.
در رویاها مفاهیم مشترکی را میبیند که این مفاهیم را از ذهن انسانی انتزاع میکند و میگوید اینها در جهان وجود دارند و در رویای ما به شکل مصادیقی تکرار میشوند و در اساطیر ما هم به شکل مصداقی هستند مثلاً قهرمان، مادر، زمین.
زمین یا به شکل مادر در اساطیر تکرار میشود یا به شکل آب تکرار میشود که این یک نیاز روحی و روانی را پاسخ میدهد و آن نیاز به ضمانت ادامۀ حیات است و اینکه زمین ادامه دارد و در زمستان نمیمیرد.
این نمونهها را که خودش میگوید آرکیتایپ یعنی آرک(باستانی) و تایپ (نوع، نمونه) یک کهن الگوست. قهرمان همیشه تکرار میشود.
فروید گفته بود عقدۀ ادیپ یا الکترا، یک چیزی که به شکل کهن الگوست یعنی چیزی که در تمام تاریخ هست و همۀ انسانها در طول تاریخ آن را تجربه میکنند، خدای کشته شده، خدایی که شهید میشود. این انسانها به هیچ وجه از این رمزها و نمادها آگاهی ندارند اینها در ناخودآگاه بوجود میآیند، در ناخودآگاه عمل میکنند و عملکردشان هم در ناخودآگاه است.
رویا ناخودآگاه فردی است که ما به هیچ وجه به آن آگاهی نداریم. اگر به بخشی از آن آگاهی پیدا کنیم آن دیگر از حیطۀ ناخودآگاهی خارج میشود و برخورد آگاهانه کردن و کارکرد رمزی و تمثیلی خودش را از دست میدهد. یونگ یک پدیده و مفهوم جدیدی را به فرهنگ جهان عرضه کرد به نام ناخودآگاه جمعی.
یعنی اینکه ما انسانها، همچنانکه از لحاظ زیست شناختی و فیزیکال، محصول تکامل تغییر و تحول و تطور فیزیکی اجدادمان هستیم و به ارث بردیم، یک سری مفاهیم روحی و ذهنی را هم از اجدادمان به ارث بردیم و همچنان که فیزیک در حال تغییر و تکامل است، این هم در حال تغییر و تکامل است.هم چنان که ما از نظر زیست شناسی داروینی در چندهزار سال اخیر تکامل خاصی از نظر فیزیک بدنی و روحی پیدا نکردیم. آن چیزی که مربوط به اجداد است و نوع انسان این تجربۀ عاماش است. یکی اینکه آن ناخودآگاه جمعی را داریم و همچنان که در ناخودآگاه فردی به آن واقف نیستیم، در ناخودآگاه جمعی هم از آن آگاهی نداریم.
یونگ میگوید که این مکتب من به محض اینکه تجزیه و تحلیل میشود و به محض اینکه من میگویم این نماد مذهب است در رویا یا اسطوره، این نماد زندگی است یا آغاز نماد مرگ است. چون تاریک است و ........... یا نماد بازگشت به زندگی قبل از مرگ است. یا نماد مرگ است به دلیل اینکه بازگشت به رَحِم مادر است و هر چیزی را اینگونه بررسی کنیم به محض اینکه این را تحلیل کنیم دیگر این کارکرد را ندارند و دیگر در رویاها و اساطیر این معنی را از دست میدهد.
اعداد نمادین هستند. 1، 3، 5، و بعضی اعداد در فرهنگ شیعی و اسلامی مثل 7، 12 ، 14 این اعداد مقدس در طول تاریخ، در قصهها، در رویاها و در اساطیر و در قصههای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عامیانه کهن تکرار میشوند. اما اگر مثلاً عدد 7 را تفسیر کنیم منظورش این است و عدد 3 مثلاً نماد تکامل روح انسان است و دیگر نمیتوانیم در شکل ناخودآگاهی از این استفاده کنیم. و کارکرد صحیح و درست این را بتوانیم تضمین کنیم.
پس تمام اساطیر بر اساس ناخودآگاه جمعی بوجود میآیند. اساطیر فردی هم که رویای جمعی میباشند، زبان رمزی و تمثیلی دارند که در مورد اینکه زبان تمثیلی چگونه است، اینجا یک مقداری اختلاف هست بین علمای علم روانکاوی.
