سال دوم جلسه دوم
به نام حضرت حق
گفتگوی سوگواران 90
جلسه دوم 28/9/90
بنده هفته گذشته حسب الامر فرمایش جناب قدوسی مباحثی را از دید شخصی خودم طرح کردم. بعضاً تکرار مباحثی بود که در سال گذشته عرض کردم و آقای قدوسی فرمودند که 400 سال است که شیعیان در محرم مباحث را تکرار میکنند و حالا اگر ما یکسال هم بخشی از آن را تکرار کنیم شاید چندان غیر قابل توجیه نباشد و سعی کردم که چندان هم تکرای نباشد.
هفته گذشته که صحبت کردم دریافتم که بسیاری از مباحث را و پیش فرضهایم را طرح میکردم و گمان میکردم بر اساس دو جلسهای که سال گذشته آنچه که به ذهن ناقصم میرسید وعرض کردم دوستان به یاد دارند و در راستای آن چارچوب نقد و بررسی صورت خواهد گرفت که اغلب چنین بود و من یک توضیحات مقدماتی کوتاه بحث نظری را خواهم داد و بعد مباحثی که هفته گذشته به عنوان نقد مطرح شد و کلهم اجمعین آن نقدها مورد تایید بنده است و راه گشای تفکر بنده بود را هم نقل خواهم کرد و نقد دوستان را با ............. و تحلیل خواهم کرد.
عرض بنده این است با توجه به نگاهی که بنده در مکتب روان شناسی اعماق یونگ و همچنین دین شناسی مثل میرچا الیاده که اسطوره شناس هم هست و بنده امام حسین را به عنوان یک اسطوره میپذیرم و تاکید میکنم که اسطوره در اینجا ترجمه دقیق meat هست و با افسانه و باورهای دگرگونه و خرافه و یا واقعیت تاریخی تفاوت دارد. بنابراین بحث به هیچ وجه در چارچوب تاریخ و عقاید و باورهای دینی و مذهبی نیست و در چارچوب میتولوژیک هست. یعنی نظر بنده این است که اگر این پرسش تکراری را که چرا آیین عاشورا و محرم و عزاداری و سوگواری برای امام حسین در هزار و سیصد و خردهای سال از همان ابتدا آغاز شده و ادامه دارد و من هم مطمئنم که تا ابد هم ادامه خواهد داشت و چرا این تکرا؟ پاسخ بنده این است که امام حسین اسطورهای است ازلی و ابدی و فراتر از تاریخ است و از سال 61 ه. ق آغاز نمیشود از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود و با توجه به اینکه شخص بنده اینگونه تصور میکنم که معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید.
بنده سعیام این است که گرهای از زلف یار باز کنم و با توجه به اینکه معاشران همه اهل درد و اهل دل و گفتگو هستند. دو سه نکته هست که فکر میکنم که در جلسه قبل باید توضیح داده میشد که توضیح داده نشد و عرض خواهم کرد. یک مفهومی داریم بنام ناخودآگاه که توسط زیگموند فروید این روش شناس بزرگ و تاثیر گذار در جهان این عنوان ابداع یا کشف شده است. توجه داشته باشیم که ناخودآگاه مترادف با ناآگاهی و جهل نیست. علاوه بر اینکه ذهن انسانی روحیۀ خودآگاهی دارد و گمان میکند که بر اساس عقل رفتار میکند یا بر اساس دستوراتی که عقل به آن داده از جمله دین، انسان ناخودآگاه دارد و این ناخود آگاه جهل و ناآگاهی و عدم معرفت نیست بلکه پدیدهای است مستقل که مستقل عمل میکند و استقلال عملش را هم در رویا و اساطیر و افسانهها خواهیم دید. شاگرد فروید، یونگ این راه را ادامه میدهد. کسی که معتقد است خودش تنها ادامه دهنده راه فروید است، یونگ است. دیگران یونگ را به دلیل تعلقش به حکمت شرق و معنویت و انسان معنوی در غرب مورد نکوهش قرار دادند که تو راه فروید را منحرف کردی. ولی خودش ادعا میکند که من تنها شاگرد فروید هستم که راه فروید را ادامه دادم و مسیر فروید هم باید به اینجا که ناخودآگاه جمعی است میرسید.
یونگ معتقد است که همچنان که انسان از نظر بیولوژیک و زیست شناختی ماحصل تکامل فیزیکی انسان است از زمانی که انسان شکل گرفت و به بعد و تا به حال و بدن انسان پیشرفت کرد و همچنان ما میراثی داریم از ذهن انسان که وارث این میراث هستیم که در شکل صور سمبلیک یا آرکیتایپها یا کهن الگوها اینها در این شکل خودشان را نشان میدهند و این میشود ناخودآگاه جمعی .
ناخودآگاه جمعی هم همچون ناخودآگاه فردی مترادف با جهل ملت و نشناختن نیست بلکه خودش کارکرد مستقلی دارد که وارد این کارکرد خواهیم شد. من این را در آثار جناب دکتر میرجلال الدین کزازی دیدم که میگوید ناخودآگاه قومی هم وجود دارد که حالا چون به بحث بنده زیاد ربط ندارد وارد نمیشوم که ایشان میگوید که ناخودآگاه جمعی است که کل بشر است و یک ناخودآگاه قومی هم داریم که هر ملتی با توجه به تاریخ، جغرافیا و سرگذشتی که دارد ماحصل آن تجربیات ذهنیاش در ناخودآگاه قومیاش تبلور پیدا میکند، علاوه بر ناخودآگاه جمعی که انسان چون انسان است، این را دارد.
شخص بنده با اجازه از بزرگان یک درجه فراتر میروم و معتقد هستم به ناخودآگاه کیهانی. ناخودآگاه کیهانی با همین ابهام و ایهامی که هست بکار میبرم و اگر آن سه تعریف قبلی تعریف شده است و از نظر علمی تبیین شده است این یکی تعریف ناشده است و جز در یک لسان دیگر من نمیتوانم این را تعریف کنم.
