بسمه تعالی
29/9/89
خالصی: میتوانیم بگوییم ازل و ابد در اسطوره یک زمان فیکس است. یعنی هر لحظه، هر آن هم ازل است و هم ابد و اینها که میگوییم خود حضرات با مباحثی که در مورد امام حسین هست، تطبیق خواهند داد. عرض کردم در جلسۀ گذشته ما در همۀ فرهنگها (راجع به واژۀ همه بعداً توضیح میدهم) شاهد هستیم که یک خدایی به شهادت میرسد و کشته میشود و مقتول میشود و از طریق مرگ این خدا و نسبتی که آیین ورزان آن فرهنگ، کسانی که به آن آیین دلبستگی دارند با خداوندِ مقتول و شهید شده، نسبتی که برقرار میکنند، رستگار میشوند، رستگاری میتواند از طریق شفاعت یا احیای جهان باشد، یعنی مهمترین اسطوره که در تمام دنیا به نظر من همین خدایی که کشته شود، این میتواند جهان را نجات دهد. مثلاً عیسی مسیح جهان را نجات داد، معمولاً بعد از یک دوره کائوس و بعد از یک دوره آشوب و بینظمی و هرج و مرجی که در کیهان هست. این اسطوره با مرگ خودش باعث میشود که جهان به نظم برگردد و روال طبیعیاش را ادامه دهد.
در فرهنگ آفریقایی در تمام ادیان بدوی که داشتند و بعضاً دارند، در سرخپوستان آمریکا، بومیان استرالیا، در شمنهای سیبری هم ما این را هم مشاهده میکنیم که خیلی هم متنوع است. در آفریقا من این را بیشتر دیدم که آن اسطوره، خدایی که کشته میشود، باعث میشود با مرگ خودش آن انسانی که در آن دهکده یا قبیله است، ناگهان جنسیتش مشخص میشود، مرد است یا زن، و بعد از آن لحظه است که انسان به دو تکه زن و مرد تقسیم میشود و بعد از آن صاحب مرگ میشود و میمیرد، قبل از آن فناناپذیر بوده، که آن مشابهتی با هبوط آدم در اساطیر و روایات سامی که اسلام شامل آن میشود.
در مورد مراسم محرم عرض کردم که در جلسۀ گذشته، محرم نوعی مراسم است برای تقرب به خداوند خوب همۀ مراسم و آیینها همین است. ذات هر دین و آیینی همین است. منظورم این بود که ما در تاریخ ادیان یک پدیدۀ مشابهی داریم که در تمام ادیان مشابه است که به آن " آشنا سازی" میگویند. در ادیان بدوی از طریق این رفتارهایی که در یک دورهای انسان انجام میدهد، که آن دورۀ آشنا سازی است، با جامعه و جهان آشنا میشود و در جهان که خود همان جامعه است، چون جامعۀ جدای از جهان که وجود ندارد، جهان فقط جامعه است. در اقوام آفریقایی و کیهان مستقیم میشود و فردیت آن در جمع از بین میرود و نوعی فنا شدن در جمع و در کیهان است. چون آن قوم آفریقایی، کیهانی جزء وجود خودش و درخت و روستا و شیر و پلنگ قائل نبود. و این مراسم محرم که یک مراسمی است که ما در ادیان دیگر هم آن تعزیت را برای خدای خودشان داریم که همان خدای نباتی است، این تقرب یک نوع یادآوری و تذکر (تذکر به معنای عام کلمه) که به خداوند ما یاری میدهیم( خدا به معنای عام) که در تجدید جهان تنها نماند.
حیات دوبارهای که جهان میگیرد، ما با آن مراسم آشنا سازی که در محرم هست و در ماه رمضان نیست، اینکار را انجام میدهیم. اما نکات جدید که میخواهم مطرح کنم که البته برای تأیید و توضیح بیشتر مباحث هفته گذشتهاست. این را هم بگویم که نه تخفیف تشیع و نه ائمه اطهار است. بلکه سوال این است که این ساختار تکرار میشود و در شیعه به اوج میرسد و وجد و هیجانی که هر ساله در ماه محرم، بویژه در عاشورا در میان ایرانیان هست ناشی از چیست؟
تحلیلی که بنده داشتم و بر اساس یونگ و الیاده بوده این است که یک خدای نباتی و گیاهی که این در زمستان می-میرد، در بهار دوباره متولد میشود و جهان سرسبز میشود و انسان میتواند به حیات خودش ادامه دهد، این تفسیری است روحانی، معنوی، روحی، فردی، ذهنی و روانی از یک پدیده مادی.
تأکید میکنم که اگر بگوییم که سیاوش اسطورهای است که کشته شد و امام حسین و عیسی مسیح و مانی و ... اینها بازتاب یک واقعۀ طبیعی هستند، این تخفیف نیست بلکه روحانی کردن یک پدیده است، یعنی یک پدیده طبیعی که در خارج اتفاق افتاده و برونی است، من آن را درونی میکنم. اتفاقی که در آفاق افتاده، من آن را به انفس تبدیل میکنم و این یک واقعۀ ازلی و ابدی در روح انسان میشود، بنابراین گزارش روحانی از یک پدیدۀ مادی است و انسانی در آن دوره گذشته است.
برخورد میتولوژیک با جهان داشته و تصورش از زمان دگرگونی بوده و تصور زمانیاش سالیانه عوض میشده و در هر دورهای که در آن دوره بعضاً در این دوره در هزاره سوم هم ادامه دارد، این است که همه چیز در جهان مقدس است. عنصر تقدس در جهان حاکم است، ما این را در دورۀ برخورد انسان میتولوژیک شاهد هستیم، وقتی که تقدس در جهان حاکم است، نمیتواند یک اتفاق طبیعی باشد که خورشید سرد میشود، دوباره گرم میشود و رستنیها دوباره بوجود میآیند و ...
برخورد منطقی به معنای علمی ندارد، برخورد میتولوژیک دارد، میتوز؟؟ حکم میکند که این حتماً در روان من یک تأثیری میگذارد آن چیست؟ آن یک خدا شاهی است که کشته شده ولی دوباره زنده میشود. اینکه من با این نگاهی که به جهان دارم، منی که انسانی اسطوره شناختی، عنصر مسلط ذهنیت من هست، کمک میکنم به نیروهای آفرینشگر طبیعت. نیروهای آفرینشگر طبیعت میتواند عقل باشد(به معنای عام) یعنی به کیهان کمک میکنم که دوباره زنده شود و مرگ از بین میرود.
اسطوره سیاوش که مشابهتهای ساختاری با اسطورۀ امام حسین دارد و نوع رفتاری که مردم ایران با سیاوش داشتند، همان نوع رفتاری است که شیعیان و ایرانیان با امام حسین دارند، شکلهای مشابه دیگری دارد، مثل تموز در ............. باستان، مثل یحیی ................. دهنده، مثل آدنیس در یونان باستان، مثل مهر، میترائیسم، حلاج، مانی، سیاوش، حضرت مسیح که در آفریقا و جاهای دیگر هم هست، در این نوع نگاه تاریخ نگری ملغی میشود و اصالت روح بازتابی که تاریخ یک واقعه در روح انسان دارد، آن اصل قرار میگیرد. بسیاری از مورخان گفتهاند که تعزیه و ...... بر اساس اسطوره سیاوش در ایران بوده و عدهای هم معتقدند که سیاوش ایرانی نیست و در بینالنهرین باستان بوده و برگرفته از رفتار مردم سامی بویژه بابل و ...... با خدای تموز است.