و اما Myth یا اسطوره در طول تاریخ فرهنگ و فکر بشر با یک نوع برخورد میتولوژیک (اسطوره شناختی) با جهان داریم که حالا چون که روی تاریخ یونان بیشتر کار کردیم از یونان شروع میکنیم.
هومر با آن دو حماسه الیاده و اودیسه برخورد میتولوژیک داشته است با خدایان و ابرها و بعد از آن برخورد میتولوژیک عوض میشود و برخورد عقلی یا لوگوس بوجود میآید و لوگوس در مقابل میتوز قرار میگیرد که میتوز همان اسطوره است که کارکردش این است که نیاز روح و روان انسان را برآورد میکند و از این نتیجه میگیریم که همیشه در حال تکرا است حتی اسطورههای نو که اسطورههای قرن 21 در پیشرفتهترین کشور دنیا یعنی ایالت متحده هستند.
اسطوره همیشه نخستینها را روایت میکند، یعنی همیشه قصه این را بیان میکند که هر چیزی چگونه آغاز شد؟ دریا چگونه بوجود آمد؟ زندگی چگونه بوجود آمد؟ مرگ چگونه بوجود آمد؟ رعد و برق چگونه بوجود آمد؟ ما مثلاً میتوانیم بگوییم که روایت هبوط حضر ت آدم یک اسطوره است که آغاز را بیان میکند. مرگ چگونه بوجود آمد، عشق چگونه بوجود آمد و همه این چیزها را بیان میکند.
یعنی اسطوره برخورد روح انسان است با آن آشوب کیهانی. هیچ چیزی معنی ندارد و همه چیز درهم است. انسان هیچی معنی ندارد و ساختار و شکل و مفهوم و توجیهی ندارد. یک اسطوره میآید و توضیح میدهد که جهان چگونه دوباره تجدید حیات پیدا کرد، منظم شد و یک تضمین خاطر ابدی و ازلی را برای انسان فراهم میکند.
در اساطیر ما زمان خطی نداریم زمانی که هم چنان در بیداری امروزی با آن برخورد کنیم و ذهن امروزی ما با آن انس و الفت دارد، یک زمان خطی و رویدادی است. ولی در اسطوره زمان دایرهای و دوری است . اتفاق مدام تکرار میشود و مفهوم ازل و ابد برای ما غیر قابل درک است چون در زمان خطی داریم فکر میکنیم ولی ناخودآگاه فردی و جمعی ما زمان را به شکل اساطیری درک میکند. به عنوان مثال این جملۀ بسیار زیبا و عمیق و تأثیرگذار کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، که هر روز عاشوراست و هر زمین کربلاست.
ما یک برخورد سیاسی با این داریم یک برخورد اجتماعی داریم. یک برخورد این است که مثلاً به یاد امام حسین باشیم، یا سوگواری کنیم و الگو بگیریم و ....
در حالی که نگاه اساطیری دقیقاً همین است که میگوید این اتفاق هر لحظه دارد میافتد، چون روح انسان است، به مکان و زمان خاصی منحصر نیست. و یک اسطورهای است که از ازل تا ابد تکرار میشود.
آقای قدوسی هم گفتند که روایتی هم هست که این روایت کربلا را از ازل هم به آن گواهی دادند. در هر صورت من آن چیزی که برداشت میکنم از فرمایش شما:
ما گزارش داریم از اینکه این واقعۀ عاشورا پیش بینی نیست که پیش بینی شده باشد، بلکه این تقدیر هم نیست، برخورد اساطیری یا میتولوژیک یا برخورد روان کاوی یا الیادهای یا یونگی این است که میگوید این همیشه در حال تکرار است، مشخص است که اگر شما مسلمان نیستی و امام حسین را قبول نداری مسیح برای تو شهید میشود. اقوام بدوی که تصور بسیار بسیار انسان گرایانه از خدا دارند و برداشتشان یک برداشتی است که این میخورد و میآشامد و دچار حرص و کینه و نخوت و غرور و همۀ آن اوصاف انسانی میشود آنها رهم یک چنین ساختاری را تضمین شده در روان و روح خودشان دارند.
