بسمه تعالی
جلسه آخر 18/11/89
خالصی: هفته گذشته آقای شفیعی بحثی در سلسله بحثهای گفتگوی سوگواران مطرح کردند که عنوان نظری بحث آسیب شناسی عاشورا بود. عدهای از دوستان از جمله آقای خسروی اعتقاد داشتند که بحث، آسیب شناختی نبود و عدهای از دوستان از جمله آقایان قدوسی و حاجیلری اعتقاد داشتند که بحث آسیب شناختی است. این یک اختلاف نظر بود و اختلافهای دیگر که مطرح شد.
ایشان سه گفتمان معارض و متفاوت همدیگر را برشمردند، گفتمان سنتی، گفتمان عرفانی و گفتمان انقلابی یا اسلام انقلابی، و تعارضات اینها را بر شمردند، در واقع نکاتی درمورد قدرت پاسخگویی هر کدام از این گفتمانها در جوامع معاصر و تاریخ معاصر بیان کردند، نظرات متفاوتی درباره ی توانایی پاسخگویی هر یک از گفتمان ها داشتند و معتقد بودند که قدرت فراگفتمانی هم حاکم نیست و ما می توانیم فضای عاشورا را با توجه به پرسشها و پاسخهای که داریم از درون این گفتمانها تحلیل و تبیین کنیم و راه حل خاصی هم برای ایجاد یک پرسش و دغدغه جدید در گفتمان عاشورا داشتند و آن هم مباحث متفاوتی را رقم زده بود.
درباره ی عقلانیت در گفتمانها، نظرات دیگری داشتند و دوستان هم نظرات متفاوت و متعارفی ابراز کردند، از جمله در گفتمان دوم، گفتمان عرفانی که آقای شفیعی مطرح کردند، بعضیها معتقد بودند اساطیری است و عدهای معتقد بودند که در داخل همان گفتمان سنتی است . بحث شهادت طلبی که در ذیل کدام گفتمان قرار میگیرد مطرح شد، باز نظرات متفاوت بود. من گزارش کوتاهی از تفاوت نظرات ارائه کردم و هم اکنون در خدمت اقای شفیعی هستیم برای تفهیم و تفاهم بیشتر این نظریه.
- شفیعی: در جلسه ی پیش شاید جایگاه بحثم را خیلی روشن نکردم، بنابراین مباحثی که از طرف دوستان مطرح شد، خیلی در چارچوب بحث من نمیگنجید. بحث من در مورد گفتمانهای عاشوراست و معتقدم که درباره ی یک واقعهای به نام عاشورا تنها یک گفتمان که کاملاً گزارههای آن و نوع روابط و بینشی که به ما میدهد مشخص باشد، وجود ندارد.
من با یک تقسیمبندی ساده سه گفتمان برشمردم که تعارضهایی هم با هم دارند. سعی کردم نشان دهم در نظریههای گفتمان، وقتی در مورد یک واقعه، افکار و گفتمانهای متعارض وجود دارد، به معنی این است که حقیقت ماورای تاریخی یا ماورای گفتمانی وجود ندارد. هر گفتمانی از درون برای خودش حقیقت تولید میکند.
جایگاه بحث من بیشتر در جایگاه جامعه شناختی- فلسفی میگنجد تا یک جایگاه درون دینی، یعنی درباره اینکه یک فرد ایمانی، با ایمان داشتن به یک مذهب و وقایعی که در داخل آن مذهب اتفاق میافتد، به امام حسین(ع) و شایستگی او، اتفاقاتی که افتاده و به روابطی که در آنجا برقرار است، معتقد است. از جمله انواع شفاعتهایی که برقرار است و یک فرد به عنوان مثال با گریه کردن به امام حسین(ع) میتواند این شفاعتها را به دست بیاورد. من به این روایتها کاری ندارم و بحث من اصلاً وارد این حوزه نمیشود که حالا بگوییم که کدام روایت درست است و کدام غلط است؟ یا حتی بحث من وارد این حوزه نمیشود که در مورد عاشورا چه تحریفهایی اتفاق افتاده، مانند کاری که شهید مطهری انجام دادو یااینکه چه شخصیتهایی وجود نداشته و مردم در دورههای تاریخی گوناگون به خاطر عشق و علاقهای که داشتند، اضافه کردند، اینها هیچ کدام در درون بحث من قرار نمیگیرد؛ یعنی شما اگر بخواهید وارد تاریخ شوید و بحث کنید که این واقعه نیست، یا در کتابی آمده که این کتاب مرجع نیست و مورد استناد نیست، عملاً وارد بحث من نشدهاید.
این بحث را از این جنبه ببینیم که یک واقعه ی تاریخی اتفاق افتاده که این واقعه، تاریخ روشنی دارد و این خیلی مهم است. چون که این مسئله را با داستانها و افسانهها و اساطیر جدا می کند. تاریخ روشن به این معنا که همه ی ما میدانیم امام حسین از کجا شروع کرد؟ مثلا حج را نیمه کاره گذاشت و حرکت کرد و به جایی به نام کربلا رسید و آنجا با دشمنان روبرو شد و جنگی درگرفت و ایشان به شهادت رسیدند واتفاقات بعدی. اینها همه به ما رسیده، حتی ما جملاتی را میگوییم که این جمله را امام حسین(ع) در این لحظه گفته و یا این کارها را در این لحظه انجام داده است. وقتی چنین اتفاق و رویدادی وجود دارد، این دیدگاهی که میخواهم از آن بحث کنم معتقد است که گفتمانها در اطراف همه ی وقایع و معرفتهایی که از تاریخ داریم، در یک رابطه ی پیچیده با قدرت شکل میگیرند. حقیقتی ماورایی و متعالی وجود ندارد که در تاریخ تداوم پیدا کرده و همه آن را بشناسند، چنین چیزی را این نظریه گفتمان نمیپذیرد.
اول وارد بحث گفتمان میشوم، اینکه گفتمان چیست و جنبههای مختلف گفتمان را ساده میگویم،چون یک بحث فنی است، و دیدگاههای مختلف گفتمان را توضیح میدهم. بعد از آن وارد بحث قدرت میشوم که منظور از قدرت در این دیدگاه چیست؟ وقتی میگوییم در درون گفتمانی دانش یا معرفت تولید میشود و این معرفت در رابطهای پیچیده با قدرت تولید میشود، منظور ما از قدرت و از تولید این روابط چیست؟ یعنی اول کار نظری کوتاهی روی این انجام می شود، بعد از ان وارد بحث گفتمانهای عاشورا میشویم.
