بسمه تعالی
جلسه اول 21/9/90
خالصی: در سال گذشته این سلسله جلسات آغاز شد و بازخورد خوبی هم داشت، دوستان تاکید داشتند که دوباره تکرار شود، بنده به عنوان افتتاح آغاز میکنم و سعی میکنم که عرایضم تکرار نشود و مباحث زیادی را مطرح کنم.
تاکید من روی قضیه عاشورا و حرمتی که مردم ایران برای عاشورا و واقعۀ کربلا قائل هستند و روی جنبۀ استتیک و فلسفی کار است و نظرات شخص بنده است.
یک حسینیۀ کربلاییها در بازار چهارراه گلوبندک داریم که اینها یک مراسم آیینی بسیار دلنشینی دارند که مثل بسیاری از هیئتهای شهرهای دیگر ایران. خیمهای در آنجا ساخته میشود و اهالی کربلا که یک روستایی بنام تُوِیرَج که طبق اساطیر و افسانهها و باورهای خودشان در روز عاشورا برای کمک به امام حسین رفتند ولی دیر رسیدند و لحظهای که رسیدند خیمه آتش گرفته بود و اهل حرم به اسارت رفته بودند، اینها در روز عاشورا یک ساعت قبل از عاشورا هیئتشان وارد خیابان شده و به مسجدی میرود که اسم مسجد را فراموش کردم و نماز میخوانند و برمیگردند و جمعیت خیلی زیادی هم میآید و اینها بعد از اینکه از مسجد خارج میشوند یک مقداری سینهزنی و زنجیرزنی دارند و بعد از فاصله 700 – 800 متری مانده به چهاراه گلوبندک تا آنجایی که خیمه هست، ناگهان با سرعت زیاد میدوند و خانمهای عرب و اهل کربلا هم پشت سرشان هستند و وقتی میرسند به چهارراه، آن جمعیتی که از قبل در خیمه هست و همه هم لباس سرخ پوشیدهاند و یک شکلی از شبیه خوانی و تعزیه خوانی را دارند، خیمه را آتش میزنند و این جمعیت شروع میکند به داد و فریاد و گریه و جیغهای آنچنانی و خیلی تاثیرگذار است ولی جالب این است که این هیئت هر سال دیر به چهاراه میرسد، هر سال دیر میرسد. و این یک نکته است که هر سال برای نجات اهل حرم دیر میرسد. میخواهم برگردم بحث کارکرد آیینها. این هر سال روز عاشورا تکرار میشود، البته شبیه این را در خیلی از جاهای ایران داریم. تعزیه تکرار مداوم است اما به این شکل بسیار نمایشی و یک مقدار هم غیر عقلانی در اینجا هست که من به عمد گفتم.
داستان دیگری مولانا در مثنوی دارد که شاعری وارد شهر حلب میشود و در آنجا مردم شیعه هستند و میبیند که مردم عزادار هستند و گریه میکنند. میپرسد که جریان چیست؟ میگویند که امام حسین کشته شده و اینها برای امام حسین گریه میکنند. شاعر میپرسد که کی کشته شده است؟ میگویند که مثلاً 600 سال پیش. بعد شاعر میگوید که آن موقع کشته شده و شما الان گریه میکنید. بعد مولانا به عنوان یک نخبه فرهنگی زمان خودش اعتراض میکند و از زبان آن شاعر میگوید که پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زان که پس مرگی است این خواب گران.
شاعر در اینجا توجه به جنبه تکراری آیین ندارد. حالا یک داستانکی یا لطیفهای هم به عنوان مزاح من شنیدم که چند سال پیش یک خارجی آمده بود و شب عاشورا دیده بود که مردم گریه میکنند و سینه میزنند با زجر و تباکی و ظاهر داستان سوزناک است پرسیده بود که جریان چیست؟ در جواب گفته بودند که امام اینها 1400 سال پیش کشته شده و دیشب خبرش به اینها رسیده است. این مزاح بود و جنبه جک و لطیفه داشت ولی خیلی قشنگ بود و اینکه همین الان این خبر رسیده و جمله مشهور کل ارض کربلا، کل یوم عاشورا، بازتاب خیلی خوبی دارد و اینکه این اتفاق هر آن در حال تکرار است. تکرار آیین در عاشورا را میخواهم مطرح کنم و اینکه خود آیین ذاتاً با تکرار معنی پیدا میکند و این نقصی برای آیین نیست بلکه ویژگی آیین است و این مقدمات بحث بنده است.
انسان را اگر بخواهم تعریف کنم برخلاف آنچه که گفته میشود که انسان حیوان ناطق است و یا تعریفات گوناگون دیگر، یک مکتب فکری این میتواند باشد که انسان موجودی است مرگ آگاه یا مرگ اندیش. و البته "اندیش" و "آگاه" به معنای دقیق کلمه نیست که به مرگ بیاندیشد یا از مرگ آگاهی داشته باشد، بلکه انسان خواسته یا ناخواسته با تنها واقعیت گریزناپذیر هستی خودش مواجه شود که مرگ است.
یعنی هر اتفاقی در حیات هر انسانی میتواند بیافتد و میتواند نیفتد. هر اتفاقی که شما در نظر بگیرید مثل پدر شدن، مادر شدن، متمول شدن، حکم داشتن، قدرت داشتن و محبوب شدن ولی مرگ تنها واقعیتی است که جزء ذات حیات بشری است. به نظر من انسان با این واقعیت گریزناپذیر برخوردی دارد و آن این مصرعی است که میگوید: ای رها گردیدگان، آن سوی هستی قصه چیست؟
که البته پرسش است، ولی انسان میآید و از طریق آیین که حالا به این موضوع خواهم پرداخت که تمرکز من بر عاشورا چگونه خواهد بود؟ به چه شکل بر این مرگ غلبه میکند؟
این با عدم و با توحید و با نیستی که در برابر انسان وجود دارد، این انسان مرگ آگاه و مرگ اندیش که به نظر من تعریف انسان با دین باشد و چون انسان میتواند ناطق باشد و میتواند نباشد - نطق به معنای عام داستان را در نظر بگیریم- ولی مرگ حتما جزء آن هست. با القای زمان از طریق آیین و تکرار آیین یک برخورد ابزارگونهای با زمان میکند و انسان ذاتاً زمان ستیز است و تمرکز من بر زمان است و اگر تاریخ بشر را طبق آنچه که تعدادی از متفکران تقسیم بندی کردهاند و گفتهاند که دورۀ اولیه حیات بشری دورۀ نمادپردازی، رمزپردازی، سمبلیسم، ادبیات، تخیل، دین، شعر و اسطوره و امثالهم هست _در یک حوزۀ معنای کلی- و افسانهها در آن دوره پا گرفتند و دوره دوم دورۀ عقلانیت فلسفی است و با سقراط در یونان باستان شروع شده و دوره سوم دورۀ علمی یا علم تجربی است که دستاورد تکنولوژی کم دارد، به نظر من از دورۀ اولیۀ بشر آنچه که برای انسان امروزه باقی مانده و ما به عنوان یک انسان در ابتدای هزاره سوم میتوانیم از آن استفاده کنیم آن جنبه استتیک و زیبایی شناختی است که اساطیر و افسانههای مربوط به دورۀ اول دارند. از این جنبۀ استتیک که جهان را سراسر نماد و رنج میبینیم، ما در زبانهای اولیه اغلب به این برخورد میکنیم که واژگان فلسفی ندارند و کلمهای برای وجود و هستی ندارند و بعضاً برای مرگ و برای زندگی.