متذکر میشوم که یونگ در یک مورد فقط خواندم که به عنوان یک روان پزشک 6000 رویا را تجزیه و تحلیل کرده است با توجه به دادههای تجربی و با استفاده از مکانیزم خاصی که در تحلیل سمبلها و رمزها داشت به یک کهن الگوها یا آرکی تایپها رسید. میخواهم بگویم که پس اینجا دانش تجربی است و یونگ علاوه بر اینکه انسان فرزانهای است و در جستجوی حکمت و خرد شرقی است میآید و یک کار علمی روان پزشکی میکند و رویاها را تحلیل میکند و بعد آنجا صور مشترک را به دید خود پیدا میکند از جمله قهرمان، مادر و ... و میگوید که اینها در ناخودآگاه جمعی بشر است چون اینها با هم ارتباطی نداشتند و ناخودآگاه فردی طبق تحلیل یونگ و فروید میتواند آینده را پیش بینی کند و میتواند گذشته را در آینده حل کند ما در رویا میبینیم که زمان، مکان، شخصیتها جابجا میشوند . این تحلیل را داشته باشید تا به اسطوره برسیم چون ساختار اسطوره، رویا، حماسه و البته حماسهای که اساطیری باشد و حماسه دقیق به معنی ادبی کلمه که در نقد ادبی میگویم مورد نظر بنده است.
این ناخودآگاه کیهانی را با استفاده از ادبیات خودم شاید همان لوح محفوظ باشد که در لسان دینی به آن اشاره شده است. بنابراین این مقدماتی است که باید در آن جلسه گفته میشد.
اسطوره چیست که من میگویم امام حسین اسطوره است؟ اسطوره امری است که با نخستینها سر و کار دارد. آغازین هر امری که در جهان رخ داده است مثل بوجود آمدن دریا اینکه انسان چگونه دچار مرگ، زندگی، عشق، جنسیت شد و اولین فردی که بوجود آمد و اولین باری که خدا از انسان جدا شد. طبق اساطیر آفریقایی و بومیان استرالیا ما یک زمانی داریم که اتفاقی افتاده که خداوند و خدایان از روی زمین رفتند و نردبانی که بین زمین و آسمان بود، دقیقاً میگویند که نردبان برداشته شد و قبل از آن مردم از زمین به آسمان میرفتند و از آسمان به زمین میآمدند ولی یک اتفاقی افتاد و این نردبان برچیده شد و پس از آن بود که انسان فانی شد و صاحب مرگ و جنسیت شد و این را عرض کردم که با هبوط حضرت آدم که طبق اعتقادات شیعی و اسلامی است ما میبینیم که همان است و این نه تنها تخفیف داستان هبوط حضرت آدم نیست بلکه نشان میدهد که این داستان در روح انسان فرشته شده است چون در استرالیا هم ما چنین چیزی را میبینیم.
پس از اینکه جهان دچار یک نوع بینظمی میشود، کائوست، آن آشوب اولیه اسطوره در یک کارکرد اولیه خودش باعث میشود که جهان این هرج و مرج را پشت سر بگذارد و کیهان تجدید حیات پیدا کند و عالم استمرار پیدا کند و انسان بر مرگ غلبه کند و صاحب یک زمان قدسی شود، زمانی که خطی نیست و عدد ندارد و زمانی که گذرا نیست و یک آن و یک لحظۀ فریز شده و منجمد است. توجه داشته باشیم کلماتی که بکار میبریم مثل ازل و ابد برای عقل انسانی غیر قابل درک است. بلکه مذهبیها به دلیل دینشان تطبیق دارند و تصور ندارند. تصور ازل و ابد برای انسان غیر قابل درک است، اما فریز شدن زمان را عرفا به آن اشاراه کردهاند.
انسان نخستین با یک زبان سمبلیک سر و کار دارد و زبان عادی که امروزه انسان بکار میبرد مثل ازل و ابد یا مرگ یا زندگی یا حیات و عشق، این واژگان را در انسانهای اولیه بکار نمیبریم و در انجا با کنش نمادین مواجه هستیم با عمل نمادین که در آیین جلوهگری میکند. اگر هفته گذشته واژهای بکار بردم به نام خدای نباتی، بنده هم موحد هستم و معتقدم به خداوند و خدای نباتی شاید یک مقداری بیمعنی باشد از دید توحید اسلامی و مسیحی و یهودی و ادیان دیگر.
خدای نباتی اصطلاحی است که در تحلیلهای میتولوژیک به این عنوان داده میشود و نه اینکه انسان اولیه معتقد است که این خداوند گیاه است بلکه بحث همان فراگیری تقدس است. و اینکه در زمستان اگر شما شاهد از بین رفتن طبیعت و مرگ شدید چه در جهان طبیعت که مرگ حاکم میشود و چه در انسانهایی که میمیرند شما میبینید که بهار و رستاخیز است. و این شکل از نگاه به عالم که زندگی ادامه دارد و حیات استمرار دارد و مرگ وجود ندارد و ما بر مرگ غلبه خواهیم کرد در شکل یک ایزد یا خدا یا یک موجود بسیار برتر که میتوانیم بگوییم خدا ولی نه با عقاید کلامی و آنچه که در عرفان اسلامی که بنده هم خواندهام ........... که برای حضرت باری معتقدند.