تعریفی که من در مورد گفتمان تکیه کردم، تعریفی از فوکوست که میگوید: گفتمان به معنای مجموعهای از گزارههاست که برآمده از یک سامانمندی گفتمانی یا سامانه صورت مندی است. ایشان برای اینکه تحلیل گفتمانشان را مشخص کند، چون یک کار نو در این زمینه بوده و یک واژه جدید بوده، اول تمایزات کار خودش را مطرح میکند.
اولین بحثی که مطرح میکند این است که دیدگاه گفتمانی با دیدگاه های دیگر مثل دیدگاه هرمنوتیکی کاملاً متفاوت است. به این معنا که گفتمان به هیچ وجه در جستجوی یک زمزمه ی نجواگونهای که پشت گفتمان هست، نیست. کاری که هرمونتیکها دنبالش هستند، دنبال این که معناهای دیگر متن و یا تأویل ان را پیدا کنند، بگویند که معنا فقط در این صورت چارچوب بندی کلمات و یا صورت نحوی جملات نیست، معنا پشت اینها خوابیده، بنابراین میخواهیم یک جور معنا را کشف کنیم، در صورتی که گفتمان کاملاً با این نوع تفکر در مورد معنا و معرفت مخالف است و معتقد است همه ی آنچه که باید در هر دورهای و در هر مجموعهای از گزارهای گفته شود، گفته شده است. یعنی اگر ما بخواهیم بگوییم که معنای مثلاً گفتمان عاشورا و یا گفتمان سنتی بر طبق نظریه گفتمان چیست، نمیگوید که این گزارههایی که آمده در پی معنای نهفته و در پشت آن است ، یعنی کار هرمونتیکی نمیکند. بلکه میگوید که در هر دورهای همه ی گزارههایی که در ارتباط با آن واقعه یا پدیده وجود دارد، گفته شده و حالا شما باید روابط بین اینها و روابط بین قدرت تاریخی هر عصر را پیدا کنید، که چه روابطی باعث تولید این معرفتها و گفتمان شده که حالا از نظر مردم این عصر به یک معنای حقیقت ذاتی ، متعالی ، فراتاریخی و فراگفتمانی تلقی شده است.
فوکو میگوید گفتمان مجموعهای از گزارههاست که در یک صورتبندی خاصی شکل گرفتهاند، بنابراین مفهوم مرکزی حرفش گزاره است و حال باید مشخص کنیم که منظور از گزاره چیست؟
قبلاً زبان شناسان، فیلسوفان تحلیلی در مورد زبان خیلی حرف زدند، بعضی از زبان شناسان صورت نحوی زبان را مورد بحث قرار دادند، کلمه چیست؟ جمله چیست؟ و یا مثلا معنا از ترکیبب جملات ممکن است خلق شود. این بحثها را از قبل داشتیم یا فیلسوفان تحلیلی در مورد کنشهای زبانی بحث کرده اند. اما نظریههای گفتمان کاری به این بخشهای نحوی زبان ندارد، یعنی نمیآید تحلیل خودش را بر جملات و کلمات بنا کند، بلکه تحلیل خودش را بر مبنای واژهای میگذارد که واژه ی فنی است به نام گزاره. و سعی میکند که این واژه را مشخص کند، چون در نظریه گفتمان مفهوم گزاره ارتباط پیچیدهای با مفهوم قدرت پیدا میکند.
فوکو در اینکه گزاره چیست؟ میگوید: گزاره چیزی است ضروری برای تبیین اینکه آیا یک جمله صحیح و مقبول است، آیا یک قضیه راست و درست است؟ آیا یک ترکیب یا یک کنش زبانی منطبق بر شرایط هست یا نه؟ یعنی به نظر میرسد گزاره یک جایگاهی است. خودش هم میگوید گزاره داخل زبان نیست و بیشتر در ارتباط با قدرت و در ارتباط با گزارههای دیگر در یک مرزی قرار گرفته.
بنابراین گزاره را یک کارکرد تعریف میکند، میگوید، همچنانکه زبان شناسان میگویند زبان از دالها تشکیل شده است_ دال به معنای کلمه، یا واژه هایی که ما به زبان می اوریم_ گزاره نیز به عنوان بنیاد گفتمان به این دالها، مثلاً یک نفر جملهای در تاریخ بیان کرده، مثل امام حسین(ع)، که مجموعهای از کلمات است، کارکردی می دهد. یعنی گزاره کارکرد اکنونی کردن مجموعهای از دالها را دارد.
در این دیدگاه، معرفتی که ما کسب میکنیم، خود به خود از کلمات در نمیآید، کلمات خودشان حرف نمیزنند، بلکه ما معنایی از این کلمات درک میکنیم که به عنوان مثال در 400 سال پیش این معنا را درک نمیکردیم. دلیلش این است که از لحاظ معرفت شناسی، معرفت ما با مجموعههایی غیر از آن معرفت خاص در ارتباط است ، مثلاً در معرفت مذهبی با مجموعههای دیگری در ارتباط است که کاملاً شکل معرفت مان را تغییر میدهند، بنابراین شما برای روشن شدن مفهوم گفتمان یا گزاره که محوریترین واژه گفتمان است،اینگونه از من قبول کنید که: کارکردی است برای اکنونی کردن آن مجموعه دالهایی که از لحاظ تاریخی به ما رسیده، یعنی معرفتش را اکنونی میکند، اکنون که ما در قرن 21 زندگی میکنیم، گزارههایی وجود دارد که آن مجموعه ی دالهای تاریخی را برای ما یک معنای دیگری میکند که این معنا کاملاً متفاوت است از معناهایی که در دورههای دیگر تاریخی داشتیم.
وقتی چنین وضعیتی در ارتباط با دالها وجود دارد و گزاره این کار را میکند و گفتمان بر این پایه میخواهد خودش را پیش ببرد، هر گزارهای ویژه میشود و جایگاه تاریخی پیدا میکند، بنابراین ما هیچ گزاره عام و بیمرز یا بیطرفی نداریم. از نظر فوکو یک گزاره به مجموعه گزارههای دیگری که در راستای آن گزاره هستند، مربوط میشود و یک میدانی از گزارهها را شکل میدهند، که این میدانی از گزارههای تاریخی هستند. یک مثال جالب میآورد؛ اینکه زمین میچرخد یا گونهها در حال تکامل هستند، پیش و پس از کوپرنیک و داروین یک گزاره واحد را تشکیل نمیدهند. یعنی اینکه چرخش زمین یا تکامل گونهها، قبل از کوپرنیک و داروین یک معنایی داشته و یک گزاره تلقی میشده و بعد از اینها هم یک گزاره دیگر، اینها یکی نیستند و این نه به سبب تغییر در معنای واژگان است بلکه به سبب تغییر روابط این دو با قضایای دیگر است.