عدهای هم معتقدند که اسطوره سیاوش ایرانی است و از آسیای مرکزی آمده، در هر صورت چه زادگاه این اسطوره آسیای مرکزی باشد و چه بینالنهرین باستان، بنده بر جنبۀ جهان شمول آن تأکید دارم و انبوه شواهدی که آفریقایی است و جاهای دیگر هم هست و این را نشان میدهد و آنهایی که معتقدند که اصالتش در فرهنگ ایرانی است و از آسیای مرکزی آمده میگویند که از 3000 سال پیش است.
در تفسیر بینالنهرین سیاوش یعنی مردی که رویش سیاه است و از دیار مردگان برمیگردد و حاجی فیروز که در نوروز است و صورتش سیاه و خودش سرخ پوش است، سنبلی از آن است. در تفسیری که از آسیای مرکزی داریم این است که میگویند سیاوش یک .............................. بوده و بعد به اسطوره تحول پیدا کرده، سیاوش به معنای اسب سیاه است، بعد میشود سوار اسب سیاه که اسب سیاه مثل سهراب و گشتاسب و کذا و مرگ سیاوش در زمستان است و بهار تولد کیخسرو فرزند سیاوش است. رفتن سیاوش به درون آتش، فرا رسیدن فصل خزان است و بیرون آمدن او به شکل زنده بهار است. که این را با اسطوره حضرت ابراهیم مشابه میبینیم و کارکرد آیین اساطیری این است که خزان را به این شکل پشت سر بگذاریم.
کوزهای هست در مرو کشف شده که در یک معبد بودایی به دست آمده، با اینکه دین بودا فاقد این هست اما سوگ سیاوش در شکل این کوزه هست و این در یک معبد بودایی نمیگنجد که در یک معبد بودایی سوگ سیاوش داشته باشیم. ایرانیان بخارا، ولی خوب این هم نشان دهندۀ تأثیر اسطوره هست و ما در سیاوش تصادفاً به دست سواران کیکاوس میافتد، در روایاتی که هست و این همان مشابهت و همسان سازی است با خدای نباتی و کشاورزی که داریم. چون میدانیم که کشف کشاورزی و استفاده از کشاورزی تصادفاً بوده و کشتزار که زن باشد، این هم در این روایات تصادفی هست.
.......................... در مورد بخارا میگوید که مردم بخارا میگویند که فرزند خدا در ماه هفتم مرد، تأکید میکنند فرزند خدا، یعنی عیسی مسیح را به یاد میآورد. سیاه میپوشند و عزا میگیرند و ...... و توصیفاتی که از عزاداری میکند، همان توصیفاتی است که ما شیعیان داریم که گریه کنان بر سینه میزنند، مردم بخارا در عزای فرزند خدا به مزرعهها میروند، 500 زن و مرد به مزرعه میروند تا بدن فرزند خدا را پیدا کنند، این را یک ......................چینی که به بخارا آمده تعریف کرده است. یعنی بدن فرزند خدا در مزارع است و ما باید آن را پیدا کنیم و این خیلی صریح گفته که خدای نباتی.
ما در شیعه و در تمام ادیان داریم که ما با قهرمان و رهبر و آن کسی که در آن بالاست میخواهیم یکی شویم و اتحاد پیدا کنیم که ما مثلاً میگوییم که کاش کربلا با امام حسین بودیم و قصد همسان سازی داریم، این رنگ سیاه و سیاه پوشیدن در عزاداریها و در فرهنگ عربی و اسلامی نیست، در فرهنگ همسایگان ایران هم نیست و پیامبر اسلام هم از سیاه پوشیدن نهی کرده است. توسط ابومسلم و عباسیان وارد فرهنگ اسلامی شد. این ریشه در سیاوش دارد، داستان سیاوش و اسطوره سیاوش در خاطر اینکه سیاه پوشیدن و رنگ سیاه اسب سیاوش که شبرنگ باشد، سیاه است.
و سیاوش و تأثیری که در ایران گذاشت فهرست وار اشاره میکنم. به شباهتهای آن با داستان و نسبتی که ما با امام حسین داریم، نه آنچه که واقعاً امام حسین هست. کهنترین روستایی که به نام سیاوشان در ایران شناخته شده، اطراف قم هست و بعدها اسم آن را یحیی آباد گذاشتند و در تاریخ قم نوشته شده و این یحییآبادها بدیل اسلامی سیاوش بعد از اسلام هستند. یک نکته دیگر هم جهان شمولی اسطوره سیاوش را نشان میدهد این است که افراسیاب هم که دشمن ایران و قاتل سیاوش هست، یک روایاتی دارد عین روایاتی که در مورد سیاوش در ترکستان چین منطقۀ ترک زبان هست و آن هم مشابه همین که یک ....................... داشته و دروازه بخارایی سیاوش و .................
آن هم یک شهری ساخته عین سیاوش و حتی ترک زبان های آن دوره هم نیاز داشتند که چنین خدایی داشته باشند.
نخل گردانی در شهرهای کویری ایران، کاملاً نشان میدهد که نخل برای یک خدای گیاهی است که الان برای امام حسین برگزار میکنیم، در گذشته برای سیاوش بوده در تصاویر باستانی که روی کوزهها و کتیبهها هست، ما میبینیم که همیشه یک نخلی است که عزاداران سیاوش پیش از اسلام این را حمل میکنند. بعد از اسلام این شکل نخل شده است.
بحث روحی و معنوی آن هم این است که نخل وجه ؟؟؟؟؟ آن این است که از یک چارچوب سرو استفاده میشد و شکل سرو را درخت مقدس در ادیان مورد احترام است و درخت مقدس را در هر دینی داریم. درخت سرو در ایران به خاطر طول و بلندی و عمر و سرسبزیش محترم است، این یکی از مباحثی است که نشان دهنده این است که نخل گردانی گرتهبرداری از اسطوره سیاوش است.
اَلَم و کتل که میگوییم، در تصاویری که از سیاوش هست ما یک خانه و یک چادر را میبینیم که شکل آن شکل کتل است. در خت مقدس هم که سیاوش خدای نباتی است را کاملاً نشان میدهد این نخل و سرو از طرف دیگر میبینیم که خدایان از درخت زاده میشوند، مثل خود سیاوش، مثل مشی و مشیانه در اساطیر زرتشتی داریم که مثل آدم و حوا هستند و اینها هم مهر و میترائیسم و آدم و حوا و بودا هم بر روی لوتوس ...................... بدنیا میآیند.
کشاورزی وقتی کشف میشود دیگر فقط کشاورزی نیستکه جمعیت افزایش پیدا کند، بلکه مرگ معنا پیدا میکند، به همین دلیل در اساطیر باید بازتاب پیدا کند، همچنان که تخمی را در زمین دفن میکنند و در بهار دوباره بدنیا میآید و تجدید تولد پیدا میکند. به قول مولانا که میگوید: کدام دانه در زمین فرو نرفت که پر برون نامد.