در ادیان هندی آیینها و مراسم و مناسکی که در مورد سیاوش و ادیان هندی بحث خواهم کرد، در بودا نداریم. چون بودا به این شکل، دین حساب نمیشود. بودا اسطوره ندارد ولی خودش تبدیل به یک اسطوره شده است. حتی در بررسی آیین بودا گفتهاند که بودا وجود نداشته، بودا بازگشت همان خدای نباتی است، خدای کشاورزی و خدای برزهگری. چون نبات در زمستان از بین میرود و در بهار بوجود میآید، این ماد حیات و زندگی و طراوت همیشگی و ازلی و ابدی روح انسان بوده است. ولی حضرت مسیح در وجود تاریخش عدهای شک کردهاند، مسیح به معنای مسیحیان. من میگویم تاریخ را که ما نمیدانیم چه این باشد و چه نباشد.
فقط ادیان نیستند که این اسطوره را تکرار کردند ما در نوع برخوردمان مثلاً با حلّاج که دینی ندارد و داخل فرهنگ اسلامی است، من یک تعزیه حلّاج پیدا کردم. تعزیه بر دار کردن حلّاج. دقیقاً این به شکل تعزیهای که برای امام حسین است. با همان شکل. شکل از نظر اوج و فرود و ریتم و ........ در قرن 8 و 9 ساختاری بررسی کنیم. و بعد در قرن 10 و 11 فتوا داریم که جلوگیری کردند از آن و البته فقط همین یک گزارش را داریم. نمیدانیم که قبل و بعدش هم بوده یا نه؟
مثلاً حسنک وزیر در تاریخ بیهقی است، نوع نگاه، نگاه تراژیک است. نگاه کسی است که مظلومانه کشته میشود و حیف است و .........
در شکل تاریخی آن تاریخ بیهقی مسلماً نمیتواند منجر به شفاعت شود که مثلاً وزیر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این ساختار تکرار میشود.
عدهای از ملحدان یا جامعهشناسان و حتی روشنفکران دینی گفتهاند که نگاه ما برخورد ما با واقعۀ عاشورا در طول این تاریخی که در فرهنگ شیعی بوده نگاهی است که از اسطوره سیاوش الهام گرفته و متأثر از آن است. اسطوره سیاوش کسی است که با نامادری خودش دچار مشکل میشود و حالت تبعیدگونه یعنی از افراسیاب پادشاه توران میخواهد که راهی باز کند تا از توران بگذرد و افراسیاب سیاوش را در آنجا نگهش میدارد و دخترش را به سیاوش میدهد. سیاوش هم در نهایت چه در مملکت خودش ایران و چه در توران دچار توطئه خانوادگی میشود و بعد هم کشته میشود. ما درمتون تاریخی داریم کهنترین منبعی که داریم تاریخ بخاراست که میگوید در بخارا هر سال در سالروز مرگ سیاوش مراسم تعزیت برگزار میشود و مطربان و ...... نوحه و سرود خاصی دارند.
آن توصیفاتی که میکند میبینیم که همین شکل تعزیت و سوگواری است که ما داریم و عَلَم و کتل و زنجیری است که ما داریم.
شباهتهایی که بین اسطوره سیاوش و اسطوره امام حسین، از نظر جنبه اساطیری نه جنبۀ مذهبی یا جامعه شناختی یا تاریخی یا آنچه که امام حسین بود و من نمیدانم آن چیزی که از نظر ساختار برخورد اسطوره شناسی و میتولوژیک شباهتهایی که میشود یافت و دید این که در طول تاریخ این شباهتها ادامه پیدا کرده و مسلماً به هر فرد ایرانی چه شیعی و چه غیر شیعی و کسان دیگر که ناظر بودند میگفتند که این تعزیت، شکلش همان شکلی است که برای سیاوش بوده و نسبت آن با امام حسین تأثیر پذیرفته و در ذهن شما نمیپذیرفت.
چون ناخودآگاه ملت و جمعی این کار را انجام میدهد. متأسفانه ما در روان کاوی مشکلی داریم به نام ناخودآگاه جمعی. و هر کجا که میگوییم این را نمیپذیریم یونگ میگوید که ناخودآگاه جمعی را شما نمیدانید و اینجا بحث توجیه پذیر است که چگونه میشود اثبات کرد یا رد کرد و آن هم بحث انبوه شواهد است. وقتی ما شواهد را بررسی میکنیم و میبینیم که پاسخ علت این شباهتها نمیتواند تاریخ باشد. هیچ حکومتی هم ندیدیم که در طول گزارش تاریخی که این را انتقال داده باشد. و باید ببینیم که این پاسخ یونگ توجیهپذیر میکند یا نمیکند. پاسخ الیاده این توجیهپذیر میکند که این اسطوره چر ا ادامه پیدا کرده یا نمیکند و معیار تجربی نیست. هر چند بر اساس شواهد تجربی از جمله تاریخ و فاکت؟؟؟؟؟؟ رویاها بوجود آمده آست.