این نوع نگاه به جهان برخلاف صحبت بعضی از دوستان در جلسۀ گذشته یک نوع گسترش معنویت و روحانیت است در سراسر کیهان. یعنی شما میآیید و به جای اینکه بگویید که هوا سرد شد و درختان اینگونه شدند و بهار آمد و خورشید چرخید دور زمین و یا زمین دور خورشید چرخید و هر اتفاقی که افتاد شما یک گزارش معنوی و روحانی از جهان میدهید. روایت شما از این تغییر و تحول و انقلاب و عالم یک گزارش روحانی و معنوی و لاهوتی و ملکوتی و الهی است و این تفسیر میتولوژیک یا روحانی به نظر بنده یعنی که این جهان جهانی است که سراسر مقدس است و در جلسه گذشته هم عرض کردم که این تفکیک بین مقدس و نامقدس در دوران معاصر شکل گرفته و در دوران گذشته ما چنین تفکیکی نداشتیم، یعنی هر نوع زراعت و مرگ و حیات و عشق و تولدی با توجه به یک فضای قدسی صورت میگرفت و فضای غیرقدسی قابل تصور نبود. ما با آیینها کمک میکنیم که زمان از بین برود اگر اصالت را به روح بدهیم و تمام این مباحث با توجه به اصالت روح انسان در نظر گرفته میشود نه اصالت اجتماع انسانی. چون خاصیت هر اجتماع انسانی ظلم و ستم است و گویا هر اجتماعی که شکل میگیرد و در هر خانوادهای یک اقتدار و قدرتی وجود دارد که با تربیت و اخلاق و دین و ... جلوی آن گرفته میشود. اما اینکه عرض میکنم بحث اجتماعی نیست و بحث اصالت روح است. اصالت را در اینجا به معنای دقیق فلسفی به معنای اصیل بودن بکار میبرم. در فهرستی که بنده ارائه کردم از کسانی که به عنوان ایزد نباتی بیانگر رمز و سمبلی بودند از لاهوتی دیدن سراسر کیهان، اسامی بودند که در تاریخ عقاید و باورها با آن مواجه هستیم نه در تاریخ ادیان به معنای ادیان ابراهیمی یا عقاید کلامی شیعی که شیعیان معتقدند. اشاره کردم به تموز خدای بینالنهرین اشاره کردم به یحیی و تاثیرش در اهل حق، یحیای تعمید دهنده به ادنیس به میترا که چهارشنبه همین هفته که شب یلدا شب مرگش هست و آن هم نماد رستاخیز و زمستان و کذاست و عارف شوریده سری مثل حلاج که زندگی مسیحا گونهای داشت و خودش هم میگفت که خیلی دوست دارم که مثل مسیح باشم و به صلیب کشیده شوم و خود عیسای ناصری یا مسیح از دید مسیحیان و برجستهترینشان سیاوش از چه جهت برجسته شده است؟ از جهت اینکه در ایران این اتفاق افتاده است. یعنی ما یک تفسیر روحانی و معنوی را انسانی کردیم. آمدیم و گفتیم که یک انسانی به نام سیاوش کشته شد. در حالی که منظور ما یک انسان نیست بلکه منظور ما یک برداشتی است فراتر از زمین و زمان و مکان که در شکل ......... این را به عنوان یک سیاوش که مظلومانه کشته میشود و بعد داستانش را توضیح دادم که این نوع سوگواری و نسبتی که با این انسانی که با خدا بوده و از دید مردم، همان نسبت عزاداری است که ما با امام حسین داریم.
بنابراین اینگونه است که امام حسین در سراسر تاریخ و جغرافیا گسترش پیدا میکند. بحث استخفاف امام حسین و یا این سوگواری نیست. این سوگواری بوده ، هست و خواهد بود. به نظر من اینگونه میشود پاسخ داد. در فهرستی که بنده ذکر کردم و مفصل هم هست خیلیها معتقد بودند که مسیح، مانی و میترا منجی هستند و در عقاید شیعیان امام زمان منجی هست. اما به نظر من با توجه به آن اهمیتی که امام حسین در عقاید شیعی دارد، امام حسین با توجه به شفاعتی که برایش قائلیم، (البته برای تمام ائمه قائلیم) اما با توجه به تمرکز ما به امام حسین، امام حسین منجی روح بشر است و آن تعبیر خدای کشته شده یا خدای شهید شونده و اینکه بنده هم میدانم که خدا هم هیچ وقت شهید نمیشود بلکه با توجه به همان مثال هماهنگی انسان عالم اکبر و اصغر، انسان و کیهان با توجه به همان چارچوب و پارادایم تعبیر خدای شهید شونده را بکار میبریم که با مرگ خودش باعث میشود که کائوست یا آن آشوب ازلی از بین برود.
در جلسه گذشته تمام مباحثی که بنده طرح کردم و دوستان نقد کردند مورد تایید بنده است و فقط برای نقد دوستان یک توضیحی و تکمله و تحلیلی دارم که در دقایق باقی مانده آن را عرض میکنم.
در مورد صحبتهای آقای اسلام زاده خدای لحظهای اشاره کردند بر اساس .............که من نفهمیدم و رها خواهم کرد و به یک زبانی اشاره کردند که بحث کلمه و کلام و ارتباطش با خدایان که فکر میکنم این را باید رها کنم که خودشان در یک جلسه دیگر منظورشان را توضیح دهند. من منظورشان را نفهمیدم.
اما اگر انچه که من فهمیدم زبان دال و مدلول باشد ما این زبان دال و مدلول را در زبان قدسی نداریم. و اینگونه نگاه نمیکنیم که این کلمه دلالت میکند بر امری دیگر.
در انجیل هست که در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود. یا اینکه در قرآن کریم هست که "قال کن فیکون" این کنِ وجودی به تعبیر ابن عربی کلمهای که به جهان حیات و اجازه بودن داده است. این خیلی جالب هست و اینکه ابن عربی معتقد است که عالم کلمات خداست و از اینجا میتوانیم وارد بحث وردو ذکر هم بشویم. عطار:
ذکر باید گفت تا فکر آورد صد هزاران گفتۀ بکر آورد
این را از ذکر نتیجه میگیرد. اما اینکه ما در زبان انسان نخستین که ما وارث آن انسان هستیم به دلیل اینکه ناخودآگاه جمعی، ناخودآگاه قومی، ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه کیهانی (جدیداً که بنده میگویم) وارث آن هستیم، بنابراین ما وارث آن کلمات نیستیم، وارث آن رمزها، نمادها، سمبلهایی هستیم که آنها در شیوه حیات خودشان بکار میبردند. این کلمات انتزاعی و تجریدی مثل خداوند چون خداوند کلمۀ انتزاعی است و ما میدانیم که ما در علم کلام اسلامی با اوصاف سلبی از خداوند یاد میکنیم، به تعبیری کلمه ؟؟؟؟مند میشود در عیسی مسیح واقعاً آن تعبیر لاتینی که ترجمه کردهاند گفتند ؟؟؟؟؟؟ یعنی متجسد، واژۀ زمختی هست ولی خیلی رسا است به خاطر اینکه میگوید این در همین حیات بشری ماست.