یعنی قضایا و دانش ما بعد از داروین و کوپرنیک با همان گزاره قبل از انها تغییراتی کرده و معنای کاملاً متفاوتی پیدا کرده است. بنابراین تمام گزارهها در طول تاریخ از جمله گزارههای مذهبی که تقریباً همین قانون برایشان حاکم است، برای اینکه اکنونی شوند، و ما معنایی از آنها داشته باشیم، چون روابطشان با قضایای دیگر تغییر کرده، معنایشان برای ما کاملاً تغییر می کند.
جنبه ی مهم دیگری که این نوع بحث را تاریخی بکنیم این است که میخواهیم در ارتباط با قدرت قرار دهیم، بنابراین گزاره ابزاری است، در خدمت تحقق منافع یا شوریده علیه یک نوع منافع، یعنی جنبه ی تنش و مبارزه در گفتمان وجود دارد.
تحلیل گزاره از آن جنبه که تحلیل تاریخی است به دنبال این است تا شیوههای وجود و چگونگی نمود یافتن و آثار مترتب بر گزارهها را مشخص کند و نشان دهد که اینها به چه سببی بوجود آمدند و چرا نمیتوانستند شکل دیگری به جز شکلی که الان در تاریخ ما گرفتند را داشته باشند؟
از نظر فوکو گفتمان منبعی است که همین که به عرصه ی وجود میآید مسئله قدرت را مطرح میکند، منبعی است که در طبیعت خودش موضوع تنش است.
بحث دیگری که در موضوع گفتمان وجود دارد، این است که گزاره در تحلیل گفتمانی به ما کمک میکند،اگر شما ببینید که صیغههای گفتاری تغییر کردند، نمیتوانید بگویید که گفتمان تغییر کرده، به این معنی که اگر شما تفسیر دیگری از یک واقعه ارائه بکنید، از لحاظ زبانی، واژههای دیگری بکار بگیرید، این به معنای تغییر گفتمانی نیست. یا ممکن است که شما از واژهها و اصطلاحات قدیمی استفاده کنید ولی روابط گزارهای شما تغییر کرده باشد، در آن حالت ما با تغییر گفتمانی روبرو خواهیم بود.
این را در ذهن داشته باشید من بعداً از این استفاده خاصی خواهم کرد، به این معنا که کار بسیاری از کسانی که به عنوان روشنفکر دینی در تفسیر نوین مذهب دارند انجام میدهند ، به خاطر اینکه در گفتمانی صورت میگیرد که آن گفتمان جایگاه سوژه را مشخص کرده، عملاً نتیجه و استفاده نهایی آن به نفع گفتمان سنتی است.
بحث دوم ما بحث قدرت است. که در خود گفتمان نهفته است که من آن را از نظر تحلیلی جدا کردم تا بتوانم ابعاد آن را بیشتر روشن کنیم. مفهوم قدرت به روابط میان افراد درگیر با یکدیگر اشاره دارد، منظور مجموع اَعمالی است که اَعمال دیگر را برمیانگیزد و از همدیگر ناشی میشود، اِعمال قدرت صرفاً رابطه میان افراد و یا گروهها نیست. بلکه شیوهای است که در آن برخی از اَعمال، اَعمال دیگر را تغییر میدهد.این تعریف، تعریف بسیار گسترده از قدرت است، بنابراین قدرت را در یک نهاد اجتماعی به نام نهاد سیاسی متمرکز نمیکند. درست است که یکی از وجوه قدرت در هر جامعهای نهاد سیاسی است ولی تمامی حقیقت قدرت، نهاد سیاسی نیست. بنابراین از نظر فوکو قدرت تنها وقتی وجود دارد که در قالب عمل در میآید. قدرت هیچ ربطی به رضایت یا به انکار یا به نهادهای حقوقی به یک معنایی ندارد. بنابراین قدرت وجهی از عمل است که مستقیماً و بلاواسطه بر روی دیگران عمل نمیکند. در اینجا فوکو تفاوت بین قدرت و خشونت را مشخص میکند، به این معنا که خشونت بر افراد و بر چیزها اِعمال میشود، اما قدرت بر اَعمال؛ یعنی قدرت بوسیله ی اَعمالی بر اَعمال دیگر اِعمال میشود. و وقتی این اَعمال بر روی همدیگر عمل میکنند محدودیتها و امکاناتی را بوجود میآورند.
بنابراین رابطهای را رابطه قدرت میگوییم که این دو شرط را داشته باشد. یکی وجود دیگری، یعنی کسی که قدرت بر او اِعمال میشود، شناسایی شده باشد و دوم اینکه در مقابل رابطه ی قدرت حوزه ی کاملی از پاسخها، واکنشها و نتایج و تدابیر ممکنه هم وجود داشته باشد. از این نظر اِعمال قدرت عبارت است از هدایت به سوی یکی از این امکانات رفتاری و نظم بخشیدن است، وقتی میگوییم که قدرت رابطه ی بین اَعمال است، وقتی قدرتی در جایی اِعمال میشود حتماً بر دیگری نیز اِعمال میشود و ما میتوانیم شناسایی کنیم که سوژه ی قدرت کیست و قدرت کجا اِعمال میشود. قدرت به شیوه ی هدایت رفتار افراد و گروهها میپردازد؛ یعنی مثلاً هدایت رفتار کودکان، بر روان مردم، بر جماعات، بر خانوادهها و بیماران قدرت اِعمال میشود.
مثال روشنی از کتابش پیدا کردم که میگوید: شما برای فهم بهتر قدرت، یک موسسه آموزشی را در نظر بگیرید، کنترل و اداره ی فضای آن، قواعد دقیق حاکم بر زندگی درونی آن موسسه، فعالیتهای گوناگونی که در آن سامان داده میشود، افراد مختلفی که در آن موسسه رفت و آمد دارند، هر کدام منش خاص، کار ویژه خاص، شخصیت خاص خودشان را دارند و مجموعهای از تواناییها در آنجا وجود دارد، همه ی اینها مجموعهای از قدرت را شکل میدهد که هنجارهایی برای فراگیری، ارتباطات منظم، درسها، پرسشها و پاسخها، علائم اطاعت این موسسه برقرار است. یعنی شما روابط قدرت را در آن موسسه هنجارهایی که در آن موسسه تولید میشود برای این است که فرد بهنجار را از افراد غیر بهنجار جدا کند. این مثال برای این است که روابط قدرت را فقط در روابط نهاد سیاسی نبینید.
مفهوم دیگری که قدرت را از نظر فوکو روشنتر میکند، مفهوم مقاومت است. از نظر فوکو قدرت فقط به افراد آزاد اِعمال میشود؛ یعنی بر برده قدرت اِعمال نمیشود، بلکه خشونت اعمال میشود. بنابراین از نظر فوکو ما نباید به قدرت به عنوان یک رابطه ی منفی نگاه کنیم.