امام حسین از خاندان حضرت است و سیاوش هم شاهزاده است. هر دو به شکل دردناکی کشته میشوند، هر دو در بیابان کشته میشوند و هر دو سرشان بریده میشود و هر دو در غربت هستند و یاران کمی دارند و یاران اندکشان در مقابل سپاهیان دشمن کشته میشوند و بدن هر دو در بیابان رها میشود. البته جزئی تر هم داریم که یک ذوالجناح در فرهنگ شیعی داریم و در اسطوره سیاوش شبرنگ. که آن هم شکل برخوردی که دارند همین است و این شباهتها جزئی است.
مهمترین شباهت که اینجا تکرار ساختار را توجیه میکند، نوع برخورد مردم با این اسطوره است نه به معنای افسانه یا واقعیت تاریخی و مذهبی. نوع برخورد همان است، نوع برخورد برگزاری مراسم سوگواری بر مظلومیت سیاوش، اسطوره سیاوش که احتمالاً ایرانی هم نیست. مثلاً ما در تاریخ اردبیل یک مراسمی داریم به نام طشتگذاری. یک تشتی است که روی یک سنگی در مسجد جامع و 6 یا 7 محلۀ دیگر اردبیل که اینها دو سه روز مانده به اول محرم این تشتها را میچرخانند. این دقیقاً مراسمی است که در ایران پیش از اسلام برای سیاوش برگزار میشد و تشت معروف است و میبینیم که به این شواهد که بعضی از اجزایش را عرض کردم و مهمترین نوع نگاه مردم و برخوردی که مردم با اسطوره سیاوش دارند که مثلاً نخل در شهرهای کویری ایران. یک چیز نخل مانند که در کرمان و یزد در ایام محرم میچرخانند و شکل خاصی از عزاداری است و نماد تابوت است و در آنجا مرگ اندیشی هم هست و دقیقاً همان چیزی است که در ایران پیش از اسلام داریم. یعنی تاریخ تکرار میشود. همان واقعۀ ازلی و ابدی. چون این ازل و ابد اینجا به معنای زمانی و بر دار و تقدیر لحظات و آنات نیست. اینجا زمان در روح انسان است و این اتفاق همیشه میافتد و این زمان ازلی و ابدی که البته اینجا بحث ارزشی نیست.
و من که سیاوش را میگویم به هیچ وجه قصد تخفیف واقعه عاشورا و امام حسین و این حرکت را ندارم و این بُعد را بررسی میکنم و از نظر ساختاری و ارزش داوری نمیکنم.
رمان سووشون خانم دانشور که این اسطوره را توضیح داده که در دهۀ 20 در ایران و در شیراز چگونه این اسطوره سیاوش تکرار میشود که با اسم سیاوشون یا سوگ سیاوش. یک فرد مظلوم و غریب به شهادت میرسد یعنی مرگش مرگ عادی نیست، یعنی قربانی یک جنایت هم نیست. در شهادت فقط این نیست که ما فقط قربانی یک جنایت و جرمی شویم بلکه با این شکل مرگ مظلومانه باعث نجات جهان و روح انسانها و مخاطبان میشویم که میتواند شکل فقهی یا حکم شیعی آن بشود و شفاعت در الهیات مسیح بشود بازخرید گناه ازلی و ذاتی انسان به ماهو انسان و شکلهای دیگر.
تکرار این اسطوره را ما در ادبیات داریم در نیکو؟؟؟؟؟؟؟ مسیح با ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یونان در قرن 19 تکرار میشود و یک رمانی اسماعیل فصیح دارد که حتی به مصدق و اینها میچسباند که شکل از نظر ساختاری در حال تکرار است. در مورد آن چیزی که اغلب مورخان فرهنگی، نه مورخان تاریخ ایران و اسلام و واقعۀ عاشورا یا تاریخ تشیّع، کسانی که میگویند انسان ایرانی یا انسان چگونه برخورد کرده است. خیلیها از جمله شاهرخ و اسکو و دکتر شریعتی اظهار نظر کردهاند از جنبۀ نقد و ؟؟؟؟؟؟؟ ابراز میکنند.