یک شعر از اهل حق که در بین النهرین هستند و فرهنگ ایرانی بر روی آنها تأثیر گذاشته و عالی قلندر نامی دارند که به شهادتهای مکرر خودش اینگونه اشاره میکند که: ایرج بخوانندم پور فریدون، همانند سیاوش خونم میجوشد، سراسر جهان بلوا میشود، من حسین پور شاهنشاه هستم، تن بدون سر، برادران با من دشمنی کردند، بیان شدم یوسف، پسر یعقوب، سه مرتبه دونم به آن تشت طلا رفتم. (تشت طلا که در اسطوره امام حسین و سیاوش هست و در اردبیل هم ما آن را داریم دون به معنای تجلی و مظهر هست و این یک شکل دیگری از زیست امام حسین را بررسی میکند. دون اول سیاوش، دومین دونم، سومین حسین پور شاهنشاه در تشت طلا شکارم کردند، سر درخشانم را جدا کردند، در جایی دیگر میگویند (به امام حسین میگویند بابا یادگار 9 بابا یادگار، یادگار یار، دخیل و زنها را از تو میخواهم یادگار یار، رواج دهندۀ هر دین، سر حلقۀ پادشاهانی، جمشید جم نگهدارِ راههای تنهایی تویی.
ایرج، یحیی، سیاوش و ... آنگاه به صورت حسین در کربلا کشته شدی. بین ایرج، یحیی ، سیاوش و حسین در این سروده که میبینیم تعادل برقرار شده است.
قدوسی: مطالب گذشته آقای خالصی دو بخش داشت، یک بخش که بیشتر تکیه بر نشانه شناسی بود که توضیح زیادی دادند و یک بخش دیگری بود که اگر اسمش درست باشد، انسان شناسی اسطوره شهادت بود که در آن بخش با توجه به افکار و آیینهای اقوام گوناگونی که از اقوام بدوی تاکنون ایشان بررسی کردند، اسطوره شهادت را با نگاه به مطالب الیاده و یونگ ، یک نیاز طبیعی انسانی ارزیابی کردند که در واقع این اقوام هر کدام یک نوعی این اسوره را ساختند و جلسۀ گذشته این بحث نشانه شناسی آن کمتر بود و این بحث زیادتر بود.
علیزاده: دفعۀ پیش هم عرض کردم که این بحث ................. و نگاه اسطورهای به عاشورا و کربلا خیلی کم سابقه است و اگر سابقهای هست در حد یک اشارات اجمالی است. کسانی که تعزیه شناس هستند مثل آقای جابر عناصری و صادق همایونی و ... آنها اشاراتی داشتهاند. اولین جایی که دیدم حدود 2-3 صفحه روی این موضوع بحث شده کتاب "زیر آسمانهای جهان" هست که گفتگوهای رامین جهانبگلو با داریوش شایگان است. این کتاب اصلش به فرانسوی بوده و خانم نازی عظیما آن را به فارسی ترجمه کرده و در نشر فرزان در سال 74 مثل اینکه به چاپهای مجدد هم رسید و قبل از این من سابقهای برای آن پیدا نکردم. چون نگاه تراژیک و حماسی، عاطفی و عرفانی نسبت به امام حسین(ع) سابقه دارد. فی المثل نگاه عرفانی به قرن 7 برمیگردد، قبل از آن من سابقهای برای ان پیدا نکردم. در قرن هفتم اول زید بن طاووس در مقدمه ؟؟؟؟؟، بعد هم در غزلیات مولانا و در دفتر ششم مثنوی آنجا که داستان عزاداری شیعیان حلب را میگوید، به نگاه عرفانی مربوط به امام حسین پرداخته شده و بعد هم ادامه پیدا کرده تا به گنجینه الاسرار عمان سامانی و زبده الاسرار صفی علیشاه منظومههای مشابه دیگر کنمونههای زیادی دارد. اما نگاه جامعه شناختی، روان شناختی و فول کلریک و اسطوره ای و ........ به عاشورا جدید است. خصوصاً نگاه اسطورهای که خیلی کم برگ و بار در این مورد سابقه است. خوب این یک نگاه تمثیلی و سمبلیک خیلی متفاوت و حتی متقابل است با آن رویکرد تاریخی که عینی هست و به اسناد و مدارک تاریخی توجه دارد.
و البته به امام حسین(ع) فقط در فرهنگ ما نگاه اسطوره نشده، قبل از آن به امام علی (ع) هم نگاه اسطورهای شده است از جمله علی اللهیها که به امام علی (ع) نگاه اسطورهای کردند و به محمد حنفیه و مختار هم در مختار نامهها و نمونه حلاج هم که گفتند. فکر میکنم با توجه به همین نگاهها به نسبت امام علی (ع) بوده که دکتر شریعتی که در حد یک اسطوره شناس هم بود کتاب"علی حقیقتی بر گونه اساطیر"را نوشت و آنجا به بعد اساطیری امام علی (ع) اشاراتی دارد ولی بعد آن بُعد حقیقی و واقعی را مطرح میکند.
تأثیر فرهنگهای غربی و اسطورههای غربی و شرقی به اضافه تأثیر اساطیر ایران باستان که باز نمونه سیاوش و خدای تموز، در این نگاه خیلی موثر بوده و این نگاه برخاسته از فرهنگ ترجمهای جدید روشنفکری است و همین هم دلیل متأخر بودن و جدید بودنش است.
مثلاً یکی از مدعیات این دیدگاه این است که اسطورههای ایرانی فرهنگ شیعه را بستر مناسبی برای اینکه ادامه و استمرار داشته باشند دیدند. و گفتهاند که یک از دلایل استقبال مردم ایران از تشیع، همین اسطورهها بوده که میخواسته است به نوعی تداوم پیدا کند و تشیع را مناسبتر دیده، چون شبیه این نگاه در نزد اهل سنت نسبت به امام حسین وجود ندارد، در عین حال که این نگاه در اهل سنت وجود ندارد، باز من سابقهای پیدا کردم که عجیب است. در اوایل قرن پنجم کتابهایی مثل نورالعین اسفراینی که شافعی مذهب بوده و دربارۀ امام حسین نوشته که گفتند بعد از شهادت امام حسین یک دگرگرونی در نظام آفرینش موقتاً بوجود آمد، خسوف و کسوف شد، از آسمان خون بارید و زیر سنگها خون جاری شد و شب شد و چند لحظه روز روشن که هنوز غروب نشده بود تاریک شد و شب شد و همه فکر کردند که قیامت شده و عذاب نازل شده که جالب است که این اهل سنت گفتهاند و حتی در منابع شیعی آن موقع نیست، حتی تا قرن 12 در منابع شیعه نیست.
حتی علامه مجلسی هم نگفته ولی بعد از علامه مجلسی بعضی از شاگردان علامه مجلسی در منابع شیعی گفتهاند ولی اصلش در منابع اهل سنت است. با اینکه آنها نگاه اسطورهای نداشتند اما این را به عنوان یک واقعیت تاریخی گزارش کردند که در برخی از فیلمهایی که ساخته شده است این را میبینیم.
تأثیر فرهنگ مسیحی و به خصوص اسطوره مسیح و وجوه شباهتی که امام حسین با مسیح دارد، اینها با وجود تفاوتها که کم هم نیست، باعث شده است که فکر کنند که امام حسین هم مسیح اسلام است و حالا به بعضی از تفاوتهایش نیز اشاره میکنم.