و بسیار از امهات زندگی بشر میبینیم که در این زمانها معادل واژگانی ندارد چرا که انسان اولیه از طریق نماد و رمز برخورد میکند نه از طریق زبان. به جای اینکه با مرگ مواجهۀ عقلانی و صورت بندی منطقی داشته باشد از طریق ایجاد اختراع، اکتشاف و یا همسان سازی یک ایزد یا خدا با مرگ یا با حیات مواجه میشود و همۀ اینها در نمادها تجلی پیدا میکنند. و این تنها جنبهای است که برای انسان امروز باقی مانده است. اگر زمان را اینگونه در نظر بگیریم که انسان یک حیات عادی دارد و یک مجموعهای از لحظات است و یک زمان خطی و عینی و گذراست که استمرار دارد و در پایانش هم مرگ و عدم هست و یک حرکت خطی دارد و میشود با عدد هم آن را شمرد و یا به تعبیری زمان ناسوتی است در مقابلش ما زمانی داریم که در آیین خودش را جلوهگر میکند و یک لحظۀ جاودانه است و این است که همیشه اهالی روستای تویرج دیر میرسند و مثل این است که خبر تازه به اینها رسیده و یک سرمد، یک آن، یک در هست و این میشود گفت که یک دگرگونی و واژگونی تاریخ و زمان _ تاریخ به معنای دانش نمیگویم_ منظور زمان خطی است، صورت میگیرد.
انسان مرگ اندیش و مرگ آگاه که این "اندیش" و "آگاه" را به معنای مجاز کلمه بکار میبرم که دقیق هم نیست در نمادپردازی در حیات خودش گمان میکنم که به اسطورهای (اسطوره به معنای(Meath دل میبندد و آن اسطوره خدای نباتی یا خدای رویش یا خدای حیات یا خدای برکت بخش هست. انسان اولیه در حیات مستمر خودش در زمستان مرگ و افسردگی جهان را میدید و پس از آن بهار بود و رستاخیز و دوباره زندگی از سر گرفته میشد و این دو معنا برای انسان بدوی دارد. یک صورت بندی منطقی نمیکند از اینکه ما برزگری و کشاورزی را کشف کردیم و دانه را در زمین میگذاریم و بعد بهار این را کشف میکنیم بلکه نمادپردازی میکند در صورت چیزی که امروز به آن خدا یا ایزد یا خدای نباتی و گیاهی میگوییم و به آن احترام فراوان میگذارد و اینکه احترام زیاد میگذارد و در حد خدا میبیند و سال گذشته تعبیری بکار بردم به نام خدای شهید شونده یا خدای میرنده، این به این دلیل است که فقط این نیست که فقط موجب بقای نفس شده و جمعیت افزایش پیدا کرده و شکار راحتتر است و قبیله استمرار پیدا میکند، بلکه به همان معنای اولیه مقابله با زمان و مرگ است چرا که دانه درزمین کاشته میشود و دوباره در بهار سبز میشود. البته این اسطورههای خدای نباتی از نظر تاریخی همگی با دوران کشف کشاورزی توسط زنان همزمان است و مرگ دیگر عدم مطلق نیست و یک نوع رجعت است همچون بذری که در خاک هست. مولانا هم می-گوید:
کدام دانه در زمین فرو رفت که پر برون نامد چرا به دانه انسان این گمان باشد
یعنی یکسانی انسان با امر کشاورزی و یا همان دانه. در رستاخیز بهار که ما این ایزد نباتی را اگر بخواهیم به عنوان یک چهره بررسی کنیم در طول تاریخ چهرهها و مصادیق بسیاری دارد که شکل برخورد مردم ایران در طول 1400 سال اخیر با این داستان شکل برخوردی است که با همان خدایان نباتی در آسیای صغیر در بینالنحرین و در تمام دنیا شده است. یعنی امام حسین را یک ایزد نباتی برداشت کردهاند و آن نسبت را با آن برقرار کردند همان شکل، نسبتی و آدابی که در برخورد با ایزد نباتی است برای واقعۀ عاشورا است نه برای حضرت سید الشهدا.
از مهمترین مصادیق ایزد نباتی، ایشتار هست در بابل، سیتیا در هند، اوزیس در مصر، پرژاپتی در هند، مانی، حلاج در دورۀ اسلامی بوجود میآید، مهر یا میترا که ایرانی است، دیونوس است که لفظی که برایش بکار میبرند مصائب دیونوس است، یا عیسای ناصری که مسیحیان به آن معتقدند، نه آنچه که مسلمانان و نه آنچه که تاریخ به آن معتقدند است بلکه عیسایی که باور مردم مسیح است را عرض میکنم. و همچنین اساطیر بدوی که در میان مردم آفریقا، سرخپوستان یا در میان اهالی سیبری وجود دارند که این اسطورهها که نگاه میکردند که جهان دوباره بوجود میآید از طریق آیین موجب تکوین عالم میشدند و ما از امام حسین در فرهنگ شیعی یک تعبیری داریم بنام ثارا... که دو تا ترجمه کردهاند یکی اینکه خونخواه او خداست و قصاص او با خداوند است ولی ترجمهای که مردم عادی کردهاند و ظاهر این کلمه هم در ادبیات عرب و کتاب المعجم هم همین است، خون خدا.