جناب دکتر محمدی فرمودند که معنا در زبان نمود پیدا میکند و ما چارهای جز کلام نداریم جز در ریاضیات و کوانتوم. بله چنین هست اما عرض کردم که در زبان و حیات انسان کهن این معانی در رمزها، سمبلها و نمادهای رفتاری و کنشی جلوهگر میشدند و ما این را در وحی و تعبیر هم داریم. و دیگر اینکه فرمودند که اسطوره مربوط به تودههای عامی است. بله دقیقاً درست است چون تودههای عام هستند که آن ناخودآگاه جمعی که تعبیر یونگ هست را دارند و تودههای عام هستند که صاحب ناخودآگاه فردی هستند و نمیدانند با آن چه کار کنند و آن ناخودآگاه فردی و جمعی به استقلال عمل میکند و این یک امری در طول تاریخ پدیدهای را به وجود میآورد به نام "سنت" که برای شخص بنده بسیار هم مطلوب است و قرار نیست که بگوییم این مطلوب هست یا نیست و این که مربوط به عوام هست آیا خوب است یا بد؟
دوران میتولوژیک که دوران کودکی و عدم بلوغ است و باز هم بنده تایید میکنم که بله و من تاکید کردم که از جنبه زیباشناختی و استتیک نگاه میکنم و فلسفی. اتفاقاً دوران کودکی و عدم بلوغ بشر هست که برای بنده امروز جنبه زیباشناختی و استتیک دارد. شما ژان پیاژه را هم نگاه کنید اینگونه است. جنبۀ فلسفی را هم نگاه کنید خوب پرسش اولی فلسفی از دوران تفکر اولیه آغاز میشود. و حدیث هم داریم که "علیکم بالدین عجایب" یعنی دین پیرزنان همان دین کودکان است. یعنی تصور متفاوتی که دارند و همچنین ایمان هیزم شکنان که .......................
فرمایش دیگر ایشان اینکه انسان بزودی بر مرگ غلبه میکند. بنده یک اشرافی بر ادبیات فان؟؟؟؟ و علم تخیلی دارم و میدانم که با توجه به تغییرات تکنولوژیک و بیولوژیک تغییرات فلسفی رخ میدهد و ما در آثار ارتوسی کلارک میبینیم که هر سفر به خارج از منظومه یک تعبیر فلسفی در نگرش انسان بوجود میآورد و پرسش فلسفی انسان را عوض میکند. اگر انسان بر مرگ غلبه کند، بنده میپذیرم که معنای انسانیت باید عوض شود چون انسان موجودی است مرگ اندیش و مرگ آگاه و اگر مرگ وجود نداشته باشد دیگر ما با چیزی به نام انسان، انسانی که ما میشناسیم سر و کار نداریم. و راه غلبه بر مرگ هم بحث متفاوتی است. و بنابراین در این تعریف دگرگونی بنده منتظر خواهم بود.
جناب آقای مرشدی هم تذکر درستی دادند که در نوع نگاه به اسطوره امام حسین باید متوجه آن تبعاتش باشیم و قصد باشگاه برای چه برگزاری این جلسات چیست؟ و ضرورت دارد که جلسات دیگری هم برگزار شود که بله آن هم با مدیریت باشگاه هست.
بنده در این جلسه صرفاً تبیین رابطۀ مردم بود با واقعۀ عاشورا. و با توجه به عرایضی که بنده داشتم بگویم که فراگیری عنصر تقدس در سراسر زمان و مکان بشری استعلای رابطۀ ماست با امام حسین و آیینهای عاشورایی. و اینکه امام حسین گسترش پیدا میکند به سراسر مفهوم انسانیت که یک نوع بحث وحدت وجودی هم میشود. انتظار داشتم که از جناب آقای مرشدی و دوستان که بنده را به غلّو متهم کنند نه به تخفیف یا تحقیر خدای ناکرده.
بله این احتمال هست که بنده منتظر هستم که متهم به غلّو شوم چون من صریحاً عرض میکنم که امام حسین خداست و وجه الهی است، خلیفه الهی است و به تعبیر ابن عربی خلیفه خدا باید تمام صفاتی را که خدا دارد را خلیفه داشته باشد و بنده هم به این معتقدم. امام حسین به این معنا دقیقاً خداست و در واژۀ ثارا... هم عرض کردم که این را داریم.
اما چون بحث بنده این نبود و باشگاه باید جلسات فلسفه قیام امام حسین و علت حرکت امام حسین را بررسی کند و اینکه در دوران معاصر از پرچم امام حسین چه استفادههایی شده است. قصد من توجه به وجود فراگیر امر قدسی است که آیین عاشورا از دید من بارزترین وجه این عنصر قدسی در جهان است. این را با ذکر قاطع عرض میکنم در جهان با توجه به کمیتی که مردم در مراسم عاشورا حاضر میشوند. اگر هم در دوران معاصر استفادههای نابجایی شده ناشی از عدم شناخت اسطوره است.
فرامایش آقای زمانیان را تایید میکنم که فرمودند که کارکرد اسطوره لزوماً و منحصراً مبارزه با زمان نیست. من در نوار متوجه نشدم که واژۀ منحصراً را بکار بردید یا لزوماً؟ اگر انحصاری باشد بله فرمودید که همسان سازی با جهان هم ما در اسطوره داریم و فرمودید که جهان را تفسیر میکند و بنده هم تایید میکنم که به همین گونه است و در آن جلسه هم عرض کردم که همراهی انسان با آیین و اسطوره، همراهی هست با کیهان و عالم در تجدید حیاتش و استمرار روح قدسی و الهی در جهان.
بیشتر از همسازی با باطن جهان من معتقدم که تفسیر و کنش میتولوژیک کمک به جهان میکند و باز یک درجه بالاتر همسان سازی را من یکسانی میبینم. در مورد اینکه اگر اسطوره معنا شود، افزون زدایی جدید صورت میگیرد، این بحث را به شما دو بزرگوار موکول میکنم و اینکه ظواهر گرایی در اساطیر و آیینهای جدید معنایی بوجود انسان نمیدهد در آیینهای که ما الان برای عاشورا برگزار میکنیم به نظر من از معنا کردن اسطوره نیست بلکه تحمیل یک بار عرفی است بر یک امر قدسی.