آن گناه ذاتی که در مسیحیت به آن معتقدند ما در اسلام نداریم، یعنی فرد مسلمان و مؤمن موحدی که در فرهنگ اسلامی شناخته میشود، هیچ گناه ذاتی ندارد. گناهی بوده که آدم و حوا کردند و تاوانش را هم دادند و توبه هم کردند و توبهشان هم پذیرفته شد. بقیه گناه ذاتی ندارن، اما کار آنها باعث شد که هبوط صورت گرفت و امام حسین(ع) را هم که شفاعت میکند، از نوع شفاعت مسیح نیست، مسیح میآید و بار گناه همۀ مسیحیان و بلکه جهان را به دوش میکشد و فرزند خداست و خدای مجسّم است، همچنین چیزی در مورد امام حسین نیست. امام حسین آنهایی که اهلیتش را داشته باشند و پیروی از امام حسین کرده باشند و آنجایی که کم آورده باشند، دستشان را میگیرد. و در عزا و مصیبت امام حسین که اشک ریختند و شرکت کردند، توسل به آنها و پیدا کردن یک همچنین آثاری دارد که ما را بیشتر مشمول شفاعت آنها قرار میدهد، نه اینکه امام حسین شهید شده که گناهان انسانها بخشیده شود، همچنین چیزی را ما در قضیه امام حسین نداریم، اینها از جمله تفاوتهایی است که تفاوتهای بیشتری را هم میتوان ذکر کرد.
به هر حال نگاه تعزیهای و فولکوریک و نگاه مرثیهای و تراژیک به این بعد اسطورهای مربوط امام حسین در نزد روشنفکران که این تحلیل را ارائه دادهاند خیلی کمک کرده است. مفهوم خدای شهید شونده است که در تمام فرهنگهای گذشته که آقای خالصی اشاره کردند، وجود داشته است. در حالی که ما اینجا خداگونه داریم نه خدا.
و اصلاً تناقض دارد خدای شهید شونده، خدایی که ما در فرهنگهای توحیدی میشناسیم، شهید شونده نیست، بلکه خداگونه است که قابل شهید شدن است نه خود خدا. و دیگر اینکه چیزی که در فرهنگ شیعه و اهل سنت و اسلام بیشتر مطرح بوده این است که اسناد و منابع تاریخی نشان میدهند که امام حسین یک موجود واقعی و عینی بوده که در راه اهداف الهی و دینی شهید شده و به صورت یک حقیقت زندهای بوده که بعد از شهادتش هم تا به امروز هم مطرحتر شده و زندهتر است و خونش همچنان میجوشد و اگر مسامحتاً بعد و کارکرد اسطورهای برایش پیدا کنیم. این فقط یک نوع شبیه سازی با بعضی از اسطورههاست و اصل قضیه را نباید تحتالشعاع قرار بدهد، که البته نظر خود ایشان(آقای خالصی) هم همین بود که گفتند که کاری به آن بعد تاریخی نداریم و میخواهیم یک نگاه را بررسی کنیم.
ولی اسطوره سازی امام حسین یا امام علی و امثال اینها در واقع بخشی از روند سکولاریزاسیون و بشری کردن دین است. در این برداشت امام حسین و امام علی الگو نیستند که باید پیروی شوند و این جملۀ امام حسین که"ولکم فی اسوه" یعنی من برای شما انسانها الگوی روشنی هستم.
این در پیشانی کتاب شهید جاوید نوشته شده که چون میخواهند نگاه تاریخی بکنند و ببینند واقعیت تاریخی چه بوده است. و حرفشان هم این بوده که ما باید از امام حسین برای مبارزه با ظلم تبعیت کنیم و آنجایی که امکانش باشد باید حکومت حق تشکیل شود و با حکومتهای باطل مقابله کنیم. ولی میبینید که اگر اسطورهسازی این روند و این نگاه غلبه پیدا کند و"لکم فی اسوه" که الگوگیری عینی و عملی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی هست تبدیل میشود به داستانی که به درد رمان نویسها و نمایشنامه نویسها و فیلمسازها میخورد و یک جنبۀ سرگرمی و دراماتیک پیدا میکند که به درد معرکهگیری و این چیزها میخورد.
نکته دیگر اینکه اماها و بویژه امام علی و امام حسین که آغاز اسطورهسازی هم گفتیم که نزد علی اللهیها از امام علی بوده، اینها الگوهای حقیقی انسانیت و انسانهای کاملند که دفاع از آنها و پیروی از آنها و توسل به آنها برای سعادت فردی و جمعی و دنیوی و اخروی است ولی اسطورهسازی آنها همان سرگرم کردن مردم و خنثی سازی اثر و نقش و کارکرد آنهاست. چون آنها آزادی خواهانه و عدالت خواهانه مبارزه و قیام میکردند و حالا اگر اسطوره شوند، آن بعد آزاد سازی و عدالت خواهیشان عملاً خنثی میشود و از آن تأثیرات مثبت عملی دور میشوند.
نکتۀ دیگر سیاهپوشی را که اشاره کردند، در یک منبعی به نام سابقۀ سیاه پوشی در عزا که نوشتۀ آقای علی ابوالحسنی منذر است دیدم که مفصّل بررسی شده و تقریباً با مدارک تاریخی اثبات شده که سابقۀ طولانی دارد و به پیامبر اسلام و قبل از پیامبر برمیگردد که در عزا، سیاه پوش میشدند، اگر چه که در وقتهای دیگر سیاه را مکروه دانسته باشند. و نکتۀ آخر هم این است که امثال امام علی و امام حسین (ع) به قول دکتر شریعتی حقیقتی بر گونه اساطیر هستند یعنی ضمن داشتن بعد و کارکرد اسطورهای یک بعد حقیقی دارند که هیچ اسطورهای هم یارای برابری و مقایسه با آنها را نداشته و ندارد.
جلسۀ گذشته هم یکی از دوستان اشاره کردند که کدام اسطوره را میشناسید که روز به روز زندهتر و مطرحتر و مؤثرتر و کارآمدتر باشد. کسی که برای عزاداری پدرش حاضر نیست آن جور فداکاری کند و عزاداری کند برای امام حسین بعد از 1400 سال ضجه میزند و عزاداری میکند و خرج میکند، این نشان میدهد که ما نباید فریفتۀ غلبۀ آن نگاه اسطورهای شویم.
فقط یکی از ابعاد قضیه و یکی از نگاهها و رویکردها میتواند همین نگاه اسطورهای باشد. جمع بندی عرایض بنده این است که اینها در واقع از نظر محتوایی و واقعیت نقش فرا اسطورهای دارند. و از نظر واقعیت تاریخی نقش فرو اسطورهای و عینی دارند، نه نقش اسطورهای.
دربارۀ سبک سخن امام علی (ع) در نهج البلاغه گفته شده که امام علی سخنانش فوق کلام مخلوق است و دون کلام خالق. یعنی از قرآن پایینتر است ولی فراتر از کلام بشری است. این معنای جایگاه واقعی امام علی و امام حسین است؛ یعنی در ضمن داشتن جنبۀ بشری خداگونه هم هستند نه اینکه از آنها یک خداگونهای بسازیم که فقط برای تمثیل و تماشا است و جنبۀ انسانیشان را از ایشان بگیریم.
خالصی: من فرمایشات جناب آقای علیزاده راتأیید میکنم. اینکه فرمودند ما گناه ذاتی نداریم درست است، به درستی ما در اسلام گناه ذاتی نداریم. ولی ما وارث آدم و حوا هستیم که از بهشت خارج شدند و بحث، بحث کلام یا آنچه که واقعاً اسلام یا فرهنگ اسلام یا دین اسلام میگوید نیست، بلکه نگاه مردم است برای شفاعتی که برای امام حسین قائل بودند، از نظر ساختاری، نه از نظر دینی خیلی شبیه است. چون مسیح هم برای پیروان واقعی خودش گناه را میخرید، نه برای کسانی که به او در فرهنگ مسیحی بیتوجه هستند.