ما در تاریخ داریم که انبوه متکلمان شیعی، فقهای شیعی و اندیشمندان در دوران معاصر که به کرات، اما در دوران گذشته هم ایضاً میگفتند که برای فرار از ؟؟؟؟؟؟ که اهل مشبه باشیم واهل مجسمه باشیم ترجمه نکنید که خون خدا، چرا که خدا جسم ندارد که خون ریخته شود، یک مقداری در اینجا بحث مجاز و استعاره و مثال و ... پیش میاید ولی عامه مردم برخوردی که با امام حسین دارند و آن شفاعتی که از امام حسین میخواهند و آنکه به عنوان یک منجی به امام حسین نگاه میکنند، برخوردی است که کانّه خد است. بحث کلامی نمیکنم که بحث اعتقادی مطرح شود که آیا واقعاً نسبت ائمه با خداوند چیست و تجلی حضرت الهی هستند و انسانهای کامل هستند و ... اینها مباحث کلامی است ولی تمرکز من بر برداشتی است که مردم و عامه ایرانیان در طول تاریخ از واژه ثارا.. داشتند و یا تصوری که از ائمه دارند و از کودکی هم بنده این پرسش را داشتم و از خیلیها هم شنیدم که آنها هم این سوال را داشتند که چرا برای امام حسین، امام سوم شیعیان اینقدر ما مراسم داریم و ده روز و بیشتر و برای بقیه ائمه نیست و خوب حضرت علی هست که تنها امامی است که به خلافت رسید و ائمه دیگر هستند و تمام ائمه طبق روایات و اعتقادات شیعی به شهادت رسیدند. چرا برای امام حسین؟ امام حسین چه ویژگی دارد که ثارا... میگوییم؟ چه داستانی هست که میگوییم کل ارض کربلا کل یوم عاشورا؟ این ویژگی چیست؟ این را فکر میکنم که از جهت کمّی بپذیریم که در میان ائمه امام حسین برجستهتر است و این را عرض میکنم که به هیچ وجه کلامی صحبت نمیکنم و انبوه کتابهایی که در مورد امام حسین نوشته شده است قبل از دوران روشنگری اخیر یعنی قبل از مشروطه و قبل از اینکه ما افکار مدرنو روشنفکری داشته باشیم و بخواهیم تحلیل کنیم ببینیم که چقدر روایت و حدیث داریم و چقدر مردم سقاخانه ساختهاند و چقدر مکتبهای هنری در نقاشی و مینیاتور داشتیم در باب امام حسین و این برجسته بودن برمیگردد به همان داستان نسبتی که مردم به غلط یا درست با امام حسین داشتند. اساطیر رویش یا خدایان نباتی _به هیچ وجه در اینجا قصد ارزش داوری مذهبی و دینی هم ندارم_ این خدای برکت بخش که با مرگ خودش موجب رستاخیز مجدد میشود و اگر این اتفاق نیفتد و اگر خداوند به تعبیر کشته نشود و از بین نرود و نمیرد، به هیچ وجه زندگی ادامه پیدا نمیکند، موجب تعظیم و تکریم و تجلیل از خداوند به این معنا خواهد شد.
مرگ عالم، کیهان، هستی، طبیعت در زمستان و رستاخیز در بهار، با این معترضهای که باید در اول میگفتم این است که انسان اولیه(دوران کهن) به هیچ وجه این تمایز و تفکیک و این خط بین خودش، خداوند، عالم، کیهان، طبیعت و سبزه را قائل نبود، یعنی یک نوع همسانی و وحدتی بین کیهان و عالم و آدم و همۀ حیات بشری و مرگ بشری که با آن مواجه میشد و مردن مردم را میدید که این را در نمادپردازی به شکل خدای نباتی مجسم میکند و به هیچ وجه در حیطۀ تکامل ادیان که ما بعداً در دینهای الهی با آن برخورد میکنیم نباید مطرح شود در همان فضای اساطیری و آن مه آلود بودن اساطیر هم برای ما مشخص است و چون فضا همان بیان شاعرانهای دارد که در ابتدا هست.
از مصادیق خدای نباتی عیسای ناصری و دینوسوس جالب است که دینوسوس که از خدایان یونان هست دقیقا به معنای کودک خداست و تعبیری که در مسیحیت برای عیسای مسیح دارند، فرزند خداست. یک مراسم آیینی در بینالنحرین داشتند برای مصائب تموز و در مورد مرگ و اینکه تموز کشته میشده و میگفتند تموز صالح و معصوم و کسی که گناه نکرده بود و به هیچ وجه نمیخواست کشته شود، و اهل صلح و سلام و جنگ نطلبیدن بود این وقتی کشته میشود دوباره از میان مردگان برمیخیزد. یک رشته آیینهای متداولی داشتند که بر مصائب تموز گریه میکردند و کسی بود که بیگناه بود و تازیانه خورد و بدنش خون آلود شد و پس از مرگ هم رستاخیز شد و این تموز در تاثیری که دارد ما در دین مانداییان ایران و عراق این را میبینیم که دین ماندایی یا صابئین که برای یحیی قائل هستند. یحیی تعمیم دهنده هم میدانیم که کسی که بشارت داد که مسیح میآید سرش بریده شد و ما هم برای امام حسین هم قائلیم که سرش بریده شد و مراسم تشت که توضیح خواهم داد سیاوش هم ایضاً.
این تموز پس از دورانی که ادیان الهی یا ابراهیم و ادیان سامی اوج میگیرند و ثبات پیدا میکنند و رشد میکنند منتقل میشوند و در دین صابئین ماندایی و در شخصیت عیسای ناصری به اوج خودش میرسد. یعنی مصائب مسیح تکرار میشود همان داستانی که از نظر تاریخی دگرگونه است. و همچنین برخواستن تموز همچون عیسای ناصری و دیگران، همچون اندیشه رجعت شیعی است که ما معتقدیم که برخواهند گشت و انتقام خواهند گرفت و بر مرگ غلبه خواهند کرد و نسبت مرگ و شهادت را هم توضیح خواهم داد.
این خدای نباتی به تعبیری میتوان گفت که اگر انسان اولیه را در نظر بگیریم که هیچ تمایزی بین عرفی و قدسی قائل نبود و زمان را مقدر و حیات را مقدس میدانست و این تفکیک بین امور را که ما در غیاب ناحق دچار آن هستیم، قائل نبود یک نوع فراگیری و یک نوع شمول و یک نوع کلیتی از تقدس در جهان میدید با آیین آساطیری خودش که در اسطوره سیاوش در نوروز به اوج خود میرسد یا آیین اساطیری یا اسطوره آیینی، انسان چون خودش را با عالم و آدم همسان و همراه و همدل و هم جهت میبیند با این کارکرد آیینی و با آیین ورزی خودش موجب تکوین عالم و کمک کردن به عالم در تجدید حیات میشود در غلبه بر مرگ و از بین بردن زمان به جهان کمک میکند که دوباره نیروهای آفرینش قدرت پیدا کنند و آفرینش و خلقت الهی استمرار پیدا کند. بنابراین تصور یک خدای نباتی جدای از اینکه از نظر اعتقادات مذهبی و دینی مورد پسند نیست ولی یک گزارش معنوی است از یک پدیده مالی که در دنیا رخ میدهد و پدیدهای که انسان کشاورز با آن مواجه است، مرگ و زندگی.