فوکو میگوید: جامعهای عاری از روابط قدرت وجود ندارد و فقط در یک جامعه ی انتزاعی در ذهنتان میتوانید تصور کنید که در آنجا قدرت وجود نداشته باشد.
بنابراین قدرت ویژگیهای زیاد و خاصی دارد: محدوده کننده، کنترل کننده، برانگیزاننده، ترغیب کننده و ...
بنابراین رابطه ی قدرت ریشه در تار و پود یک جامعه دارد و ساختاری اضافه بالای سر جامعه نیست، که مثلاً ما بخواهیم بگوییم که قدرت در نهاد سیاسی است و با براندازی یک نظام سیاسی قدرت از بین میرود، چنین تفکری خطاست. چرا که فقط یکی از شکلهای منسجم آن در نظام سیاسی شکل پیدا کرده است. بنابراین قدرت را به معنای یک رابطه ی استرتژیک پیچیده و کثرت روابط بین نیروها در یک گفتمان در نظر میگیرند.
مفهوم دیگری که در گفتمان به جز قدرت مورد توجه است و بحث ما را روشن میکند بحث سوژه است. سوژه دو معنا دارد یکی به معنای مُنقاد دیگری بودن و بوسیله ی دیگران کنترل شدن و وابستگی است و دیگری سوژه به معنای مقید به هویت خود بودن به واسطه ی آگاهی یا خودشناسی است. که هر دو معنی سوژه حاکی از وجود نوعی رابطه قدرت است که مسخّر کننده و تحت انقیاد درآورنده است.
در نظریه گفتمان فوکو که گفتیم گزاره، تاریخی بودن معرفت ما را مشخص میکند و بعد روابط معرفت ما را با قدرت مشخص میکند و همچنین جایگاه ما را، جایگاه انسان یا سوژه را مشخص میکند. سوژه در نظریه گفتمان فوکو یک جایگاه تهی است که افراد میآیند در آن جایگاه نقشی را اجرا میکنند و این جایگاه از لحاظ تاریخی همواره در حال تغییر است، یعنی جایگاه ثابت و ذاتی و ازلی هم نیست.
حالا مسئله فوکو در بحث گفتمان این است که چگونه انسانها به واسطه قرار گرفتن در درون شبکهای از روابط قدرت و دانش به عنوان سوژه و اُبژه تشکیل میشوند، یعنی وقتی گفتمانی وجود دارد، این گفتمان مجموعهای از روابط قدرت و دانش تولید شده بوسیله ی آن قدرت است که این شبکه ی پیچیده ی دانش و قدرت جایگاه سوژهها را مشخص کرده است بنابراین با مشخص کردن جایگاه سوژه امکان سلطه بر سوژه را بوجود آورده است و این ویژگی نظریه ی گفتمانهاست.
قدرت، مولد معرفت و دانش است و ما آن را به عنوان درست و نادرست میشناسیم. یعنی مفهوم حقیقت و خطا دقیقاً در حوزه قدرت شکل میگیرد. به خاطر همین گفتمانها، رژیمهای حقیقت خودشان را میسازند و اگر دقت کنید همانطور که گفتم گزاره کارکردش این است که دالهای تاریخی را اکنونی کند، به عنوان مثال آن جملاتی که از لحاظ معرفتی به ما رسیده است، خودشان که حرف نمیزنند بلکه وقتی از دهان ما خارج میشوند، در ارتباط با مجموعه ی معرفت ما که چه مجموعه معرفتی را در این زمانه داریم تفسیر و معنا میشوند. که در این معنا شدن، این که من در چه گفتمانی قرار گرفته باشم، نقش اساسی و پایهای دارد.
بنابراین از لحاظ نظریه ی گفتمان آنچه در بنیاد دانش و هویت ما نهفته است، حقیقت نیست بلکه تنوع رویدادهاست. و شما بنیادی را در پس امور اشیاء در جامعه و در تاریخ پیدا نمیکنید، تنها لایههایی از تعبیر را پیدا میکنید، که به خودشان شکل حقیقت و بداهت میدهند. یکی از ویژگیهای آن معانی که از لحاظ گفتمانی تولید میشود این است که همگیشان میخواهند خودشان را بدیهی جلوه دهند و بگویند که حقیقی و ضروری هستیم و در طول تاریخ تغییر نمیکنیم. در صورتی که وقتی ما گفتمانهای معارض را شناسایی میکنیم، میبینیم که گفتمانها، گفتمانهای ازلی و حقیقی نیستند، یا وقتی به تاریخ گفتمانها نگاه میکنیم میبینیم که بعضی از گفتمانهایی که الان مسلط هستند، مسلط نبودند بنابراین دلیل مسلط شدنشان این نیست که یک دفعه یک حقیقت فراتاریخی کشف شده، البته ممکن است کسی ادعا کند که یک حقیقت فراتاریخی کشف کرده، اما وظیفه جامعه شناس نیست، و این از حوزه کار من خارج است. من همه ی حقیقتها را تاریخی میبینم، یعنی این نگاه گفتمانی، نگاه جامعه شناختی، حقیقت ها را تاریخی میبیند. یک دوره در تحلیل جامعه شناسی وجود داشته که مثلاً میخواستند تفاوت طبقاتی مجموعههای انسانی را تحلیل کنند، واین را بوسیله ی اینکه خداوند خواسته، تحلیل میکردند، اما این تحلیل جامعه شناختی نبود. ممکن است الان تحلیل کنید که اگر بعضی ثروتمند هستند و بعضی فقیر، خواست خداست، مانند کاستها در هند که نمونه ی اینها بودند، اینکه اگر شما در این طبقه آفریده شده اید خدا خواسته و در این حکمتی است، وازلی است. همین الان هم ما همین کار را میکنیم، یعنی تحلیل ماورایی میکنیم. مثلاً اتفاقی برای ما میافتد، تحلیل ماورای تاریخی میکنیم و میگوییم خدا اینگونه خواسته و تقدیر ما بوده،این نوع تحلیل بطور کلی از تحلیل من خارج است. نمیگویم درست یا غلط است یا وجود ندارد، ولی تحلیلی گفتمانی این نوع نگاه را ندارد.
از لحاظ تحلیل گفتمانی انسانها با تولید حقیقت و ضرورت، بر خودشان و بر دیگران حکم میرانند، در حالی که در اصل، حقیقت جهان شمول زمانی از لحاظ تحلیل گفتمانی وجود ندارد. تنها میتوانیم از عملکرد بیپایان سلطهها و انقیادها صحبت کنیم، حتی به نظر من توصیف تاریخی هم این را نشان میدهد، هیچ دورهای نیست که انسانها از زیر سلطه و انقیاد خارج بوده باشند، سلطهها تغییر کردند، مثلاً در افسانهها،اول تاریخ کمونیستها بودند و در آخر تاریخ ما به جهان بیطبقه میرسیم، اینها آرزوهایی است که از حد تاریخی خارج است. اما همواره دیدیم که تحولات اجتماعی و تغییرات سیاسی اتفاق افتاده، معنای این تغییر سلطه بوده، معنای این از بین رفتن کل نظام سلطه نبوده است.