در فرهنگ اسلام، در فرهنگ شیعی ما میگوییم ثارا...، بحثشان درست است، چون میدانیم ثارا... به معنای خون خدا نیست، نه از نظر ادبی و نه از نظر تاریخی. اما مردم چنین تصور میکردند که خداوند شهید میشود، ثارا... بحث استعاره است و بحث ناخودآگاه جمعی مردم هست که هفتۀ پیش تأکید کردم. با ناخودآگاه جمعی صحبت میکنم و همانطور که ایشان گفتند بحث تاریخ و کلام و ... نداریم، چون امام حسین در روشنایی تاریخ این حرکت را آغاز کرده، یک نوع دشواری برای ما بوجود میآید. و نکته آخر سیاه پوشی را من نمیدانم. این مطلبی که گفتم بر اساس یک مطالعه ساده بود و نمیدانم شاید موضع را به درستی بگیرند و اینکه برداشت سکولار، من مشکل دارم. چون دقیقاً اسطورهای برخورد کردن با امام حسین میشود که عنصر تقدس حاکم شود و امام حسین یا آن اسطوره را به یک اسوۀ زندگی عملی فردی و اجتماعی تقلیل نمیدهیم. جنبۀ اساطیری بر آن غلبه میکند، چون رسالت ...... با روح و ذهن و با ناخودآگاه جمعی است در تأیید فرمایشات آقای علیزاده.
شخص دیگری؟؟؟؟؟: من یک بخشی از صحبتهای آقای خالصی را تأکید میکنم و آن بخشی که گفتند در همۀ فرهنگها، این خدای کشته شده وجود دارد و یک جور مدل غالب بر همۀ فرهنگهاست و این بحث اسطوره یک نوع نیاز انسانی است.بحث اسطوره شناسی یک بحث مدرن امروزی است. من میخواهم روند شکل گیری این بحث را پیگیری کنم که از ابتدا چگونه این نوع نگاه و این نوع مطالعه اسطوره شکل گرفت و از آن دربارۀ تفاوت بین اسطوره در فرهنگهای کهن و اسطورههای فرهنگ مدرن و امروزی نتیجه بگیرم و بعد هم چند نوع از این اسطوره ها را به عنوان مثال در برابر آن خدای شهیدی که مطرح کردید ذکر کنم که اسطوره هست و در همۀ فرهنگها هست. این نوع نگاه به اسطوره در دوران مدرن یک خرده متأخرتر هم هست. یک کم قبلتر، اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، متفکران فکر میکردند که جهان به سمت عقلانی شدن است و اینکه ما وفرهنگهای امروزی هم به اسطوره نیاز داریم، یک بحث جدیدتری است در مباحث علوم انسانی. آن متفکران اولیۀ دوران مدرن اینگونه فکر میکردند که دنیا در حال اسطوره زدایی و افسون زدایی شدن و عقلانی شدن هست و این فرهنگ اسطوره از بین خواهد رفت. به عنوان کثال یکی از سردمداران این بحث ماکس وبر هست که روند تحولات دین را روند عقلانی شدن جهان از ابتدا تا دوران مدرن میداند.
این روند عقلانی شدن از نظر او به تدریج با تفکیک شدن زمین از آسمان شروع میشود و این تفکیک شدن و شکاف بین زمین و آسمان تشدید میشود و در نهایت به جایی میرسد که اساساً آسمان حذف میشود و زمین باقی میماند و این آخرین مرحلۀ اسطوره زدایی است که در این مرحلۀ آخر در دوران مدرن اتفاق میافتد، ولی مراحل قبلی در دوران سنتی است. از نظر وبر در مراحل بدوی دین شکل جادو دارد. در شکل جادویی دین عناصر ماورایی و آسمانی در روی زمین حضور دارند، و به اصطلاح نمادها یا اشیایی که ماهیت قدسی دارند، نه اینکه نماد باشند، خودشان ماهیت ماورایی دارند و در زندگی روزمره انسانها حضور دارند.
به تدریج در ادیان توحیدی، این عناصری که ماهیتاً ماهیت ماورایی دارند از زندگی روزمره خارج میشوند و در مراحل مختلف با شکل گیری الههها و نهایتاً با تکامل یافتن ادیان توحیدی، تنها خدای آسمان باقی میماند و زمینیهایی هستند که باید از آن خدای آسمان پیروی کنند. اینجا یک مرحله از تفکیک زمین و آسمان اتفاق میافتد که به نظر وبر شدیدترین شکل آن در کالونیزم مسیحیت است که توضیح میدهد چگونه این تفکیک آنجا اتفاق میافتد.
منظورم این است که آن متفکران با ترسیم چنین روندی پیشبینیشان این بود که فرهنگ اسطورهای از بین خواهد رفت و جهان افسون زدایی و کاملاً عقلانی خواهد شد و دیگر اثری از آسمان در زندگی روزمره نخواهد بود. در مراحل بعدی به تدریج این نگاه اسطورهای به شکل برگشت، البته این برگشت در ابتدا به شکل تحلیل اسطورههای کهن بود که از ساختارگرایی و قبلتر از آن از زبان شناسی سوسور شروع میشود و بعد از آن هم ساختارگرایی لوی تورس و بعد تحلیل گفتمان و بعد تحلیل روایت و همۀ اینها یک سلسله است که آن بحثهای اسطورهشناسی هم جزء همان سلسله بحثهای تحلیل ساختار قرار میگیرد، در واقع مباحث نشانهشناسی ریشه در آنجا دارد. و تا متفکران متأخرتر پست مدرن که معتقد شدند که اسطوره متعهلق به دنیای سنت و جهان باستانی نیست، ما امروز هم اسطورههایی داریم. مثلاً فرض کنید رونان بارت از اسطورههای مدرن اسم میبرد و از آنها هم تحلیل اسطورهای میکند. مثل سوپرمن در فرهنگ آمریکایی یا اسطورههای شبیه این. منتها من میخواهم بگویم که با استفاده از این تحلیل ساختاری اسطورهشناسی یک تفاوت خیلی قاطعی بین اسطورههای دنیا قدیم و اسطورههای جدید وجود دارد. یک نحله از متفکران معتقدند که اساساً انسان زندگی را به شکل روایت میفهمد، حالا روایت یک شکل دیگری از بحث اسطوره هست و همۀ اینها ذیل آن مباحث ساختارگرایی قرار میگیرند، بعضی اوقات به صورت گفتمان یا تحلیل و بعضی از اوقات به شکل اسطوره تحلیل میشوند.
کسانی که در ذیل این شاخه فکری قرار میگیرند آنها معتقد به تحلیل هستند، معتقدند که معنا در درون گفتمان شکل میگیرد، که در واقع اسطوره در آن ساختار گفتمان هستۀ مرکزی آن گفتمان است و بقیه عناصر در اتصال به آن هستۀ مرکزی شکل میگیرند. یک مدل دیگری هست که معتقدند معنا در دل روایت شکل میگیرد؛ یعنی ما اتفاقات را در چارچوب یک روایت به هم وصل نکنیم و اجزایشان را با هم پیوند ندهیم، به شکل وقایع پراکندهای هستند که در ذهن نظم نمیگیرند و قابل توصیف و تفسیر و فهمیدن نیستندو ما تنها در صورتی وقایع را میفهمیم که در قالب یک داستان اینها را به هم پیوند دهیم و بینشان ارتباط برقرار کنیم، این یک چیزی هست شبیه آن چیزی که در اسطوره داریم.