و این تاویل معنوی و تفسیر روحانی از عالم و از حیات بشر بسیار به نظر من جذاب است از جنبه زیباشناختی و فلسفی به خاطر اینکه به جای اینکه بیاید با واژههای زندگی و مرگ و غلبه بر مرگ و با واژگان ادبیات دینی صحبت کند با نمادهای شاعرانه و میتولوژیک صحبت میکند یعنی میگوید که ایزد نباتی و کشته شد و دوباره بدنیا آمد و بارانی که موجب احیا و رستاخیزی جهان میشود همان اشکی است که ما باید به عنوان یک انسان بریزیم تا بتوانیم کمک کنیم به بوجود آمدن دوباره خداوند. این تفسیر میتولوژیک و اسطوره شناختی از تغییرات کیهانی و عالم کاملاً روحانی و معنوی است و با تفکیک امروزۀ ما میگوییم روحانی است از یک واقعۀ مادی یا یک واقعۀ فیزیکال. آن دوره چنین تفکیکی نداشتند.
اهل حق یک دین عرفانی که در کردستان ایران و عراق هستند که اعتقادات خاصی دارند و راز جذابیتشان در همان کهنگی و عدم آلایش یا عدم اختلاس و التقاط با ادیان دیگر است و اینها معتقدند که خداوند در هر دورهای یک تجلی دارد که به تعبیر خودشان دون میگویند – دون به معنای مظهر و تجلی و جلوه هست_ که در ادیان هندی هم داریم که به آن اباتاره میگویند. به تعبیر شاید گفت که خداوند در یک انسان حلول کرده و یا یک انسانی تجسم خداوند است و هوشمند شدن خداوند بر روی زمین است. همان تصوری که مسیحیها در مورد عیسای ناصری دارند. آقای عالی قلندر در باب پیر شالیار که شالیار همان شهریار هست. ایرج بخوانندم پور فریدون همانند سیاوش خونم میجوشد، سراسر جهان بلوا میشود. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. من حسین پور شهنشاه هستم تن بدون سر، برداران با من دشمنی کردند بیان شدم یوسف. سه مرتبه دونم به آن تشتن طلا رفتم در تشت طلا شکارم کردند و سر درخشانم را جدا کردند. به امام حسین یک تعبیری دارند که بابا یادگار میگویند، این یادگار هم بحث همان القای زمان را به ذهن من میآورد و بابا چون خداوند هم پدر است و ملاصدرا هم میگوید که خداوند را میتوانیم پدر خطاب کنیم. مسیحیها هم پدر خطاب میکنند.
به امام حسین میگوید که دخیل و ؟؟؟؟؟ را از تو میخواهم. جمشید جمع بند و میبینید که یک اسطوره ایرانی، سامی و اسلامی همه با هم هستند. نگهدار راههای تنهایی، تویی ایرج، یحیی، سیاوشکی (شاهزاده) و آنگاه بصورت حسین در کربلا کشته شده است. با این صراحت و شیوایی و فصاحت کمتر جایی دیدهام که به این شکل داشته باشد. در مورد مانی هم باید بگویم که مرگ مانی هم اینگونه بوده که مانویان تعزیه داشتند و در الفهرست ابن ندیم ما متون مفصلی داریم بنام تعزیه مانی که مانویان این متن را ئاشتن دو جالب است که اگر با تعزیههایی که امروز در مورد امام حسین هست مقایسه کنیم آنها هم مظلوم بودند و آنها هم به نوعی معین البکا داشتند و رنگ لباسهایشان متفاوت بوده و جالب است که این تعزیۀ تراژدی و رنج و مرگ مانی هر ساله توسط مانویان تکرار میشده در روز برزگداشت مانی. در حالی که در آیین مانی عزاداری برای مردگان نهی شده و منع شده است همچون زرتشتیان. و فکر میکنم که این تناقضی نیست که برای مانی عزاداری شود و برای دیگران نه، بخاطر اینکه مرگ مانی مردن نیست و مرگی است که موجب تجدید حیات جهان میشود برای انسانها و جهان و هم برای خود مانی و همچون مسیح که با مرگ خودش جهان را نجات داد از دید مسیحیان.
خدای رویش نماد است و تکرار میکنم که نماد است و این خدا به معنای تصویر اعتقادی و کلامی به هیچ وجه نیست بلکه رمز و سمبلی است که باید در بحث رمزشناسی نسبتش را با جهان بررسی کرد. این یک تاویلی از تاریخ بدست میدهد، یک گزارش از عالم مثال و عالم خیال. بهترین تعبیر که پیدا کردم این بود که بگوییم که انسان اولیه کیهان، جهان و زمان را تاویل میکند یعنی با بوجود آوردن یا ذهنیت داشتن از این اتفاق در شکل یک خدای نباتی معنای دگری از آن برداشت میکند. و البته این تعبیر مولانایی هم هست. بنابراین اگر خدای نباتی را مرتبط بگیریم با تکوین عالم و ایجاد عالم و خلقت و احیا و استمرار حیات بشر و با کشاورزی و غلبه بر مرگ که بر دو معناست که زمستان گذراست و بعد بهار هست و زندگی ما ادامه خواهد یافت و همچون دانهای که در آب فرو میرود و دوباره برمیآید بنابراین موجب نهایت تجلیل و تکریمی میشود که نسبت به خداوند میشود ابراز کرد.
در بحث از نسبتی که مردم در ایام محرم با حضرت سیدالشهدا دارند ما خیلی دیدیم که روشنفکران دینی، پژوهشگران و اهالی تاریخ به داستان سیاوش اشاره کردهاند و تصوری که مردم ایران پیش از اسلام از سیاوش داشتند و نسبتهای آیینی که با سیاوش برقرار میکردند و ما میبینیم که در ایام محرم این تکرار میشود و شاید این پاسخی باشد برای آن سوال ابتدایی کودکانه بنده که چرا امام حسین برجستهتر شده است. و مسلما ائمه کلهم نور واحد. ولی چرا عزاداری که ایرانیان برای امام حسین دارند بیشتر و تاثیرگذارتر است و تا محرم و صفر هم ادامه دارد؟
من چند مورد را اشاره میکنم، عدهای گفتهاند که ریشه اسطوره سیاوش ایرانی است و عدهای گفتهاند که ایرانی نیست. از 3000 سال پیش ما نمونههایی از اسطوره سیاوش را داریم. وقتی میگوییم اسطوره سیاوش تاکید بر مرگ بر مظلومیت و جنبۀ صلح جویی و حتی حاضر نمیشود که بجنگد و ما میدانیم که شب آخر طبق بعضی از روایتهای تاریخی که در مرثیهها و روضهها خوانده میشد و آن مهمتر از آنچه که علمای تاریخ به آن معتقدند، امام حسین میگوید من نخواهم جنگید و اجازه بدهید که برگردم که مخالفت میکنند و یزید هم میگوید که سکوت هم نباید بکنی.