این ایرادی که گرفتیم به شباهت ساختاری که ؟؟؟؟؟؟ شما میگویید اسطوره امام حسین همان اسطوره سیاوش هست. ما در اسطوره سیاوش، سیاوش را قربانی یک توطئه خانوادگی میبینیم که نامادریش به او اظهار عشق میکند و او نمیپذیرد و تبعید خود خواسته را دارد. در حالی که ما در داستان امام حسین توطئه خانوادگی نداریم. سیاوش وقتی این تهمت زده میشود و قربانی تهمت میشود این مظلومیتش را خواهد رساند. از آتش عبور میکند و آتش گلستان میشود و این گذر آتش را برای اینکه ما نشان دهیم که بیگناهیم و جرمی مرتکب نشدیم. در ایران باستان وجود داشته و به آن میگفتند؟؟؟؟؟؟؟ گذر از آب هم بوده ولی گذر از آتش مهم بوده است. بنابراین سیاوش قربانی یک تهمت و جنایت خانوادگی است. اما این ایرادی است که میگیریم به اینکه کسانی که به صورت افراطی میخواهند بررسی کنند و شباهت این و پاسخ هم البته دارد. و اینکه سیاوش یک فرد اصولگرای اخلاقی است و وقتی که به توران زمین میرود افراسیاب به او 100 گروگان میدهد و به عنوان گروگان هستند که دیگر به ایران حمله نمیکنیم.
بعد شاه ایران از او میخواهد که گروگانها را به ایران بفرستد و او نمیپذیرد، با اینکه دشمنش هستند و صلح طلب هست. یک نوع اصولگرای اخلاقی و یک نوع پاکی شدید از سیاوش روایت میشود که مظلومیتش را در ذهن مخاطب چند برابر میکند. که این مظلومیت شبیه همان برخوردی است که شیعه در طول تاریخ با امام حسین داشته؛ یعنی ما در متون وقتی در برخوردی که مثلاً با بزرگانی مثل شیخ عباس قمی داشتیم میبینیم که مظلومیت، شفاعت، گریه و سوگواری و اینها بخش اصلی را تشکیل میدهد.
حتی مثلاً یک جنبههایی از تاریخ مثلاً تحت الشعاع قرار میگیرد و بالا و پایین میشود و یک جنبههایی از امام حسین را در دورۀ روشن اندیشی جدید به دلایل اجتماعی و تاریخی برجسته میکردند که روحانیون با آن مقابله کردند که امام حسین حماسه است نه تراژدی یا غمنامه یا سوگواری مثل استاد مطهری و دکتر شریعتی.
ولی برخورد مردم چه بود؟ به مردم که کسی دستور نمیداد که چه بکنید، هیچ واعظی هم به این شکل به ذهن مردم سیطره پیدا نمیکرد. مردم ناخودآگاه به سمت کتاب روضهالشهدا رفتند. این نوع نگاهها در جامعه و جامعه به این نگاه پاسخ مثبت داده و قبول کرده است بنابراین یک نیاز را پاسخ میدهد. چون مسلماً در گذشته فشار بیرونی نبوده است.
مثلاً ما میگوییم تعزیه را صفویه راه اندازی کرده، چیزی که دکتر شریعتی گفته است مثلاً بر اساس آن متون تاریخی اینها از مسیحیت وام گرفتهاند. و در میان مردم زمینه داشته است. گذشته از اینکه این حرف غلط است، مردم نیاز روحی و روانیشان برآورده میشد. کسی را به زور نمیشود مجبور به سوگواری و زنجیرزنی کرد.
درستی یا نادرستی این موضوع به کنار، اینکه نفس این امر نشان دهندۀ یک زمینه است که ما هم این زمینه را تحلیل میکنیم. در مورد سیاوش شباهتش با امام حسین از نظر ساختاری تأکید فراوانی شده است. یک نکته این است که سیاوش یک از نظر جسمی یک فرد ضعیف است و مثل رستم و اسفندیار نیست. سیاوش جوان و پاک است.
معمولاً در تعزیه امام حسین را جوان نشان میدادند، در حالی که امام حسین در کربلا 57 سال داشتند و در تعزیه ها 20 یا 30 ساله نشان میدادند. چرا؟ چون انسان ایرانی این مشابهت را بین امام حسین و سیاوش ناخواسته و ناخودآگاه برقرار میکند و این شخصیت را جوان فرض میکند.