در واقع اسطوره اینکار را انجام میدهد با پیوند برقرار کردن بین یک سری اجزایی اینها را معنادار میکند. این نگاه دیگری به آن بحث شماست که در واقع انسان به دلایل روانی نیاز به آن اسطورهها دراد. این دیلی جامعه شناسی است که به این روایت نیاز هست. چون بدون حضور این روایت اتفاقات یک سری مجموعه عناصر پراکندهای هستند که هیچ ربطی به هم ندارند. من از بین اینها بحث روایت را انتخاب میکنم؛ چون هر کدام از اینها به یک شکل خاصی بحث میکنند، در تحلیل گفتمان یک جور بحث میشود، در نشانه شناسی جور دیگری بحث میشود ولی همه زیر مجموعه یک چیز هستند. ریشۀ این شاخه از اندیشه، این شاخهای که به صورت گفتمانی، یا اسطورهای یا روایتی است، همۀ اینها در زبان شناسی سوسور ریشه دارد و در آنجا یک اتفاق خیلی مهم افتاد، که این اتفاق نقطۀ تمایز اسطورههای سنتی(پیشامدرن) هست از اسطورههای مدرن.
گرچه گفته میشود که دنیای امروز هم، اصلاً یک چیز طبیعی برای نوع بشر شما برای هر فهمی نیاز به یک روایت و داستان داری که اینها را بفهمی و در گذشته هم همین بوده است. منتها شکل گذشتهاش باشد با امروزش یک تفاوت مهم دارد که ریشۀ این تفاوت در درون زبان شناسی سوسور است.
در زبان شناسی سوسور بحث اصلی این است که واژههای یک زبان معنایشان را از ارتباطشان با مصداقهایشان نمیگیرند، بلکه معنای واژهها از ارتباط درونی خود واژهها با هم اخذ میشود. باصطلاح به آن واژه دال میگوید و به آن شیءای که آن واژه بر آن دلالت میکند به آن مدلول میگوید و به رابطۀ بین این دو رابطۀ دلالت میگوید.
میگوید این دلالت ناشی از ارتباط بین آن واژه و آن شیء نیست، بلکه از ارتباط درونی واژهها در داخل یک زبان معناها خلق میشود.
مثلاً وقتی ما میگوییم میز و بعد این شیء به ذهنمان میآید، در واقع این میز معنایش را از ارتباط این کلمه با این مصداقی که در اینجا هست نگرفته، بلکه در درون خود زبان، اجزای خود زبان، میز، صندلی، دیوار، نشستن و همۀ این کلمهها با همدیگر یک بافتی را شکل میدهد که این معنایشان را از همدیگر میگیرند.
و بعد برای تعریف از تقابلهای دوتایی استفاده میکند، مثلاً خوب در مقابل بد معنا پیدا میکند و اگر آن طرفش را حذف کنی، خودش بیمعنا میشود، معلق در هوا میماند. و توضیح میدهد که چگونه این معناها از ارتباط واژه با مصداق پیدا نمیشود، بلکه از اتصالات درونی خود زبان پیدا میشود. برای اینکه این روشنتر شود، میتوان اشاره کرد که اگر شما در یکDictionaryبه معنای یک واژه نگاه کنید، میبینید که در برابر معنای یک زبان ممکن است دهها واژه از زبان دیگر نوشته شده باشد. این به معنای این است که وقتی شما به فرض میگویید میز، ناشی از ارتباطش با آن مصداق بود و میبایست برای میز در زبان فارسی فقط یک معادل در زبان انگلیسی میداشت ولی این اتفاق نیفتاده است و هر واژهای در هر زبانی دهها معادل در زبانهای دیگر دارد، یعنی چه؟ یعنی آن مصداق مطرح نیست چون اگر مصداق مطرح بود، فقط یک معادل پیدا میشد.
اتفاق مهمی که اینجا میافتد با این بحثها رابطۀ دال و مدلول قطع میشود، یعنی آن ساختار نشانگانی دیگر معنایش را از ارتباط با یک عینیت بیرونی کسب نمیکند بلکه ارتباطش را از ساختار درونی خودش کسب میکند. و این اتفاق در اسطورههای مدرن هم میافتد، مثلاً در بحث تحلیل روایت میگویند که زندگی وقتی معنادار هست که شما به صورت یک داستان ببینید. حتی در این بحث زندگی شخصی افراد هم به این شکل است.
اگر از من بپرسند که در زندگی تو چه اتفاقاتی افتاد؟ شروع به داستان تعریف کردن میکنم و زندگیم را به صورت یک داستان میگویم و یک متفکر بنام السده ماکین تایر؟؟؟ معتقد است که اساساً فرهنگ جوامع بر اساس یک سری روایتها ساخته شده است. دقیقاً شبیه آن اسطورهای که شما مطرح میکنید که ارزشها در دل این چارچوب اسطورهای ساخته میشوند. آن را به جای این روایت میگذارد، یعنی یک سری مجموعه روایتهایی هستند که انسانها ارزشهای زندگیشان را از انتساب به آن روایتها میگیرند. منتها تفاوت روایتهای مدرن با روایتهای سنتی معنایشان را از ارتباطشان با آن حقیقت میگرفتند، یک حقیقتی در درونشان دیده میشده، منتها با این شیوه سوسوری، دیگر روایتهای مدرن، به خاطر ارتباطشان با آن حقیقت بیرونی نیست که زندگی را معنادار میکنند، فقط به خاطر شکل داستان هست که آن معناداری اتفاق میافتد. این نوع رادیکال قطع رابطۀ زمین و آسمان است، یعنی قطع رابطۀ زمین و آسمان به قطع رابطۀ شکل و محتوا میرسد که فقط شکل هست که وجود دارد و دیگر محتوایی در کار نیست.
بحثی که شما فرمودید که در مورد همۀ فرهنگها، این اسطوره خدای شهید شونده وجود داشته است، من به شکل تحلیل روایتی آن از نظر مکین تایر میگویم که فقط یک روایت نیست که فرهنگ از انتسابش با آن روایت معنا پیدا میکند، بلکه روایتهای مختلفی هست.
مثلاً یک روایت رومانس هست، که رومانس شکل تیپیک روایت هست که یک قهرمان سلحشور در جستجوی گم گشتهای تلاش میکند. و بعد طی مراحلی آن گم گشتهاش را پیدا میکند و آن میتواند عشق، حقیقت، افتخار یا چیز دیگری باشد و در این ماجرا آن قهرمان و سلحشور داستان به یک استعلایی میرسد.
یک شکل دیگر از روایت، کمدی هست که در کمدی فرض میشود که همۀ اجزای عالم در یک هماهنگی کامل بسر میبرند و یک موانعی به صورت مسخره و خندهدار در برابر این هماهنگی اختشاش ایجاد میکنند که به آن موانع کُمیتهای داستان میگویند. ولی در نهایت باز آن هماهنگی برقرار میشود و یک شکل از تراژدی هست که این چیزی هست که شما میفرمایید که قهرمان داستان که حالا میتواند خداگونه باشد و سر مثبت قضیه است و در یک بازی سرنوشت شکست میخورد. حالا مثلاً رمان یک روایت مدرن هست که به نظر من مک کین تایر جوامع مختلف هر کدام از روایتهای متفاوتی فهمشان منتسب میشده و در فرهنگهای امروزی چندین روایت همزمان حضور دارند که اقشار مختلف، داستانها و ارزشهایشان را با روایتهای متفاوتی ارتباط میدهند و منسوب میکنند و از اینها معنا میگیرند.