تقلیل گرای که آقای حاجیلری فرمودند، تقلیل گرایی را اگر به این معنا بگیریم که فقط یک بعد و یک جنبه را بررسی کنیم، بله چنین بحثی نباید صورت بگیرد که عاشورا تقلیل بعد اجتماعی ندارد یا بعد روان شناختی ندارد. تاکید بنده روی بعد فلسفی است و اینکه یک امر اجتماعی که در تاریخ رخ داده، تبعات جامعه شناختی دارد اما ریشه بوجود آمدنش ریشه فلسفی است، ریشه ایجاد این آیین یا اسطوره و همۀ آیینها فلسفی است و اینکه مردم را سیاوش را نمیدانند و نمیفهمند و علت فراگیری عاشورا برخلاف اسطوره سیاوش است، بله مسلم است. و اینکه من میخواستم سیاوش را مطرح کنم، نسبتی است که مردم با امام حسین دارند و سایر ابعاد داستان عاشورا همچجنان ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. اما مردم نمیدانند و نمیفهمند به دلیل همان بحث ناخود آگاه جمعی یونگ که طرح کردم و امر بسیار بسیار مثبتی است و مستقلآً عمل میکند و مستقلاً هم تاثیرگذار خواهد بود.
و در پایان بعد مبارزه با ظلم و ستم مباحث قدسی نیستند و ارزشها و فضائل اجتماعی هستند که در این آیین و اسطوره رمز خدا و وجود خدا همسانی خدا و انسان هست نه در کلمه و سخن بلکه در کنش، در وجود و در رفتار انسان.
زمانیان: در ابتدا میخواستم یک تفکیکی بین دو مطلب ایجاد کنم، و آن اینکه گاهی ما به خود واقعۀ عاشورا می-پردازیم و خود واقعۀ عاشورا را مورد تحلیل قرار میدهیم و گاهی ما به آیینهای مربوط به عاشورا میپردازیم.
من به خود عاشورا کاری ندارم و واقعۀ عاشورا را هم تحلیل نمیکنم و من به آیینهای مربوط به عاشورا میپردازم و اگر آثار و نتایجی را هم اینجا میگویم که همۀ این آثار و نتایج برمیگردد به آیینهای مربوط به عاشورا و عزاداریهایی که مربوط به عاشورا هست.
اگر که ما خود عاشورا را در نظر بگیریم و واقعۀ کربلا را در نظر بگیریم تفسیرهای متعدد با رویکردهای مختلفی از این واقعه شده است. من به این رویکردها نمیپردازم فقط گذرا میگویم که فضای بحث خودم را روشنتر کرده باشم.
به نظر میرسد که هفت تفسیر یا هفت رویکرد به واقعه عاشورا پرداخته و صحبت کرده است که بصورت خلاصه میگویم.
وقتی که میگوید:
پس عزا برخود کنید ای خفتگان زان که بد مرگی است این خواب گران
به واقع این خفتگاتن و خواب گران را اینگونه تعبیر میکند که شما آیین را انتخاب کردید و معنای آن را فرو گذاشتید و فراموش کردید. از نظر مولوی مفاد عرفانی و برداشت معنویت گرایانهای که از عاشورا ارائه میدهد این است که روح سلطانی به زندانی ...................
این یک برداشتی است که در رویکرد عرفانی به عاشورا میشود و این خودش رویکرد مفصلی است و به نظرم شاه بیت این قضیه بخصوص در مولوی است در مباحثی که در حوزه شهادت در دفتر ششم آورده است. این رویکرد عرفانی اولین رویکردی است که به عاشورا میپردازد و تفسیری عرفانی از عاشورا ارائه میدهد.
ببینید این هفت رویکردی است که به ذهن من آمد و شاید رویکردهای دیگری هم باشد. و تقریباً میتوانیم بگوییم که همۀ رویکردها ختم به یکی از این رویکردها میشود و بعضی از این رویکردها را میتوانیم با هم جمع کنیم و بعضیها در تقابل با هم قرار گرفتند و بعضیها همنشین همدیگر هستند و بعضیها را نمیتوان در کنار هم قرار داد. این رویکردهای متفاوتی بوده که وجود داشته، اما وجه مشترک همۀ این رویکردها این است که واحد تحلیلشان واقعۀ عاشورا است و همگی آنها به واقعۀ عاشورا میپردازند و از پنجرههای مختلف به عاشورا نگاه میکنند و از منظرهای مختلف عاشورا را تحلیل و بحث میکنند.
اما بحث من در اینجا اصلاً واقعۀ عاشورا نیست و از این رویکردها هم اگر استفاده میکنم، منظورم رویکرد جامعه شناسی که من بعدً خواهم داشت، به خود واقعۀ عاشورا اشاره نمیکنم بلکه فقط آیین یا آیینهایی است که ما داریم وناظر بر این واقعه است، آیینهایی که وجود دارد.
من اینجا خیلی خلاصه بگویم که آیینها، برخلاف آن نگاه اسطورهای که الان بحثش شد، زمینی هستند و برخاسته از جامعه و اجتماع و نیازهای انسانی هستند و برکشیده از زندگی اجتماعی هستند و آیینها را انسانها خلق
کنند و محصول زندگی اجتماعی هستند و انسانها بر اساس نیازهایی که دارند آیینها را میسازند. بنابراین آیینها کارکردهایی در جامعه دارند و تا این کارکردها هست، آیینها هم هستند.
در آن چارچوب تفسیر کارکردگرایانه بحث این است که یک عنصر فرهنگی و یا یک امر اجتماعی و در اینجا آیین تا وقتی که خدمتی میکند و کارکردی در جامعه دارد، آن آیین خواهد بود و هر زمانی که کارکردش را از دست بدهد، آرام آرام آیین فراموش میشود و از دست میرود کما اینکه ما در تاریخمان آیینهایی را داشتیم که کمرنگ شدند و یا حتی ممکن است که فراموش هم شده باشند. این آیین بنابراین یک مخلوق جامعۀ انسانی و محصول زندگی اجتماعی است.