کلمۀ سیاوش به چه معناست؟ به معنای مرد سیاه است. مردی که سیاهی صورتش برای این است که از تاریکی مرگ برمیگردد. ما شکل تحول یافتۀ این اسطوره را در نوروز و در حاجی فیروز داریم. اعتقاد باستانی بر این بوده که سیاوش در نوروز باز میگردد. و به آن خدای نباتی و شهید شونده برمیگردیم که موجب رستاخیزی میشود و زمین دوباره تازه میگردد. سیاوش در نوروز باز میگردد؛ یعنی بهار میشود و حاجی فیروز میدانیم در نوروز میآید، صورتش هم سیاه و لباسش سرخ، چون از تاریکی مرگ برمیگردد؛ یعنی مرده و شهید شده و دوباره برمیگردد و این موضوع آنها و جشن نوزایی زمین را تضمین میکند. و این با شکل ظریف رفتار سیاوش و اینکه زره میپوشد و نمیجنگد و حتی از خودش دفاع هم نمیکند.
نوع نگاه شیعه به امام حسیندر طول تاریخ شبیه همین بود، یعنی بر مظلومیت امام تأکید میکنند. و من در بعضی متون دیدم که امام حسین شب آخر گفتند که من میخواهم برگردم و نمیخواهم بجنگم که نوعی سازش، صلح، تسلیم وجود داشت و اینکه من مظلومم و مرا نکشید. این را نمیدان که دقیق بوده یا نه؟
و مهمتر اینکه نوع نگاه و انسان ایرانی این بوده و بیشتر در روضه خوانی تأکید میکرده که امام حسین جنگ نمیخواسته و الان هم ما در تعزیه داریم که امام حسین جنگ نمیخواسته است.
تعزیه را به عمد برجسته میکنم چون که ناخواسته انسان این را در تعزیه بازتاب داده، یعنی کار محقق و مورخ و عالم دینی نیست و یک انسانی که برخوردش با مذهب همان بر اساس ناخودآگاهش است، تعزیه را برجسته کرده و همانطور که امام حسین را جوان میکند، کاری میکند که امام حسین جنگ نخواهد.
در موزیک تعزیه و جایی که اشقیا هستند و جنگ میخواهد، با موزیک حماسه میروند، اما موزیک امام حسین موزیک محزون و غمگین و اندوهناک است.
سیاوش یک داستانی است که از هومر و بابل آمده و ایرانی نیست و اگر بخواهیم نمونههای مشابه آن را در ادیان بررسی کنیم، خدای شهید شونده بیشتا ؟؟؟؟؟ تموز؟؟؟؟؟؟ در ادیان بابلی، همان سومر و بابل و آکل هستند. سیبل، آپیس ؟؟؟؟؟؟؟ در فینیقیه در سوریه کنونی.
در اساطیر هندی سیتا را داریم که دقیقاً همین داستان را در رامایانا هست که دقیقاً این داستان که در سیاوش عشق نامادری است در آنجا عشقی دیگر.
این ظریف و نحیف بودن سیاوش یکی از نمادهایش این است که این اسطوره متعلق به زن سالاری است. چون اساطیر آریایی متعلق به دورۀ مرد سالاری هستند، مثل رستم، اسفندیار و حتی سهراب با اینکه جوان است. اما چهرۀ پهلوانانه از او میبینیم، با اینکه کشته میشود و هیچ اسطورهای مثل سیاوش نداریم که تعزیه داشته باشد. در سهراب هم ما تعزیه سهراب نداریم.
سیاوش نماد دورۀ زن سالاری و مادر سالاری است که این ظرافت را به ارث برده است. و اینکه اگر اسطوره سیاوش ایرانی نیست پس این دوباره نظر ما را تأیید میکند که این ساختار در حال تکرار است که این هم سومر بوده و هم در فینیقیه و هم در بابل و هند و وقتی آریاییها به ایران رسیدند، این ساختار به شکل اسطورهای ایرانی و مقابلهاش با توران که یک چیز ملی است تکرار میشود، اگر این درست باشد یک شاهد بیشتر میخواهیم که اگر هم نباشد به اندازۀ کافی شواهد هست که طرح بحث را داشته باشیم.