من نتیجهای که از بحثهای گفتمان، قدرت و سوژه میگیرم این است که مجموعهای از روابط قدرت در گفتمانها وجود دارند که بر سوژه یا فردی که در جایگاه سوژه قرار گرفته اعمال میشود، همچنین قدرتی که اعمال میشود بسیاری از امکانات و محدودیتها را ایجاد میکند. به عنوان مثال گفتمانها گاهی امکانات شورش را فراهم میکنند، گاهی امکانات شورش را محدود میکنند، گاهی امکان فرا رفتن از خودشان را ایجاد و توسعه می کنند و گاهی به هیچ وجه ترغیب نمیکنند یاآن را کاملاً محدود میکنند. نتیجه دیگر از بحث گفتمانها نشان میدهد که گفتمانها تولید میشوند، بنابراین مهم است که حقیقتها را حقیقتهای ازلی در نظر نگیریم، بلکه نگاه دقیقتری به روابط قدرت و تولید معرفتی که در این گفتمانها اتفاق میافتد را داشته باشیم.
من بحث نظریه اولیه را در مورد گفتمان و قدرت به پایان میبرم. فکر کنم تا حدودی مشخص شد که بحث از قدرت چیست و بحث اینکه ما به عنوان سوژه در گفتمانها هستیم و از این هیچ گریزی نداریم، ممکن است از یک گفتمان داخل گفتمان دیگری بیاییم ولی امکان اینکه بگوییم وقتی داریم حرف میزنیم، فرا گفتمانی حرف میزنیم، حرف صحیحی نیست. برای اینکه مجموعهای از معرفت ما از معرفت عصر تأثیر میپذیرد و معرفت عصر رابطه ی پیچیدهای با نظام قدرت آن جامعه دارد.
در جلسه ی پیش سه گفتمان درباره ی واقعه ی عاشورا شناسایی کردم. گفتمان سنتی، گفتمان اسلامی سیاسی یا انقلاب سیاسی و گفتمان عرفانی. این گفتمانها ویژگیهای خاصی دارند. گفتمان اول بیشتر ماوراء تاریخی بود و میخواهد بگوید که حقیقت ام، حقیقت ماوراء تاریخی است. آنچه که میگویم اصل آن کاری است که امام حسین انجام داده و هزاران روایت هم هست که میتواند این را ثابت کند بنابراین وظیفه مومنان را مشخص کرده است. این گفتمان سنتی جایگاه سوژه را کاملاً مشخص کرده، یعنی شما وقتی میخواهید در مورد امام حسین فکر کنید، وقتی میروید داخل گفتمان سنتی، جایگاه تان مشخص است، وظایف و دستاوردتان از این گفتمان مشخص است، یعنی به گریه برای امام حسین(ع) و بزرگداشت این واقعه توصیه شده اید و شاید سوالات عقلانی مورد توجهتان نباشد، به خاطر اینکه این گفتمان میگوید که دلایل فراعقلانی و ماورایی وجود دارد. و خداوند به امامان دستور داده که هر کدام وظیفهای را در پیش بگیرند.این گفتمان ضد اختلاف هم هست؛ یعنی اگر من بگویم که امام حسین و امام حسن با هم اختلاف داشتند، این گفتمان برمیشورد، دلیلش این است که این گفتمان میگوید که همه چیز باید بدون تنش، تناقض و روشن وجود داشته باشد، داخل این گفتمان اختلاف به معنای وارد شدن به یک حوزهای است که به نظر نادرست تلقی شده است. این گفتمان هنجار و معرفتی تولید کرده که اگر بگوییم که بین امامان اختلاف وجود دارد، به این معنا است که وارد یک حوزه ی منفی و خطا شدهایم. این گفتمان جایگاه سوژه را که ما باشیم به این شکل مشخص کرده، کسانی که تعبیر دیگری ازحادثه عاشورا ارائه میدهند، و فکر میکنند که مشکل این است که ما تعبیر عقلانی از عاشورا ارائه نکردیم، همچنان که گفتم گفتمان دوم، گفتمان اسلام سیاسی در یک دورهای نقدهای زیادی به گفتمان اول زد و میخواست دیدگاه دیگری را مطرح کند.
بخشی از کتاب دکتر شریعتی را در باره ی گفتمان سنتی و نقد به آن را میخواندم که میگوید آنهایی که در مذهب سنتی و گفتمان سنتی هستند، خیلی جاها میتوانند بیرحم باشند، حالا دلیل این بیرحمی چیست؟ "اینکه میگوییم بیرحمانه، از آن رو است که متولیان رسمی مذهب برخلاف متفکران و دانشمندان و صاحب نظران غیر مذهبی، مخالف خود را، مخالف خدا و دین خدا تلقی میکنند و خود را نماینده ی خدا و صاحب امتیاز رسمی دین از جانب خدا! و این است که اختلاف فکری یا علمی فردی با این تیپها به زودی تبدیل به جهاد مقدس میان کفر و دین و شیطان و الله و نجس و پاک و ظلمت و نور میشود! و در این صورت ، هر وسیلهای برای کوبیدن باطل و غلبه حق مجاز است! حتی توطئههای ناجوانمردانه و ...." ( مجموعه آثار 19، حسین وارث ادم، پاورقی )
یعنی این دیدگاه حقیقت و خطاهای خاص خودش را دارد و چون حقیقتش را ازلی تلقی میکند، در کوبیدن تفکر و گفتمان مخالف خودش از شیوههایی که در تاریخ وجود دارد استفاده میکند.
بحث تحلیل گفتمانی چه نتایجی برای گفتمانهای عاشورا دارد؟ اولین نتیجه این است که گفتمان از نظر تاریخی مسلط شده، دوام آورده و به همه ی ذهنها طوری مسلط است که خودش را ازلی و ابدی و یک حقیقت فرا تاریخی می داند، طوری که ما نمیتوانیم فراتر از آن برویم. به این معنا این گفتمان فکر ما را در مورد یک پدیده ی دینی محدود کرده است؛ یعنی جایگاهی را برای سوژه تعریف کرده که این جایگاه امکان فرا رفتن از خودش را ندارد.