و باز نکتۀ مقدماتی را مختصر بگویم که من در اینجا ارزش داوری در همین آیینها هم نخواهم کرد. ارزش داوری میکنم اما نه با ارزشهایی که بگویم درست هستند یا نه، من با صدق و کذب آیینها کاری ندارم و فقط توصیف آثار و نتایج آنها را میکنم. فکر میکنند که اگر ما به آیینها نگاه کنیم و به مناسک آیینی که وجود دارد، انواع آیینها را ما در جوامع مختلف و من جمله در جامعۀ خودمان میتوانیم بشناسیم و آنها را طبقه بندی کنیم. خوب البته این صورت بندی آیینها بسیار مهم است و انواع آیینهایی که وجود دارد مهم است و البته من به انواع آنها نمیخواهم بپردازم فقط اشارهای کنم به اندازهای که به درد بحث خودم بخورد.
به طور کلی یک دسته از آیینها که به آنها آیینهای گذار گفته میشود که تقریباً از ابتدا تا الان مهمترین آیینهای جوامع بشری بوده است. که این آیینها ناظر به چهار واقعه زندگی آدمی است که یکی تولد، بلوغ، ازدواج و مرگ.
یعنی این دورههای تولد، بلوغ، ازدواج و مرگ بیشترین آیینها را خلق کردند و گویی که این آیینها خلق شدند تا دست انسان را بگیرند که از یک دورهای به دورۀ دیگر منتقل کنند. دربارۀ هر کدام از این پدیدهها مناسک و آیینهایی شکل گرفته که در کتابهای مردم شناسی مفصل توضیح دادهاند و توصیف کردهاند این آیینهای متفاوت را. شباهتهای زیادی در میان بسیاری از آیینها در اقوام مختلف دیده میشود و تفاوتهایی هم البته وجود دارد اما انچه که مشترک است این است که آیینها گویی که در این چهار واقعۀ زندگی انسانی متمرکز شدند و ناظر بر این چهارتا است.
در کتاب شاخه زرین فکر میکنم که آنجا این آیینها مفصل آمده و کارکردهای ذهنی .............. آنجا توضیح فراوانی دربارۀ همین آیینهایی که گفته شده دادند. یا کتابی به نام شور جاودانگی چایدستر که کتاب بسیار بسیار زیبایی است که درباره آیینهایی که درباره مرگ و تدفین و موضوعاتی از این قبیل وجود دارد. وقتی آدم کتابهای مردم شناسی را میخواند متوجه میشود که اکثر این آیینها در تمامی اقوام شایع است و شباهتهای بسیار زیاد و بنیادینی بین اینها وجود دارد و بنابراین انچه را که ما فرض کنید در آیینهای عزاداری مان داریم همین آیینها را به نحو دیگری میبینیم که کسان دیگری در فرهنگهای دیگر دارند و شباهتهای فراوانی میتوانیم از آن در بیاوریم. آیینهای دیگری هم هست مثل آیینهای سپاس و سوگ و ...
به نظر میرسد که ما اگر همۀ آیینها را جمع بزنیم دو دستۀ دینی و غیر دینی در آیینها ما میتوانیم ببنیم. حالا من عرفی بکار نمیبرم چون غیردینی مشتمل بر خیلی از آیینهایی است که عرفی هم میتواند جزو آن باشد. ارزیابی کلی من این است که هر چه از جهان سنت و گذشته به سمت جهان اکنون و مدرن میآییم دو تغییر در آیینها میبینیم یکی از حجم آیینها کاسته میشود و تعداد آیینها کم میشوند و ثانیاً رنگ و معنای غیر دینیتر به خودشان میگیرند. آنچه را که گفتم قدسی، در جهان گذشته همه جا قدسی بود و تفکیکی نبود و در جهان جدید اتفاق افتاد، بله. حالا اینکه در گذشته تفکیک بود یا نبود را کاری ندارم ولی در جهان جدید این تفکیک هست، بنابراین این تفکیک را شما در آیینها میتوانید ببینید. و خیلی از آیینها در گذشته بوده که چهرۀ دینی داشتند اما وقتی که به جهان کنونی رسیدند آن دینی بودنشان کمرنگ شده و یا از دست رفته است. در مورد این آیینها میشود صحبت کرد که چرا شکل گرفتند و اینکه یک پروسه تاریخی و طولانی را پشت سر گذراندند و فراز و نشیبهایی را داشتند و کدامشان ازدست رفتند و چرا این آیینها از دست رفتند و اگر هم ادامه پیدا کردند چرا ادامه پیدا کردند؟ اینها مباحثی است که میشود در مورد آیینها ادامه داد.
اما موضوع ما در این میان در میان این آیینهای متفاوت آیینهایی است که در مورد عاشورا و سوگواری است که ما درایران و در بین مسلمین و شیعیان داریم. اینجا اختصاصاً من به آیین عاشورایی میپردازم .
درباره آیینهای عاشورایی و یا عزاداریها میتوانیم از سه منظر صحبت کنیم یعنی از سه پنجره میتوانیم این آیینها را ببینیم و تفسیر کنیم و درباره آنها حرف بزنیم. یکی اینکه آیینها را از منظر هدفشان تحلیل کنیم. از نظر هدف یعنی بپرسیم افرادی که در اینگونه آیینها شرکت میکنند چه هدفی را دنبال میکنند؟ اگر از خود کسانی که شرکت میکنند بپرسیم چه جوابی به ما خواهند داد؟ انواع جوابها را ما ممکن است تصور کنیم که چه جوابی خواهند داد، ما فعلاً به آن جوابها کاری نداریم ولی بصورت کلی هر جوابی که بدهند به نظر میرسد که ما با کنشگران آگاهی روبرو هستیم که برای مشارکتشان در یک مناسک و در یک جایی و مشارکت با دیگران هدفی را در نظر گرفتند که با درست یا غلط بودن هدف هم کاری نداریم، اما این کنشگران، اولاً کنشگرند و ثانیاً آگاهند به این دلیل که برای خودشان هدفی را در نظر گرفتند و آگاه هستند و قصد و هدفی را دنبال میکنند. حالا چه قصد و هدفی را دنبال میکنند از این عزاداریها که البته متفاوت است و به چه مقصودی میخواهند برسند؟
اگر از این منظر تقسیم بندی کنیم که چه مقصودی دارند از اینکه در آیینهای عاشورایی شرکت میکنند عموماً یکی از این سه تا خواهد بود که البته بیشتر وزنش در قسمت اول هست.