یکی دیگر از نمادهایی که این دوره، دوره مادر سالاری است، در دورۀ سیاوش پهلوانی نمیبینیم. و سیاوش ضعیف و ظریف و مظلوم را میبینیم. در شاهنامه هم عشق نافرجام سودابه به سیاوش را میبینیم که این عشق و این نوع برخورد باز هم از نمادهای دوران گذران مادر سالاری به پدر سالاری است. و سیاوش به خاطر پاسخ ندادن به عشق نامادری به تبعید میرود و کشته میشود. شبیه این برخورد را ما در پرونته در اساطیر یونان داریم که به تبعید میرود و اتفاقاتی برایش میافتد. در اساطیر شرک آلود که بررسی میکنیم میبینیم که گفته میشود هر کس که به خدایان اعتراض کند و خدایان را نپذیرد این اتفاق برایش میافتد و به تبعید میرود.
با اینکه اساطیر هومر و بابل متفاوتند ولی میبینیم که شکل و اسامیشان عوض میشود تا به ایران میرسد و از ایران هم به اسلام میرسد. یک شاهد دیگر هم برای تعزیه میآورم که شکل تبلور ناخودآگاه جمعی است و روی آن تأکید میکنم و چون برخورد درست دینی با آن (تعزیه) نیست برای ما مهم است. چون میخواهیم ببینیم مردم چگونه دینداری کردند؟ یعنی تاریخ دینداری مردم را بررسی کنیم، نه تاریخ دین به معنای آنچه که هست. که من نمیدانم.
یک ایرادی که میگرفتند این است که تعزیه مختص ایرانیان و شیعیان است. یک کتابی است که قزوینی در ردّ یک سنی نوشته که ایراداتی گرفته به شیعیانی که بدعت گذاشتتند و تعزیه برگزار کردند و سوگواری میکنند. در حالی که در اسلام سوگواری نهی شده است. قزوینی جوابی که میدهد(از نظر تاریخی بررسی میکنیم) میگوید حنفیان و شافعیها هم در تعزیه شرکت میکنند اگر این باشد این ردّ نظر مختص شیعه بودن تعزیه است و اثبات این است که این انسانی است و روح انسان به آن نیاز دارد. این یک اسطوره عام است که حتی سنیها هم طبق گزارش تاریخی جناب قزوینی در این شرکت میکردند و در حالی که مسلماً این رابطه را نباید داشته باشند. تعزیه در قرن 4 علنی شد و یکی از شکلهایی که اسطوره سیاوش در ایران تکرار شده مراسم تعزیه است.
در برخورد با اسطوره امام حسین علاوه بر برخورد تاریخی و جامعه شناختی، ما باید برخورد نشانه شناختی داشته باشیم که این نشانهها چرا و این ساختارها چگونه ادامه پیدا میکنند، آنگاه باید تصمیم گیری کنیم.
ما یک گل لالهای به نام خون سیاوش داریم که این در طول دو هزار سال، سه هزار سال است که نشان دهندۀ یک زمینۀ پیدایشی است که مقبول مردم واقع شده است. موسیقی 30 لحن دارد که موسیقی ایران پیش از اسلام، یکی از آن لحنها کین سیاوش است.
یک مفهوم مشترک که در همۀ ادیان هست مفهوم "آشناسازی" میباشد . آشناسازی یعنی که ما وقتی قصد تقرب به خداوند را داریم در این مراسم و در ادیان بزرگ مثل مسیح و مانی معتقدند که مسیح و مانی منجی هستند و امام حسین منجی نیست. امام حسین ظهور حضرت امام زمان را بشارت میدهد. که اگر این سوال مطرح شود به معنای این است که امام شناسی شیعه عرض نمیکنم به معنای نوع برخورد مردم، مردم امام حسین را منجی خود میدیدند و شفیع خود بیشتر از دیگر امامان میدانستند و به او تکیه میکردند.
پدر، مادر ما متهمیم؛ یعنی روح انسانی ایرانی یا شیعه اینگونه برخورد میکرده که یک خدا کشته شده است که شفاعت ما را داشته باشد. مثل غذای نذری ما در ماه محرم یک مراسمی هم در مسیحیت است به نام عشاء ربانی که بخشی از نان را به ما میدهد و عیسی در انجیل گفته بخورید این ؟؟؟؟؟؟/ خون من است و گوشت تن من است.