سیاوش برای اینکه نشان دهم این خدای نباتی است و این نسبت را با امام حسین و تصوری که مردم از امام حسین دارند برقرار کنم تذکر بدهم که سیاوش دو تا معنا برای این کلمه بکار بردهاند یکی دارنده اسب سیاه و دیگری اینکه مردی که از تاریکیهای مرگ برمیگردد و این ایزد نباتی یعنی سیاوش که غلبه بر مرگ هستو مرگ سیاوش زمستان هست و تولد فرزندش بهار هست و ما در شاهنامه داریم و وقتی سیاوش مورد امتحان قرار میگیرد و سودابه به او تهمت میزند، به آتش میرود و یک نوع آزمایش وفاداری و صحت و راستی است که در ایران باستان به آن ور میگفتند و هر کس که از آتش سالم بیرون میآمد بنابراین راستگو بود. این شکل آتش نمادپردازی و سمبلیک خزان است و ما در داستان حضرت ابراهیم هم دیدیم و این هیچ منافات و تعارضی و یا نسبت متفاوتی با قرآن کریم که داستان حضرت ابراهیم را بیان کرده است. و در این داستان من فقط نوع رمزپردازی را تاکید دارم. وقتی که پاییز میرسد و سیاوش به آتش میرود و زمستان میرسد و میمیرد و بعد بهار هستو تولد کیخسرو. اسطوره سیاوش یک مقداری مدرنتر است در اساطیر معنوی خود خداست که دوباره احیا میشود و ما آداب آیین سیاوشون را داریم که در کتاب مشهور خانم دانشور به آن اشاره شده است که مربوط به نوروز است و اینکه ما کمک میکنیم به ایزد نباتی با گریه و زاری که دوباره جهان و خدای حیات و رویش احیا شود. یک سیاح چینی توصیف میکند که مردم بخارا میگویند فرزند خدا در ماه هفتم(یعنی زمستان) مرد و استخوانها او گم شد، سیاه میپوشند، عزا میگیرند و گریه کنان بر سینه میزنند، بر مزارع میروند تا بدن فرزند خدا را پیدا کنند، تصوری که از عیسای ناصری میشود، این البته برای سیاوش گفته میشود. ولی ببینیم که تکرار مثالی و الگویی آن در داستان عیسای ناصری هم هست و چیزی که برای سیاوش گفتهاند این است که از خون سیاوش گیاه بوجود میآید (خدای نباتی) و آن درخت و آن گیاه را درخت نخل میدانند. ما الان مراسمی داریم در میبد و کاشان و یزد بنام نخل گردانی. که سالهاست داریم فکر میکنیم که این نخل گردانی شباهتی هم با درخت نخل ندارد و چوبش هم از درخت سرو هست ولی این بازمانده آیین سیاوشان است که برای امام حسین الان بکار میرود و خود سیاوش از درخت بوجود میآید و ما در اساطیر ایزدگونه از خلقت عالم داریم که خدایان یا اسطورههای بزرگ از درخت بوجود میآیند. مثل آدمو حوا و نسبتی که با درخت مقدس و یا با درخت معرفت برقرار میکنند و بعد از این ارتباط ناگهان آدمو حوا، آدم و حوا میشوند یعنی انسانیت انسان پس از آنکه میوه ممنوعه را چید شکل گرفت و قبل از ان که انسان نبود و در بهشتی بود که آرزوی تمام بشر هست ولی انسانی که دچار رنج و زمان و مرگ و ناراحتی و الم هست نسبتش با این درخت معرفت شکل گرفت و همچنین در اساطیر زرتشتی داریم که مشی و مشیانه که همان آدم و حوا هست که از گیاه ریواس بوجود میآیندو گیاهی است که از داخل این مشی و مشیانه بوجود میآیند و همچنین جناب بودا که از نیلوفر بوجود میآید.
در مورد مشابهتها یا هم جهتیهای نسبتی که مردم با امام حسین برقرار کردهاند و آداب عزاداری را فقط صحبت میکنند نه بحث مذهبی یا اعتقادات شخصی من یا دیگری باشد، آن نوع نگاهی که مردم دارند برخوردی که میکنندو در ناخودآگاه جمعیشان شکل گرفته و به هیچ وجه محصول مذهب یا تاریخ نیست، ما تشت طلا را داریم که اشاره کردم اهل ............ میگویند که ما سه مرتبه رفتیم و دونم رفته به تشت طلا و سر یحیای تعمیم دهنده را سالومه زن پادشاه ............... خواست و یحیی را سرش را در تشت گذاشتند و بردند و در و ما میدانیم که مراسم تشت الان هم در میان اردبیلیها و آذری زبانها روی تشت حساسند و این کار را میکنند.
در آداب سیاوشون هم اشک ریختن بر مرگ سیاوش موجب میشد که جهان و زمین نوزایی پیدا کنند و هر دو شاهزاده هستند و اصالت نسب دارند و هر دو دردناک کشته میشوند و هر در غربت کشته میشوند و هر دو نمیخواهند که بجنگند. یعنی اینجا برخلاف تعبیر خیلیها حماسه نداریم در نسبتی که مردم در روضهخوانیهایشان دارند نه در نسبتی که دکتر شریعتی یا استاد مطهری یا انقلاب اسلامی یا دوران معاصر بوجود آمده که ما برخورد حماسی باید داشته باشیم، در آن برخوردی که مردم در 1000 سال دارند تمرکز میکنیم و برخوردی است که امام حسین به هیچ وجه جنگ طلب نیست. سیاوش هم حتی زره میپوشد ولی حاضر نمیشود بجنگد در اوج مظلومیت و اصولگرایی اخلاقی که دارد، سر هر دو بریده میشود و در تشت گذاشته میشود و یاران اندکی دارندو همۀ یاران هم کشته میشوند و بدن هر دو هم در بیابانها رها میشود و هفته پیش هم با آقای زمانی صحبت میکردیم که سر امام حسین که بریده میشود چگونه به شام در سوریه میرسد؟
اگر از تاریخ بگذریمو از فیزیک این سر که چگونه سالم میماند و اینکه حتی با قرآن سخن گفته را رها کنیم ما با یک تکرار تاریخ مشابهیم که در همۀ اساطیری که اسمشان را آوردم تکرار میشود و این تکرار تاریخ است و یک تاریخ ازل و ابد یعنی همان لحظۀ مقدسی که در ابتدا عرض کردم یک آن و یک سرمد و همان کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا یعنی آیینی که موجب القای تاریخ میشود.