تحلیل بعدی این است که گفتمانهای معارضی که با این گفتمان معارضه کردند به خاطر اینکه از جایگاه سوژهای که گفتمان سنتی ایجاد کرده خارج نشدند، نتایج کارشان به سود گفتمان سنتی تمام شد. حتی وقایع تاریخی را هم از این نظر میتوانیم تحلیل کنیم، که چقدر جالب همه ی تحلیلهایی که به نظر روشنفکرانه میآمدو به نظر آینده ی نوینی در فهم دینی به ما نوید میداد، تماماً مورد استفاده گفتمان سنتی قرار گرفته.
همانطور که جلسه ی گذشته گفتم گفتمان سنتی ناب گرا نیست، بنابراین خیلی اشل وسیعی از افراد و گروهها را با دیدگاه ها و فهمهای مختلف به خودش وصل میکند. خیلی از افراد بدون اینکه پایه ی مذهبی در اخلاق و رفتارشان داشته باشند، یا مذهبی محکم و معتبری داشته باشند، به دلایل گوناگون در این جایگاه سوژه قرار میگیرند و مورد استفاده گفتمان سنتی قرار میگیرند، و گفتمان سنتی گزارههایی را برای ردّ این افراد که پایگاه مذهبی محکم، رفتار، عمل، منش و سلوک مذهبی محکمی ندارندایجاد نمیکند. به دلیل اینکه گفتمان سنتی نیاز دارد که همواره سوژهها تحت کنترل سلطهاش باشند، بنابراین اگر این سوژهها خطاهای مذهبی و یا فقهی دارند، از لحاظ گفتمان اهمیتی ندارد، به خاطر اینکه بحث سلطه انقدر مهم است و اینکه این نوع معرفت پذیرفته شود، آنقدر از لحاظ گفتمان سنتی مهم است که همانند مثال دکتر شریعتی، آن روسپی به راحتی میتواند در این دیدگاه مورد توجه باشد و پذیرفته شود.
نتیجه ی دیگری که تحلیل گفتمانی ایجاد میکند این است که برای تعبیر یا تفسیر یک گفتمان در مورد یک واقعه همواره باید به روابط قدرتی که وجود دارد توجه کرد. این روابط قدرت بوده که چنین معرفتی از گفتمان ارائه کرده، به خاطر اینکه، دالهای تاریخی که خودشان سخن نمیگویند بلکه ما با حرف زدن از آن دالها ، آنها را اکنونی و امروزی میکنیم. همچنان که گفتمان نوع دوم گفتمان اسلام سیاسی، تحلیل دیگری بر همه ی آن وقایعی که ما 1400 سال پیش از امام حسین داشتیم ارائه کرد. یعنی با همان مواد اولیهاش تفسیر کاملاً متفاوتی داد. همچنان که امروزه برخی از بحث ها در مورد معرفت دینی هم به این حوزه وصل شده و در این مورد بحث میکند.
بنابراین بحث قدرت بحث مهمی است و تحلیل روابط قدرت که چنین معرفتی از لحاظ مذهبی برای ما ایجاد کرده، نیز مهم است. و این امکان را فراهم میکند که ببینیم گفتمانهای معارض در برابر این گفتمان چه حرفی دارند؟ و این گفتمانهای معارض که ویژگی آن گفتمان مسلط را مشخص میکند، آیا امکان فرا رفتن از این گفتمان را دارند یا نه؟
بحث دیگری که در مورد گفتمانها داشتیم این بود که گفتمان سنتی، ایمان نو تولید نمیکند، در جلسه ی پیش بحث شد که ایمان نو چیست؟ به نظرتان رسید که چیز جدیدی است، در حالی که تحلیل کل تاریخ عرفان نشان میدهد که همه ی عرفا دنبال تفسیر نوینی از داشتههای دینی ـ مذهبی ما هستند. تحلیلهای خیلی عجیب و غریبی از آیات قرآن وجود دارد که عرفا ارائه کردند، مثنوی مولوی میگوید که اگر این را نقد خودت بگیری، کار مردانه کردی وگرنه قصه و داستان نیست. حالا چرا عرفا دنبال این هستند که تفسیر نوین ارائه دهند؟ اگر ایمان یک چیزی است که از لحاظ تاریخی قرآن یا امامان گفتهاند، دیگر عرفا جایگاهی نباید داشته باشند. ایمان چیز مشخصی است، گفته شده و ما باید عمل کنیم. ما تعابیر، روایات و قرآن را میخوانیم و ایمان پیدا میکنیم. در صورتی که بسیاری از گزارههایی از عرفا مطرح شده که ایمان کهنه میشود و شما باید هر روز به دنبال تفسیر نوینی از ایمان باشید تا بتوانید خودتان یا درونتان را نسبت به یک معنای لایتناهی برانگیزید.
اگر چیزی به عنوان خدا به عنوان مثال وجود دارد، این خدا هر روز تعبیر میشود و شما میتوانید تعبیرهای بسیاری از جمله تعبیر فقهی یا عرفانی، در مذاهب و فرقههای گوناگون از خدا داشته باشید.
وقتی من گفتم خدا، اصلاً به چیز مشخصی اشاره نکردم، عملاً هیچ حرفی نزدم، شما اولین سوالی که در مورد خدا از من بپرسید، جایگاه بحث من ، که بحث فقهی، فلسفی و یا عرفانی است، مشخص میشود.
بنابراین در ایمان نویی که بحث ما بود، همه ی واژهها و گزارههای مذهبی، تعابیرشان تاریخی است، و وقتی که مؤلفههای قدرت و دانش یک جامعه تغییر میکند، تمام آنها نیز کهنه میشوند و اصلاً از ارائه معنا به انسان عصر تاریخی باز میمانند، بنابراین نیازمند تفسیر نوینی می شوند. کاری که دکتر شریعتی در 40 سال پیش انجام داد بر این مبنا بود که جوان امروز ما تفسیر نوینی از مذهبش میخواهد و آن تفسیر قدیمی نمیتواند اینها را برانگیزاند و ایمان برایشان تولید کند یا بگوید که این مذهب برای جامعه ما عقلانی است و میتواند حرف داشته باشد یا میتواند هنجار و خوب و بد تعریف کند، پس تفسیر دیگری ارائه کرد که تفسیر قدیمی امکانش را نداشت.
منظورم از ایمان نو این است که تمام داشتههای تاریخی ما تفسیر می شود. حالا ممکن است که خیلی از انسانها در همین عصر با گفتمان سنتی راحتتر هستند و با گفتمان سنتی این را تفسیر میکنند و برایشان هم فرقی نمیکند که پدر و پدر بزرگشان که 100 سال پیش، از این گفتمان بهره گرفته اند او نیز از همان بهره میگیرد، این یک انتخاب است که افراد ایجاد میکنند، ولی من میگویم که فرض تاریخی هم وجود داشته که عرفا و خیلی از فیلسوفان ما مثل ملاصدرا مخالف آن چیزی که متون اصلی مطرح کردهاند را گفتهاند و اصلاً هم نترسیدهاند که چنین چیزی را ارائه کنند.