ماحصل بحث دو نکته بود که، یکی اینکه به جای نیاز روانی به اسطوره تحلیل جامعه شناسانه کردید و دیگر اینکه اسطورهها میتوانند متفاوت باشند، حتماً آن داستان تراژدی نیست و میتواند کمدی، طنز و در اسطورههای مدرن، رمان نیز باشد. و دیگر اینکه اسطورههای مدرن معنایشان را از ارتباط با یک حقیقت بیرونی اخذ نمیکنند، از پیوستگی درون خودشان به دست میآورند.
خالصی: بله، درست است ما روایتهای متفاوت داریم، برجستهترین روایت از دید من، همان روایت خدای شهید شونده یا انسان ...............است. من گفتم در مسیحیت در شیعه تأکید بیشتر مردم و ذهنیت مردم بیشتر مشغول است به یک روایت و ارزشگذاری نکردم با تاریخ واقعیت رفتار و نگرش مردم به این روایت هست. و آن اتحاد بین اجزاء از دیدگاه جامعه شناختی برقرار میکند، دقیقاً در ............ کارکرد اسطوره همین است. اتحاد بین اجزاء و ارتباط برقرار کردن بین اجزاء و معنی کردن اجزای متفاوت. مثلاً این شعری که من خواندم ارتباط برقرار میکند بین امام حسین و سیاوش و یحیی به شکل ظاهری و بین خدای نباتی و کشتزار و فصل و بهار و .....
محمدی: یکی از مسائل مهم شاید از 1990 به بعد یک اصطلاحی به وجود آمده به نام نورو میتولوژی، اسطوره عصب شناسی یا افسانه عصب شناسی.
ما الان بسیاری از مسائلی که در زبان شناسی از سوسور داریم یا در هر چیزی چون ما ایمیجهای درون مغزی را بطور واقعی میبینیم بنابراین خیلی چیزها تغییر کرده، مثلآً اینکه ما الان دقیقاً میدانیم که شعور و مغز ما با تمام پدیدهها، اول یک الگو میسازد. الگو با نرتی فرق دارد، الگو پترن است؛ یعنی ما برای اینکه مغزمان شروع به کار کردن کند به یک پترن، به یک الگو احتیاج داریم. اگر این الگو با هیجان باشد، ما به طور ذاتی به سمت معنا میرویم. ذات سیستم شعوری ما این است که معنا را میپذیرد و می
خواهد کار پردازش مغزی ما به سمت معناست، ما اگر معنا را کنار بگذاریم مبارزه با سیستم شعوری خودمان میکنیم. مسائل خیلی زیادی در این مسئله است که به ما کمک میکند که ما با یک نگاه جدیدی به ادبیات میتولوژی توجه کنیم. این نگاه جدید نگاه دیدگاه سوشیال یا دیدگاه سایکو این نگاه نیست، یک نگاهی است که مسئله را فقط در واقعیت بررسی میکند. به پیش زمینههای گذشته کار ندارد، یعنی شما نمیتوانید با یک ادبیات دینی گذشته این مسئله را حرکت بدهید. این مسئله این است که مغز ما در مقابل پدیدههایی که فردی در مقابلش جان میدهد، یعنی آن قسمتی که شما میفرمایید به عنوان شهادت سیستم مغزی ما این پدیده را چگونه میبیند. چون برعکس آن چیزی که شما فکر میکنید سیستم مغزی ما هم برای عقلانیت و هم برای عشق ساختار دارد. هر دو این سیستم وجود دارد. تحقیقات جدیدی که مطرح شده این است که سیستم عقلانی ما با اینکه اینهمه زمان را گذشته، کوئن؟؟؟؟ میگذارد یعنی سیستم شعوری؟؟؟؟ یا شهودی ؟؟؟؟؟؟ میگذارد بنابراین ما نمیتوانیم هیچ موقع اسطوره را به هر طریقی که شما بگیرید به عنوان یک الگو به عنوان یک نرتیو، اصلاً مغز با نرتیو کار نمیکند، فقط به دنبال پترن میگردد، پس پترنی به عنوان شهادت در تمام زمینههایی که در گذشته و در حال بوده تأیید میکند و در آینده هم مدل آن را تغییر میدهد. همچنان که الگوها هم مرتب در حال تغییر است. یعنی ما مرتب با تغییراتی که در ساختار ما بوجود میآید دینامیک شعوری مغزی ما مدام پویا میشود، تمام الگوهایی هم که ما از گذشته داریم برای اینکه قابل فهم و مورد تأیید عقلانی و عاشقانه بخورد، این پویایی میشود.
یعنی ما برای اینکه بتوانیم شرایط را از اپیک، از حماسه، تبدیل به بقا(؟؟؟؟؟) عدد میشود، ایپاک شود، دورهای شود. ما باید مرتب هم دینامیک مغزی را قبول کنیم و هم به واژههایی که در بیرون داریم، برای اینکه مطابقت دهیم و به آن دینامیک بدهیم، اگر دو تا دینامیک باشد، پیش میرود، اما اگر هر کدام از اینها را استاتیک کنیم، برای شعور خودمان قالب بگذاریم، نگهش داریم و به عادتها عادتش دهیم، این عدم تطابق مشکلاتی را ایجاد میکند.
جواد قدوسی: به عقیدۀ من گفتمان ( به صحبتهای آقای علیزاده) مذهبی ما به این ............... مبتلا است. یک بحثی در جلسۀ گذشته هم گفتید که .................. اسطوره از ناخودآگاه ما بیرون بیاید بر اساس نظریه یونگ آن تأثیر خودش را ندارد. به نظر من این اشکالی است که به شریعتی هم تاحدی وارد است، این که میگوید که کاملترین اسطوره یا اسطورهای به این کاملی پیدا نمیکنیم، به نظر من چیزی به نام فرااسطوره نمیتوانیم تعبیر کنیم. اسطوره یک نیاز برای همۀ بشر است.
امام حسین این نیاز را برای ما به درسترین وجهش رفع و برآورده کرده است. اما بشر نیاز به .......................... انسانی واقعی دارد که امام حسین آنها را هم رفع کرده و ما نمیتوانیم بگوییم کاملترین اسطوره یا فرااسطوره را نمیتوانیم تعبیر کنیم یا اسطوره سازی اصلاً وجود ندارد. اسطوره بر اساس تحلیل یونگ که آقای خالصی گفتند، اسطورهای چیزی است که در درون ما خودش دارد کار میکند. ما نمیتوانیم بگوییم که کسی اسطوره را برای ما ساخت یا مواظب باشیم مبادا اسطوره بسازیم.