شاید در قسمت اول به ما بگویند که ما برای کسب ثواب شرکت میکنیم و من در آیین عزداداری و عاشورایی شرکت میکنم تا با اشک ریختن ثوابی را کسب کنم و آخرتم را آباد کنم و عموم مردم به نظر میرسد که چنین جوابی را بدهند. و دوم اگر این سوال را بپرسیم ممکن است که برای رفع گناه یا کم کردن گناهمان شرکت میکنیم و با ریختن اشک از گناه ما کم میشود و احادیث زیادی هم در این بین گفته میشود که طبق این احادیث اشک ریختن برای امام حسین بسیاری از گناهان ما را از بین خواهد برد بگونهای که اگر اشک بریزیم آن در آخرت و در زمان محاسبه این اشک بر همه چیز غلبه پیدا خواهد کرد و بالواقعه ما پاک پاک خواهیم شد. بنابراین رفع گناه یا پاک کردن گناه را به عنوان پاسخ به ما خواهند گفت. چیزی شبیه آنچه که در مسیحیت گفته میشود که مسیح صلیب گناهان مردم را به دوش میکشید و من نمیدانم که چقدر میتواند تحت تاثیر این اندیشه باشد ولی شباهت این را هم نمیتوان نادیده گرفت.
و سومین پاسخی که از منظر هدف میتوانند ممکن است به ما بدهند این است که ما دراین آیینها شرکت میکنیم تا درس زندگی و درس بودن یاد بگیریم به عبارتی عاشورا را به تعبیر شریعتی یک کلاس درس تصور میکنند و میخواهند از عاشورا مبارزه با ستم و یا نحوۀ زندگی کردن را بیاموزند.
گفتیم که عاشورا را ما از سه منظر میتوانیم نگاه کنیم و تحلیل کنیم. یکی از منظر هدف عاملان و کنشگران که این توضیح مختصری بود که خدمتتان توضیح دادم. از منظر دوم هم میشود به آیینهای عاشورایی پرداخت که معنای آیینهاست و غیر از هدف هست. یک زمانی ما هدف شرکت کنندگان در مراسم را میپرسیم و جویا میشویم و یک زمانی میخواهیم معنای این آیینها را در یابیم، از این منظر بالواقعه ما ناظر بیرونی هستیم و یک آیینهای عاشورایی را به عنوان سوژۀ مطالعاتی برمیگزینیم و میخواهیم که معنای پنهان و آشکار این آیینها را در یابیم که چه معنایی دردرون این آیینها هست. به نظر میرسد که اگر ما یک ناظر بیرونی باشیم و بخواهیم این آیینها را مطالعه کنیم به نظرمان می آید که مجموعه افعال و اجزای آیینهای عاشورایی در یک کل، در یک کل سیستمی که در ارتباط با هم هست معنادار میشود. در اینجا هم ما دوگونه معنا ما میتوانیم برای عاشورا ذکر کنیم یکی معنای اسطورهای هست که توضیحاتی را در این زمینه دادند. یکی معنای جزئی و عموماً ظاهری دینی یعنی چه؟ یعنی وقتی که من از کسی بپرسم که چرا سینه میزنی، نه با چه هدفی، معنای سینه زدن چیست و معنای شمع روشن کردن چیست و معنای پیراهن مشکی پوشیدن چیست؟ به من خواهد گفت که معنای مشکی پوشیدن این است و معنای شمع روشن کردن این است، یعنی به اجزاء و جزئیات میپردازد و معنای کاملاً روشنی را ارائه میدهد و این معنایی که ارائه میدهد معنای جزئی است از منظر دینی این معنا را ارائه میدهد و یک معنای کلی هم ما میتوانیم از معنای اسطورهای از عاشورا ارائه دهیم. معنای اسطورهای خیلی کلی است و بر میگردد به آن جهان شناسی اسطورهای که فرد به آن تکیه زده است. گاهی وقتها هست که معنا و هدف کنار هم قرار میگیرد یعنی به یک معنا گرفته میشود و گاهی وقتها هم از هم دور میشوند که به این نمیخواهم بپردازم چون وقتگیر است.
از منظر سوم این پکه من اگر بخواهم آیینهای عاشورایی را تحلیل کنم یک منظر دیگری هم میتوانم به این آیینها بگیرم آن هم آثار و نتیجش هست که بحث اصلی من روی این آثار است.
پس بحث اول هدف عاملان و کنشگران هست و بحث دوم معنای این آیینها هست و بحث سوم آثار و نتایج هست.
اجازه دهید که من به طور خلاصه فرق بین هدف و نتیجه را بگویم، هدف چیزی است که کنشگر قصد دارد به آن برسد، چه برسد و چه نرسد. نتیجه آن چیزی است که واقعآً حاصل آمده است چه مورد نظر کنشگر باشد و چه نباشد. در اینجا به نظر میرسد که ما به مفهوم کارکرد داریم نزدیک میشویم. یعنی به عبارتی مفهوم کارکرد دارد خودش را نشان میدهد. کارکرد یعنی چه؟ یعنی همان چیزی که ما به عنوان اثر، نتیجه از آن یاد میکنیم گرچه کاملاً هم معنا نیست اما ظاهراً کارکرد را میتوان به آثار و نتایج هم تعریف کرد. همانطور که جامعه شناسان گفتند، هم میتواند آشکار باشد و هم میتواند پنهان باشد.
کارکردهای آشکار همان هدفی است که کنشگر انتخاب میکند؛ یعنی میخواهد بگوید که من به دنبال این کارکردها هستم و کارکردهای پنهان ظاهراً آن چیزی است که اتفاق میافتد و مورد نظر کنشگر نبوده است و اینکه مورد نظر نبوده، ممکن است بخشی از این کارکردها مثبت باشد و بخشی از آن منفی باشد که باز تقسیم بندی خودش را دارد که من از این میگذرم و به بحث خودم میپردازم.