غذای نذری که ما میخوریم مشابهتهای که با عشا ربانی در آداب مسیحیت دارد را عرض کردم و وقتی که عیسای ناصری میگوید که بخورید از این نان که جسم من است و بخورید از این شراب که خون من است. مسیحیها معتقدند که این موجب میشود که مسیح واقعاً به تعبیری در بدن انسان حلول کند و ما در غذای نذری شاهد هستیم که ما واقعاً یک نوع تبرکی برای آن قائل هستیم و دیدیم که مردم علاقمند هستند که غذای نذری بخورند و واقعاً یک نوع استعلایی خودآگاه یا ناخودآگاه اگر مذهبی باشیم برای این غذای نذری و عشا ربانی قائل هستیم که در بحث خدای نباتی یکی از مباحثی که مطرح میشد که رمزپردازی و نشانه شناختی بود بحث غذا و تغذیه است و این جنبۀ بیولوژیک ندارد یعنی اینگونه نیست که من تغذیه میکنم و زنده میمانم و پس خوب است بلکه بر مرگ غلبه میکنم به معنای اینکه زمستان از بین میرود و زمستان ثابت نیست و یک زمان فیکسی ما داریم به نام زمان مقدس، زمانی که زمان فریز و منجمد میشود. و اینکه تکرار که ذات آیین است و اهالی روستای تویرج دیر میرسند و مولانا اصلاً توجه ندارد که این یک آیین است نه یک عزاداری که حتما امام حسین باید امروز کشته شده باشد، این یک آیین است و با اینکه مولانا خودش خواسته و ناخواسته بانی آیینهایی شده مثل مراسم سنا، ولی اینجا آیین را درک نمیکند بخاطر اینکه نخبه است و از عالم دیگری است. این القای زمان که توسط آیین صورت میگیرد با تکرار یک نمونهای که از ازل بوده ثارا.. که خدا از ازل بوده و سیاوش هم همچنین چون از درخت بوجود میآید با تعلیق زمان ما یک نوع هم هنگامی با واقعه کربلا پیدا میکنیم یعنی وقتی اهالی روستای تویرج در بازار میرسند واقعا جیغهایی که میکشند یک ناظر بیرونی واقعا متاثر میشود چرا؟ چون آنها هم هنگام میبینند خودشان را و میبینند که همین الان خیمه دوباره سوخت و همین الان زنان حرم به اسارت میروند و همین الان شمر پیروز میشود و همین الان سر امام حسین بریده میشود و این نوع هم هنگامی را از طریق آیین میتوانیم ایجاد کنیم. که این به عالم حسیات و ذوقیات و آن دوران اولیه و آن عالم میتولوژیک برمیگردد. از طریق تکرار این آیین زمان تاریخی به زمان حال منتقل میشود و ما با عاشورا معاصر میشویم و بنابراین واقعاً کل یوم عاشورا و زمان فیکس میشود با استفادۀ ابزاری از آیین.
به نظر من در تحلیل آیین عاشورا و تکرار آیین عاشورا باید با توجه به این منظر صورت بگیرد یعنی توجه به فلسفی و زمان شناختی یک نوع انسان شناسی دوران کهن را داشته باشیم و بدانیم که انسان دوران کهن که در از طریق اساطیر تفکر خودش را ابراز میکرده است با واژههای فلسفی یا علمی سر و کار نداشته بلکه با رمزها سر و کار داشته و ما از طریق تحلیلی این رمزها میتوانیم یک نوع تفکر بدوی را برای خودمان پیگیری نماییم اگر جنبه استتیک را قائل باشیم. این که تحیلی کنیم که چرا باید گریه کرد؟ یا اگر تحلیل کنیم که این یک بعد حماسی دارد و یا مبارزه با ظلم و زور هست و یا آن چیزی که اصلاح طلبان آن دوره میگفتند که امام حسین برای اصلاح امت جدش قیام کرد که جمله خود حضرت سیدالشهدا هست و یا اینکه چند وقت پیش دیدم که مثلاً شعور باید اول باشد و بیشتر باشد و یا شور حسینی؟ اینها به نظر من بیراه و گمراه کننده است یعنی به ریشههای این داستان توجه نمیکند که بحث معرفت و شعور و شور نیست بلکه یک نوع همسانی و هم هنگامی با جهان است که حرکتش را ادامه دهد و بحث عاشورا به نظر من بیشتر اگر بخواهیم تحلیل کنیم یک بحث فلسفی، انسان شناختی است نه اجتماعی، نه دینی و مذهبی و فقهی و کلامی.
اسلام زاده: صحبتهای آقای خالصی دربارۀ نهادینههای اسطورهای واقعه عاشورا و آن ایینی که تکرار میشود ریشه در هزارههای کهن دارد و ما وقتی به زندگی اسطورهای انسان در تاریخ نگاه میکنیم یک دانشمند آلمانی یک تعبیری دارد که میگوید انسان ابتدایی در تکریم اندیشهها و مفاهیم دینی که دارد در ابتدا خدایان لحظهای را خلق میکند با توجه به آن چیزی که در زندگی میبیند و در اطرافش هست و رعد و آسمان و خورشید را میبیند و همۀ اینها یک جنبۀ خداگونه برای او پیدا میکند اما این خدایان دقیقاً برخلاف دورههای بعد که تکوین میشود و این اندیشه تکامل پیدا میکند دیگر خاصیت رجعت کنندگی و بازگشت را ندارند. یک رابطهای که در صحبتهای آقای خالصی بود و میخواهم به آن اشاره کنم بحث مفهوم سازی اسطوره هست در سیر تکامل این اندیشههای دینی که در هزارههای گذشته بوجود میآید و تا به امروز میرسد. یعنی نگاهی که امروز به واقعه عاشورا و این آیینها میشود در طول تاریخ در ظاهر و در شیوههای اجرای آیین شاید تغییراتی را دیده باشیم اما در جنبۀ اسطوره شناسی داستان هنوز آن بن مایههای اصلی در جای خودش قرار میگیرد و فقط شکل کار عوض میشود و یک بحث که در تاریخ هست و از قرن 19 برخی از دانشمندان به آن توجه میکنند و حالا در اسطورههای شاهنامه هم این خودش را نشان میدهد برداشتهای صرفاً تاریخی است از یکسری اسطورههاست که بوجود میآید و خیلیها تلاش می-کردند که بخشهای اسطورهای مثلاً از شاهنامه استنادهای تاریخی از آن در بیاورند مثلاً مشابهتهای نامها، مشابنهتهای دورههای تاریخی که در یک دورهای هست با اساطیری که در آنجا وجود داشتند اما در یک دوره-ای هم عکس این ماجرا پیش میآید نگاه اسطورهای غالب میشود و تلاش میشود که تمام آن چیزی که در تاریخ و آیینهای انسانی هست اسطورهای شود.
دانشمند آلمانی کاسیرر این نگاه را تجمیع میکند و آن بحث صورتهای سمبلیک را که مطرح میکند در واقع به یک واقعیت ترکیبی در این بین میرسد و اینکه تمام این آیینها یک صورت مادی دارند و یک صورت معنوی پیدا میکند. یک نکتهای را کاسیرر اشاره میکند درباره همین ماجرای دینی که خیلی در این ماجرا روشن کننده است. میگوید که با یک کارکرد ویژه و اساساً دگرگون ناپذیری وجود داشته باشد که به کلام چنین خصلت ؟؟؟؟ خارق العادهای بخشیده و آن را از همان آغاز به پهنۀ دینی و مقدس فرا کشیده باشد. در داستانهای آفرینش تقریباً همه دینهای بزرگ کلمه بصورتی هم بسته با برترین آفرینش میآید یا بسان ابزاری که خدا بکار میبرد و یا در حقیقت به عنوان سرچشمۀ آغازینی که خدا نیز چونان هستی-های دیگر و از جمله خود سامان هستی از آن سرچشمه میگیرد.