بنابراین ایمان نویی که مطرح میشود این است که آیا تعبیر یا تفسیری که ما از یک واقعه ارائه میکنیم تفسیری است که میتواند برانگیزاننده انسان امروزی باشد یا نه؟ آیا توانایی این را دارد که یک معنای نویی به وجود ما در این لحظه ی تاریخی ارائه کند یا نه؟ که بحث من به اینجا کشید که میتوانیم نگاه دیگری در پرتو دانشی که امروز داریم به واقعه عاشورا داشته باشیم. ما امروز دانشی داریم که در مورد فهم اقلیتها در پرتو فکری به نام دموکراسی ایجاد شده، ما میفهمیم که قدرت منشأ لایزالی و الهی ندارد، قدرت روابط اجتماعی بین گروههای مردم است، و حالا اگر اینها میخواهند قدرت خودشان را تفسیر لایتناهی و وصل به خداوند کنند، ازلی جلوه دهند، یکی از گفتمانهاست که گرایش اینگونه دارد و باید دید که مبانی قدرتش چیست که چنین دانش و معرفتی برای سلطه بر افراد آن جامعه تولید کرده؛ یعنی پایهها و متغیرهای قدرتی در آن جامعه وجود دارد که بهترین تعبیر برای سلطه بر آن، این است که چنین دانش و معرفتی تولید شود.
از منظر دانشی که امروز، در ارتباط با تکنولوژی جدید، در ارتباط با روابط سیاسی جدید و در ارتباط با حکومت شدن جدید داریم میتوانیم تعبیر امروزی هم از این واقعه ارائه دهیم. به عنوان مثال گفتم که گروه امام حسین(ع) گروه اقلیتی در تاریخ بودند و یاران همراه ایشان نیز 72 نفر بودند و کسانی هم که به او علاقه داشتند ولی با او نرفتند تعداد اندکی در تاریخ بشمار میآیند. عدهای دنبال این هستند که بگویند اکثریت بودند و توطئه کردند و فریب خوردند. اتفاقاً ارزش این واقعه به اقلیت بودنش است و این جنبهاش جنبه مهمی است. نه اینکه اگر اکثریت بودند، جایگاه بهتر یا ارزش بیشتری پیدا میکردند. حالا اگر از دیدگاه اقلیت به واقعه نگاه کنیم کاملاً از داخل گفتمان سنتی بیرون میآید. گفتمان سنتی اصلاً چیزی به نام ارزش اقلیت شناسایی نمیکند. این بحث هم نقدی است بر کسانی که در گفتمان سنتی نفس میکشند و حادثه ی عاشورا را با بعضی تغییرات در گفتمان سنتی به بحث و گفتگو می نشینند.
من بحث کردم که خیلی از گروههایی که منتقد عاشورا هستند و انتقاداتی از نوع انتقادات شهید مطهری به عاشورا دارند و میخواهند بگویند که مثلاً این فرد وجود نداشت، آن واقعه نبود، آنقدر خون نریخت که پای اسبها را بگیرد و اینها تعبیر و تفسیرهایی است که ما شاعرانه گسترش دادیم، انتقاد اساسی نیست. انتقادی اساسی است که شما از گزارهای استفاده کنید که گفتمان سنتی از آن گزاره استفاده نمیکند. هر وقت بیرون از گزاره بحث نکنید، اگر بحث شما حتی انتقادی هم باشد، به نفع گفتمان سنتی می شود. از این نظر میگویم بحث روشنفکران دینی بحث بنیادی در مورد دین نیست. به این دلیل که روشنفکران دینی ما مبانی گفتمان سنتی را میپذیرند اما میخواهند تفسیر دیگری ارائه کنند، در صورتی که این تفسیر در سطح تغییر گزارهای نیست، و گزارههای آن گزارههای گفتمان سنتی است. بنابراین میبینیم که در یک دورهای کسانی مثل دکتر شریعتی یا خیلیهای دیگر که انتقاد به گفتمان سنتی داشتند، تولید متونی کردند که کسی مثل شهید مطهری که آدم تقریباً روشنی به نظر میآمد با این نوع تحلیل مخالفت شدید کرد. و تمام داشتههایشان به نفع گفتمان سنتی بکار رفت و مورد استفاده انها قرار گرفت و در جریان تاریخی این تعبیر عملاً نتوانست جایگاه پیدا کند.
من از نظر بحث گفتمانی میگویم که دلیل اینکه چنین وضعی وجود داشته این است که انتقاداتشان در سطح گزارهای نبوده و اینها نتوانستند گزاره ی معارضی تولید کنند که این گزاره معارض با بنیاد گفتمان سنتی به تعارض بیفتد و گفتمان سنتی نتواند این گزاره را بگیرد و مال خود کند و اگر بخواهد چنین کاری کند، بنیادش از هم بپاشد و تبدیل به گفتمان دیگری شود.
به نظرم اگر روی گفتمان اقلیت در جامعه ای کار شود، به عنوان گفتمانی که درباره ی تعبیر واقعه عاشورا میتوانیم بکار ببریم، گزارهای است که امکان مصادره شدن توسط گفتمان سنتی راندارد، بنابراین ما را با امکانات جدیدی در تعبیر مذهبی روبرو میکند؛ یعنی امکاناتی یک باره جلوی ما باز میشود که تا پیش از این به نظر میرسید که اصلاً هیچ امکانی در مورد واقعه ی عاشورا وجود ندارد.
همین است که مردم 10 روز در سال گریه میکنند و به خانههاشان برمیگردند، حالا این گریه کردن هم بد نیست، به انها آرامش میدهد، حالشان را بهتر میکند، یا به قول یکی از دوستان حتی در عصر عاشورا جوانان میل به شادی و خنده دارند، چون در رفتار جمعی ای شرکت کردند که در این جامعه این رفتار تنها رفتار مشروعی است که مردم میتوانند خود به خود و خود انگیخته شرکت کنند و غیر از ان فعلاً جایگاهی ندارد. ولی از لحاظ تحلیل گفتمانی مهم است که شما گزارهای تولید کنید.... که آن گزاره را گفتمان دیگری امکان این را نداشته باشد. یعنی روابط قدرتی در آنجا وجود داشته باشد که آن روابط قدرت امکان ندارد که این گزاره را برای خودش مصادره کند.