من تصور ذهنیام این است که اصولاً یک نگرانی در گفتمان مذهبی ما وجود دارد که دائماً نگران این هستیم که مبادا ائمه را تخفیف دهیم و یا مثلاً وقتی میگوییم خدا، از خداگونگی به خدا ببریمش و درون تحلیل وجود دارد که اسطوره نیاز طبیعی است و خودش کارش را انجام میدهد. ایرانیها اسطورههایی را که نیاز داشتند در امام حسین پیدا کردند، منتها امام حسین در فرهنگ شیعه که خیلی خاص است این است که نیاز ما به اسطوره را امام حسین برآورده میکند، در عین حال نیاز ما به یک شخصیت تاریخی که الگو باشد و ملموس باشد آنها را هم برآورده میکند، پس امام حسین فرااسطوره نیست، اسطوره است و نیازهای دیگر را هم برآورده میکند. همیشه این اشتباه پیش میآید که ما میگوییم که این بحث متأخر است. بله بحث متأخر است، اما از چیزی حرف میزند که همیشه در تاریخ بوده و فقط کسی آن را برجسته نکرده بوده است. من یک تعبیری از یونگ خواندم که انسان هیچ وقت نمیتواند بیواسطه با طبیعتش ارتباط برقرار کند(مثل حیوان) همیشه نیاز به واسطهها دارد. نیاز به الگوهایی دارد که طبیعت را با آن تعبیر کند یا همۀ مفاهیم را با آن تعبیر کند، این نیاز در بعضی از نیازهای ما تبدیل به اسطوره میشود، یکی از نیازها اسطوره است.
وقتی شریعتی میگوید که اسطورهای به این کاملی پیدا نمیکنید، به نظر من خالی از تعصب نیست، مثل اینکه بگوییم قرآن قصه میگوید، بعد میگوید که قرآن فراقصه میگوید، فراقصهای وجود ندارد، حالا قرآن میتواند بهترین قصه را بگوید. فراقصه بیمعنی است البته این برداشت من است.
اینها تقدس ائمه را تخفیف نمیدهد، این تقدس را تعبیر علمی میکند. و اینکه شما فرمودید که ایرانیها چرا شیعه را انتخاب کردند، یک بحثی من شنیدم که نمیدانم چقدر دقیق است، چیزی به نام شیعه و سنی به این معنای تفکیکی که ما الان قائلیم، در طول تاریخ نبوده و حتی درزمان سعودی به شدت مرسوم بوده که کسانی به نام سنیهای دوازده امامی.
یعنی مفهومی به نام شیعه که آنقدر مجزاست از اهل تسنن، مفهوم کاملاً جدیدی است. در زمان آقا بزرگ تهرانی است که ظاهراً میگویند که شیعهها آثار ندارند، این بزرگان که آقا بزرگ تهرانی اینها را جمع میکنند. آثار مکتوب ندارند، میخواهم بگویم که این مرزبندیها اینقدر واضح نبوده، بنابراین نمیتوانیم بگوییم که ایرانیها تشیع را به این دلیل انتخاب کردند، آن وجهی از اسلام که کارکرد کامل اجتماعی.
به نظر من از این نظر این کتاب شریعتی که "شیعه خزب تمام" بیشتر به این بحث نزدیک است که میید شیعه حزبی است که کامل است و هیچ کم نمیآورد، چرا؟ چون اسطوره و تاریخ و همه چیز را جواب میدهد، آن وجهی از اسلام که اسطورهها را جواب میداده خود به خود به تشیع واقعی تبدیل شده است.
کما اینکه الان شیعههای ما شیعههایی هستند که از شیعه واقعی انحراف دارند. بحث دیگر اینکه شما گفتید خدای شهید شونده معصوم است و در پی انتقام نیست، مانند مسیح من فکر میکنم که این تفاوت خیلی جدی است. در مورد امام حسین که ما خیلی جدی و با تأکید مکرر و حتی ترجیح، لعن و انتقام داریم. این موضوع خیلی جدی است.
علیزاده: فرایند شکل گیری تشیع امامی طبیعی است که حداقل 4 قرن طول کشیده باشد، چون غیبت صغری میدانید که در قرن 4 هجری است، یعنی 3 قرن ائمه بودهاند و در قرن 4 هم غیبت صغری بوده و در آن زمان هم از طریق نایب و نایب خاص ارتباط وجود داشته؛ بنابراین نباید انتظار داشته باشید که تشیع مثل اهل سنت که با همان چهار خلیفه اساسش شکل گرفته و بعد هم تئوریزه شد و دورۀ بنی امیه و بعد هم فقهای دورۀ بنی عباس و ...........
نباید انتظار داشته باشید که فرآیند شکل گیری تشیع امامی هم به همان سرعت اتفاق افتاده باشد کما اینکه ....... که پیروان محمد حنفیه و مختار بودند همان موقع تکلیفشان مشخص شد و شکل گرفت. شیعه زیدیه همان دورهها و زودتر و نزدیکتر به دورۀ امام سجاد(ع) شکل گرفتند.
شیعۀ اسماعیلیه در دورۀ امام صادق(ع) و بعدش شکل گرفتند، اما فرایند شکل گیری تشیع امامی طبیعی است که 4 قرن حداقل طول کشیده باشد.
وقتی که بعدها میخواهد توسط شیخ مفید و شیخ طوسی و نهادینه و تثبیت و یونیزه شود، باز هم کمی طول میکشد، ولی دیگر مسلم است که پایههایش در زمان شیخ طوسی، شیخ مفید و سید مرتضی گذاشته شده باشد، این خیلی ادعای اشتباهی است و ناشی از کم تحقیق کردن است که الذریّه زمینه را برای دوران معاصر است .......... 50 سال پیش از دنیا رفته، الذریه را مثال بگیرید که فرهنگ ..................... و تألیفات شیعه است. جرجی زیدان مسیحی از روی بیاطلاعی گفته بود که شیعه تألیفات و فرهنگ مکتوب ندارد، شیخ آقا بزرگ به غیرت شیعیاش برخورد و 70–80 سال پیش نشست و الذریه را در مجلدات مفصل نوشت که این کار حدود 20–30 سال طول کشید و فرزندانش نیز به او کمک کردند. کتابش هم کتابی است که بعضی از مجلداتش همین اواخر منتشر شده و ایشان آنجا خواست که ثابت کند که فرهنگ مکتوب شیعه خیلی پربار و مفصل است، نه اینکه بگوییم این یک مسئله جدید است که اگر الذریه را نمینوشت شیعه نبود. من ................ را نام بردم که برای قرن 7 است و قبل از مولانا ........................... عرفانی را مطرح کرده یعنی سیدبن طاوس.
قدوسی: به شکل دیگری میتواند معقول باشد که هر چه گذشته، این شکاف و جدایی بیشتر شده است.
جواد قدوسی: این شیعه را شما در فقها دیدید و من در شیعه اجتماعی میگویم.
علیزاده: نه، در محدثین، در کلام، در خطبا و در مورخین در ادبا و در شعرا همه را دیدیم.
قدوسی: این حرف شما به یک شکل دیگری مقبول است، اما این شکاف هر چه گذشته، عمیقتر شده و ابعاد مختلف پیدا کرده و مرز ایجاد شده در علمای گذشته بزرگانی بودند که مثلاً علمای قبل از حوزه نجف که در بغداد شیعه بودند، تمام مذاهب .............................. فتوایشان را از شیخ مفید میگرفتند و چیزهای شبیه این بسیار زیاد است.
اما این شکاف شکل گرفته و تعریف شده، مثل ملیّت که شکل گرفته و قبل از دنیای مدرن هیچ وقت نبوده، البته نه اینکه کشوری نبوده و نه اینکه پادشاه نبوده و مرزی نبوده، اما این مرز مفهوم پیدا کرده و مثال کامل آن تقریباً همان ملیّت است. شیعه با مذاهب دیگر هم همینطور است که البته الان دارد به یک مرتبهای میرسد که این مرز دوباره میخواهد به هم بریزد که اولین بار اقبال و اینها، این پیدا شد و بعد اهل سنت مثل علمای الازهر اینهایی که ................... دوباره پیدا شده به این معنا میتواند مقبول باشد.