این نگاهی که زبان در تقابل با اسطوره قرار میگیرد در این آیینهایی که به شکل آیینهای تکرار شونده، آیینهای رستاخیزی در بخشهای مختلف تاریخ در ایران در نقاط مختلف دنیا انجام میشود به نظر میرسد که بخشی از آن مفهوم سازیها و ؟؟؟؟ برساختهای انسان در طول تاریخ باشد. حالا این جای بحث دارد که آیا آنها در طول تاریخ باعث شدهاند که این آیینها شکل بگیرد یا این اسطورهها جنبهای از اسوههای زندگی انسانی میشوند. وقتی که درباره آیینهای عاشورایی یا حضرت امام حسین صحبت میکنیم این جنبۀ اسطوره بودن و اسوه بودن خودش یکی از بحثهایی میشود که نمیدانم که میشود پاسخ دقیقی برای آن پیدا کرد یا نه؟ یا تفکیکی را بین اسطوره بودن یا اسوه بودن؟ یا اینکه قائل بشویم که این اسطورهها جنبههایی از این اسوههای انسانی هستند؟
اما آن چیزی که در این آیینهای تکرار شونده احساس میکنم که وجود دارد این واقعیت تاکیدی و مادی و روحی است که در این آیینها شکل میگیرد و یک محتوای روحانی و معنوی پیدا میکند و از سوی دیگر کاملاً شکل آیینی پیدا میکند و آین آیینها را ما در ایران همانطور که آقای خالصی هم اشاره کردند در آیینهایی که مربوط به سیاوش هست به نوع دیگر در آیین آن 5 روز پایانی سال داریم که بازگشت ارواح نیک مردگان با آتش روشن کردن هست که در بام خانهها هست و به گونهای بازگشت مردگان و ارواح آنها به نزد خانوادهشان هست و آن سمبل حاجی فیروز که به گونهای برگشتن از دنیای مردگان هست با آن صورت سیاه و لباس قرمز که نمادی از سیاوش هست و که به نوعی تکمیل کننده آن بحث خدایان نباتی میشود. اما بحثی که درباره این آیینها هست من فکر میکنم با زبان میشود آن را ارتباط داد. به خاطر اینکه زبان در مرحلآ نخستین خلقش در تاریخ جهان خصلت منطقی مثل امروز را نداشته و بیشتر بار عاطفی ذهنیتهای انسان را به دوش میکشیده و اسطوره ساز بوده و در واقع نسبتی که بین اسطوره و زبان ایجاد میشود موجب میشود که در دورههای مختلف نامها و عنوانها و واژهها و کلامی که برای نامیدن چیزی خلق میشود فارغ از آن رابطۀ دال و مدلولی باشد که امروز در زبان شناسی و نشانه شناسی به آن معتقد هستند. یعنی برخلاف آن چیزی که در نشانه شناسی امروز گفته میشود که دال و مدلول ممکن هست که حالا اصلاً هم شبیه به هم نباشند، اما در اسطوره آن چیزی که نامیده شده با نامش یکسان می-شود و یک اینهمانی و یهم هویتی پیدا میکنند. در اسطوره خدایان شهید شونده یا آیینهایی که تکرار شونده هستند و به گونهای میتوانیم آیینهای عاشورایی را هم جزئی از این اسطورهها بدانیم، این اینهمانی و در زمان قرار گرفتن، در زمانیها دراین آیینها شکل میگیرد.
این صورتهای سمبلیک و صورتهای که به صورت نمادین در جوامع مختلف خلق شدند و یا برساخته شدند در یک دورهای و تکرار میشوند در دورههای مختلف، بخشی از آنها آفریدههایی از آفریدههای انسانی هستند که آفریدههایی هستند که دخل و تصرف انسانی در آنها صورت میگیرد و حالا فارغ از ماجراهای تاریخی که اتفاق میافتد و یک واقعیت تاریخی که هست، وقتی که این واقعیت تاریخی رخ میدهد بعد از آن، این شکل نمادین و اسطورهای خودش را پیدا میکند و ما آن آیینهای تکرار شونده را میبینیم.
ریشه این آیینها بسیار کهن میشوند و به هزاره-های خیلی دور برمیگردد و به نخستین واژههایی ارتباط پیدا میکند که انسان آنها را خلق میکند برای اینکه مهمترین و سترگترین وقایع هستی و زمانی خودش را و زندگی خودش را با آنها نامگذاری کند و وقتی که در اسطورهها نگاه میکنیم میبینیم که اولین واژهها نام خدایان هست، خدایانی که خدای آسمان، خدای آب و خدای زمین میشود. و حتی در اسطورههای ایرانی و بینالنحرینی ما خدای زیر زمین را هم داریم که در داستانهای مختلفی که وجود دارد دقیقاً برمیگردد به همان آیینهای تکرار شوندهای که وجود دارد و میخواهم بگویم که این ریشه کاملاً در اسطورههای ایرانی خودش را نشان میدهد. ما اسطورهای را در اساطیر ایرانی داریم که رپیتلین که این خدای نگهدارنده آبهای زیر زمینی است که زیر زمین را گرم نگه میدارد تا در مرگ آنها در زمستان و در بهار دوباره اینها رویش کنند و رستاخیز دوباره اتفاق بیفتد.
کارکرد این خدای نگهدارنده گرمای زیر زمین را در آیینهای تکرار شونده، در آیینهایی که در برخی از آنها با خدایان شهید شونده ارتباط پیدا میکنند، در لایههای پنهان این آیینها میتوانیم پیدا کنیم اینکه اعتقاد به اینکه این گرما در زیر زمین هست و آن مرگ موقت را تحمل میکند تا دوباره در بهار در یک رستاخیز دوباره خودش را نشان دهد.
نکتهای که وجود دارد بحث تکامل این آیینها و تکامل این مفاهیم دینی است که در واقع به نوعی به تکامل مفاهیم ایزدشناختی هم ارتباط پیدا میکند که در یک دورۀ خیلی دوری در تاریخ اینها پدیدههای عینی بودند که یک احساس عاطفی را با انسان همراه میکردند و در مرحله بالاتر اینها یک سامان بهتری پیدا میکنند و منظمتر میشوند و یکسری فعالیتهای مست؟؟؟ را پیدا میکنند. یک تفاوتی که بین دورههای کهن دینداری انسان با دورۀ تکامل یافتۀ دینداری انسان هست من فکر میکنم رابطۀ فرد با آن آیین و آن واقعۀ دینی و آن اتفاقی که در دین دارد میافتد و در واقع به تحول فرهنگی و عقلی انسان برمیگردد و یک طرز تلقی کنشپذیر تبدیل به یک برخورد کاملاً کنشگر میشود در طول تاریخ.