ـ محمدی: من از کاری که آقای شفیعی انجام دادند دفاع میکنم. ودر سه حیطه این بحث را میآورم. امروز ما کلمه ی گفتمان را چه Discuss بگیریم و چه Negotation بگیریم با آن مطلبی که آقای خسروی فرمودند یکسان است. آقای خسروی در آنجا یک جور دیگری مطرح کردند که ما در اینجا مناسب سازی میگوییم، هر پدیدهای، هر ماهیتی، هر Fenomeny یک ماهیتی دارد، این ماهیت برای اینکه در عالم امکان، در زمان و در حرکت تاریخی قرار بگیرد یک مناسب سازی میخواهد. یک استعدادی باید در عالم امکان به وجود بیاید که این کلمه را ما "مناسب سازی" میگوییم و شما به آن "گفتمان" گفتید، واز روابط و قدرت این را گرفتید.
من نتیجهای که از کلام آقای شفیعی گرفتم این است که نیازمندیم در این شرایط، حالا ایشان به بهانه ی عاشورا این مطالب را گفتند، سایر مباحث نیز مثل مهدویت و ... نیز میتواند یک درسی برای ما باشد برای اینکه به یک گزاره جدید، پرسش ها و روش جدید احتیاج داریم؟ چرا؟ اگر ما اینها را اتخاذ نکنیم هرگز به ایمان نو دست نخواهیم یافت. تفسیر جدید هم جوزف ... و هم میشل فوکو و به گونهای ـ پوپر را نگوییم که مسئله وحی گرایی را مطرح کردـ یک قدرت حقیقی، که میتواند خدمت به مردم هم باشدو انواع و اقسام جنبهها را داشته باشد، درایمان جدید وقتی بوجود میآید که ما این فشار را به خودمان بیاوریم که گزاره، پرسش و روش و متدلوژی جدیدی را اتخاذ کنیم، چون همه ی اینها باعث میشود که ما آلودگی ذهنیمان کاهش پیدا کند و ما راحت تر از تقلیدهای افراطی و تظاهرها و مصنوع بودن به سمت خورشید و حقیقت حرکت کنیم. در غیر این صورت ما مرتب در بلوک، خودمان را قرار دادیم و تأکید در این است، چگونه ما میتوانیم با این جوّی که ساخته شده است خودمان را از بلوک بوجود بیاوریم و کی میتوانیم به سمت ایمان جدید برویم و امر و ایمان جدید را در جادههای مختلف پیدا کنیم.
برای این کار ما به گفتمان جدیدی که در غروب دنیا بوجود امده و ناشی از روابط جدید است، نظر بیفکنیم. که البته این هم یک نظر کاملاً تاریخی است که ما باور داشته باشیم که خیلیها میگویند فیزیک نو، حتی ادبیات، اخلاقی نو میخواهد و ما این را در خودمان باید به وجود بیاوریم.
ـ فلاح: من در جلسه ی گذشته بعد از اینکه بحث نقد را تأیید کردم و پسندیدم، یکی از دوستان به من تذکر داد که طوری موضعگیری کردهام که نشان میدهد که من مخالف نقد هستم.
نه! اینطور نباشد که هر وقت ما مخالفت با نقد را بگوییم، بگویند که آقا شما مخالف نقد هستید. نه اینگونه نیست. خود نقدِ نقد هم میتواند در راستای نقد باشد، این استنباطها ما را محدود میکند و میگوید که شما اهل نقد نیستی. و آن نقد کننده هیچ وقت نباید راضی به این امر شود که الان حتماً آن چیزی که من میگویم مخالف نداشته باشد، که دیگر آن بحث، بحث نقد و باشگاه اندیشه و فکر و ... نیست.
هفته گذشته آقای بلوری یک سوال خوب پرسیدند و گفتند که ما نمیدانیم ایمان جدید یعنی چه؟ من هم میگویم که این ایمان جدید برای من هم ناشناخته و تعریف نشده است. ولی توضیحی که آقای شفیعی داد، آنجا بحث تفسیر جدید بود. یعنی ایمان هم میتواند صحیح باشد و هم غلط، این را قبول داریم. ولی وقتی ایمان صحیح بود، چگونه میتوانیم بگوییم ایمان جدید؟ در تفسیر نوین ما دنبال چیز دیگری هستین، دنبال کمال و رشد، نه اینکه گذشته را کنار بگذاریم و به دنبال گزاره ای جدید باشیم. تا جایی که من میدانم چنین چیزی نیست.
پس ایمان میتواند صحیح و غلط باشد اما نمیتواند قدیم و جدید باشد. تفسیر جدید در ایمان جدید نمیگنجد، در اصلاح و رشد یا کمال آن جای دارد. گفتمانها، ادراک و برداشتها میتواند متفاوت باشد ولی حقیقت همیشه یکی است. مخصوصاً اگر آن حقیقت از طرف یک انسان کامل باشد. امکان دارد که من یک برداشتی داشته باشم و شما برداشت دیگری، ولی آیا لزوماً خود آن عمل و حرکت کربلا هم این همه تفاوت دارد؟ نه . قرآنی که شما مثال زدید حقیقتش یکی است، شک نکنید. حقیقت دو تا نمیشود ولی در برداشتها هر کسی با علم و فهم و ادراک و گفتمان خودش تفاوتی را درک می کند، اما حقیقتش یکی است.
من میخواهم برخلاف اقای دکتر محمدی که تأیید کردند نقد کنم. درباره ی خواست خدا،این موضوع را برای خودم اینگونه تعریف کردم که دست من است و خودم این کار را کردم ، بیخود گردن خدا نیاندازم و دیواری کوتاهتر از دیوار خدا پیدا نکنم. ولی آن چیزی که دست من نیست، دیگر قطعاً خدایی است، چرا شک بکنم؟
چرا برای اینکه یک سری گفتمانهای غلط را رد کنیم و یا اشکال به آنها بگیریم، چیزهایی را هم که جزء بدیهیات و مسلمات است را بگوییم که ما چیزی بدیهی و مسلم نداریم.
مثلاً یکی میگوید خدا هست و ما میگوییم آقا اینقدر محکم نگو. بله دیگران میتوانند گفتمان دیگری داشته باشند و نقد کنند ولی نمی توانند درباره ی آن مسلمات من بگویند که مثلاً آقا اگر میخواهی اهل گفتمان و بحث و تبادل آرا باشی در آن نظر خودت سست باش . نه آقا. من یقین دارم و مطیع خدا هستم. مراحل مختلف را گذرانده ام و باز یقین دارم . کس دیگر که یقین پیدا نکرده، نمی تواند به من خرده بگیرد.
مثال دیگر زلزله، این خارج از اراده ی بنده است. حالا نیاییم بگوییم که مثلاً ژاپن شرایط را فراهم میکند و صدمات و تلفاتش کم است، آن یک مقوله دیگر است ولی خود نفس زلزله، خارج از اراده ی انسان است. این را قسم میخورم که کار خداست. یا مثلاً برف و باران شدید، سیل، یخبندان یا آتش سوزی که انسانها در آن نقش نداشته باشند، کار خداست.