در شکل اجرایی آیینها این کنشگری را میتوانیم ببینیم و تغییر اندیشههایی که در طول تاریخ بوده و به دورهای میرسد که این کنشگری خودش را پیدا میکند و این خدایانی که در این بحث به آنها اشاره شد خدایانی هستند که کارکردهای محدود در حد نام خودشان را پیدا میکنند. اگردرباره ایزدان نباتی صحبت میشود این ایزدان نباتی کارکردشان در حد نام آنها محدود میماند و دامنۀ قدرتشان هم در همان حد است. وقتی این از آن حالت ایزدان خارج میشود و در حیطه یک قدرت کلی قرار میگیرد آنجا دیگر کاملاً ماجرا متفاوت میشود اما درباره رابطۀ اسطورهها و آیینها، اسطورهها شاید در خیلی از بخشها نباشد، اما بطور عموم آن چیزی که ما با نام اسورهها با تعبیر میتولوژی در طول تاریخ میبینیم در شکل آیینی خودش را دوباره زنده میکند یعنی دوباره باز روایتی میشود از آن چیزی که در دوران اسطورهای بوده و حالا شکل روایت شده و تازه خودش را در دورۀ مدرن معاصر میبینیم به نظر من میرسد که این آیینهای عاشورایی که در این قرنها اجرا شده باز روایت آن اسطوره کهنی میشود که در دورههای مختلف تاریخی بوده و در دورۀ پیش از اسلام به گونهای باز روایت میشده و این آیین تکرار میشده و در دورۀ اسلامی با تغییراتی که پیدا میکند به گونۀ دیگری شکل ویژۀ خودش را پیدا میکند و تا امروز هم استمرار دارد.
من سوالی از آقای خالصی داشتم و آن که در آنجا که اشاره به داستان مولانا میشود من فکر نمیکنم که مولانا با آیین و تکرار شوندگی آیین غریبه باشد، به نظر میرسد که آنجا انتقادی که مولانا از زبان آن شاعر میکند که میگوید عزای خودتان را باید بگیرید شاید یک جورهایی نقد اجتماعی به فضای روزگار خودش هست یعنی یک تلنگری به مردم روزگار خودش هست.
خالصی: بله ممکن است یک نقد اجتماعی روشنگرانه باشد ولی مولانا توجه میکرد که این جنبه اجتماعی ندارد و جنبه انسان شناختی دارد.
محمدی: من قبل از اینکه متن شما را باز کنم ............... یک واژهای را بکار میبرد که اگر شما به آنجا مراجعه کنید و این واژه را نگاه کنید واژۀ خیلی خوبی است.
ببینید ما یک واژهای داریم بنام تخریب و یک واژهای داریم دوباره سازی و یک واژهای داریم که در میتولوژی بکار رفته و این واژه مخصوص ادیان بکار رفته یعنی واسازی. توضیحی که ................. میدهد به این ترتیب است که هر موقع که ما بنبست میرسیم به محضی که آن بنبست یا آن جریان استاتیک و یا جریان مرگ پیش میآید به گونهای یک فرد میآید و آن واسازی را انجام میدهد واسازی جدید یک نوع ایقان است، اگر اولی را ایمان بگیریم دومی میشود ایقان. یعنی یک نوع آمدن جدید میشود و این آمدن جدید همان بهار میشود. ببینید با وجودی که ..................... یک پست مدرنیست است حداقل آمده و بگونهای کمک کرده که یکجوری ما میتولوژی را مطرح کنیم و الان هم ما در ادبیات جدید علمی که اصلاً ربطی به میتولوژی ندارد، چون ما بیشتر میتولوژی ، استعار و سبمبل را ما به ادبیات دینی و هنری بردیم و الان با شرایط جدید که روی ادیان نگاه نو و نواندیشی جدید میشود ما آمدیم در معنی هیچ وسیلهای نداشتیم و برای ابزار معنا چه در ادبیات کلامی و غیر کلامی از کمیتها استفاده کردیم. تا الان هم نداریم جز معادلات ریاضی کوانتوم که یک مقداری به ما کمک میکند ولی کلاً ما هیچ وسیلهای که بتوانیم معنا را مشخص کنیم نداریم. الان مثلاً ما وقتی راجع به زمین، خدا، آسمان صحبت میکنیم اینها در ادبیات دینی توضیح داده شدهاند مخصوصاً در آغازه هزاره سوم تکتک اینها توضیح داده شده است. وقتی از زمین صحبت می-کنیم مربوط به سرزمین و ..... آدمهاست و وقتی از آسمان صحبت میکنیم منظور آسمان الهی، دین جدید و ادبیات جدید است و نان مسیحیایی، ادبیات مسیحیایی است و جنبههای ظاهری اینها توضیح داده شده است و همه فهمیدهاند که اینها معنایی است و ما نباید حرکتهای ظاهری به آن بدهیم. یعنی بسیاری از کلماتی که شما میگویید در نسبت به ذات الهی است. یعنی مثلاً ما نسبت را با ذات الهی رابطه داریم مجبوریم برای اینکه ذات الهی را در تقدس و در آن قدسیت خودش قرار دهیم از افرادی که در تجلی او هستند استفاده میکنیم مثل پیامبران و امامان. و تمام آنها را به او نسبت میدهیم و اگر جوشش خدا را میخواهیم مطرح کنیم برای اینکه خدا در آن تقدسش بماند میآییم از وجود مقدسی مثل امام حسین یا هر فرد دیگری استفاده میکنیم تا در ارتباط و در نسبت به او همۀ علاقۀ خودمان را نشان دهیم.
حالا ببینیم که باید چکار کنیم و به چه دردمان میخورد؟ اول مسئلۀ مرگ ذهنیتش بزودی تغییر میکند یعنی ما امروز مجبوریم که بگوییم با توجه به پیشرفت علمی که میشود مجبوریم بگوییم که الموت بشارتٌ لا تحسن منه. یعنی مرگ واقعاً بشارتی است از ............. شرایط سختی بوجود بیاید. به دلیل اینکه ما بزودی بر مرگ فائق میشویم همانطوری که با کلونی تکثیر آدم و اسپرم را کنار گذاشتیم، بر مرگ هم بزودی فائق میشویم. الان نورونهای سیلیکونی و مصنوعی را داریم و بتوانیم تغییراتی را روی این بافت انجام دهیم ما هیچ وقت نخواهیم مرد.
سه ویژگی در وجود انسان از همان زمانی که انسان تولد پیدا کرده، این سه ویژگی ما را از میتولوژی رها کرده و ما این میتولوژیها که دارد با فشار تکرار میشود اینها باعث بیداری و ؟؟؟ میشود. ما یک اراده آزاد و انتخاب و پیش بینی داریم این سه تا ویژگی من را به عنوان خدای نباتی و خدای ........ آورده در خدای حیوانی و بعد من شدم بندۀ ....................