بنابراین اگر میگویم آثار و نتایج، کارکردهایی است که نقشی که آیینهای عاشورایی و سوگواری در جامعه ایفا میکند و اثری که میگذارد و کارکردی که در جامعه دارد. این کارکردها ناظر به رفع نیاز هستند و من مجبورم در آثار و نتایج بعضی از نیازها را بگویم.
بگویم که وقتی ما میگوییم کارکردها، منظور این است که ما نیازهایی داریم که با این آیینها نیازهای ما برطرف میشود. به نظر میرسد که اگر از این زاویه بخواهیم آثار و نتایج را در نظر بگیریم سه دسته اثر یا نتیجۀ اینگونه آیینها را ما میتوانیم از هم تفکیک کنیم که آثار و نتایج جامعه شناختی، روان شناختی و دینی هست. که هر کدام از اینها را ما میتوانیم سرفصل بحثمان قرار دادهایم. اما چون نمیتوانیم خیلی خط واضح و روشنی بین این سرفصلها بکشیم فعلاً از اینها میگذریم و میخواهم بگویم که این آثار و نتایجی که اینجا خواهم گفت در این سه دسته جای خواهد گرفت. خیلی هم نمیخواهم اصرار کنم که این در کدامیک از این صورتبندی جای میگیرد، ولی در یکی از این صورت بندی سه گانهای است که گفتم.
بنابراین آنچه را که الان میگویم اثرات و نتایجی که آیینهای عاشورایی و سوگواری در جامعه میگذرد و این اثرات چه واضح و چه پنهان و چه آشکار باشند و چه حتی مورد هدف جامعه هم نباشند ولی اتفاق هم میافتد، این اثر و نتایج را میگویم و فارغ از اینکه این اثرات مثبت هستند یا منفی. البته اگر بخواهیم ارزش داوری کنیم که در انتهای کار در یکی یا دو مورد این کار را خواهم کرد، ممکن است که بعضی از آنها به نظر ما منفی هم باشد.
بصورت خلاصه اولین اثر و نتیجه آیینها هویت سازی است. آیینها عملی برای ایجاد و خلق هویتها هستند. هم هویت را خلق میکنند و هم آیینها مجالی برای بروز هویتها میشوند. هویتهای تاریخی و هویتهای دینی که ما در طول تاریخ میبینیم. اگر به خط سیر این سوگواریهای ماه محرم به لحاظ تاریخی نگاه کنیم، میبینیم که این آیینها از جایی پررنگ میشود که هویت برای ما مهم میشود؟ کدام هویت؟ هویت شیعی.
و چون نزاع پنهانی بین هویت شیعی و تسنن در این جامعه وجود دارد و آیین سوگواری عموماً در جامعه شیعی اتفاق میافتد و هویت اینها را شکل میدهد بنابراین این هویت در این آیینها پرررنگتر و پررنگتر میشود و هویت شیعی را شکل میدهد.
هویت یعنی این که آن آیتم و فرایندی که مرا از دیگری جدا میکند و شاخصی که مرا پررنگ میکن دو مرزهای مرا با دیگران مشخص میکند و فاصله و تفاوت من را با دیگران کاملا ًمعلوم میکند. حالا این هویتها را من نمیخواهم بپردازم و میتوانیم به دو دسته تقسیم کنیم. هویتهای پرخاشگر و هویتهای مسالمت آمیز در تاریخ داشتیم و الان از هویتهای پرخاشگر به عنوان بنیادگرایی دینی نام میبرند. اما انچه که واقعاً اتفاق افتاده و اثر و نتیجه این آیینها بوده آن مرزهای هویتی را پررنگ کرده و مرزهای تفاوت من به عنوان شیعه و دیگران را خواسته که پررنگتر کند. به نظر میرسد که اولین و مهمترین اثر و نتیجۀ آیینهای سوگواری و عاشورایی هویت سازیهای اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران بوده است. در آن قسمت اول آن نیاز به هویت را ما شرح میدهیم و اینکه انسانها نیاز به هویت دارند و وقتی که ما میپرسیم که تو چه کسی هستی؟ من چه کسی هستم؟ برای پاسخ به این سوال باید به هویت برسیم و نیاز به هویت داریم.
دوم پاسخگویی به نیازی که ما داریم. نیاز چیست؟ نیاز به تعلق داشتن به دیگران. نیاز به پیوند با دیگران وجامعه. این نیاز به پیوند اجتماعی یک نیاز بسیار بنیادینی است. بسیاری از کارها و رفتارها و کنشهای ما و آیینهایی که ما در درون آن قرار داریم، این نیاز ما را جواب میدهد که پیوند و تعلق مرا به دیگران ایجاد و تسهیل میکند. آیینها شیوهها و متدهایی هستند برای پیوند دادن فرد با جامعه و گروه و تعلق اجتماعی و پیوند اجتماعی را ایجاد و احیا میکند. به این معنا آیینهای عاشورایی پیوند اجتماعی من شیعه را با گروه خودم تسهیل میکند و باعث میشود که من احساس کنم که به جامعه تعلق دارم. چرا؟ بخاطر اینکه احساس قدرت میکنم و من در تنهایی خودم میترسم. از تنهایی خودم هم میترسم. این پیوند گاهی اوقات ریشه روان شناختی هم دارد و آن هم ترس از تنهایی است. پس دومین بحثی که ارائه کردم با نیاز به پیوند داشتن و تعلق داشتن با دیگران داریم و همۀ آیینها مثل آیین عاشورایی مجالی برای ما ایجاد میکنند که ما پیوندهایمان را با جامعه افزایش دهیم.
وسومین اثر و نتیجۀ آیینهای مختلف و من جمله آیین عاشورایی، تقویت همبستگی و انسجام اجتماعی است. این کارکرد بسیار مهم است، آیینهایی که علاوه بر هویت اجتماعی من و علاوه بر اینکه پیوند مرا با جامعه تسهیل میکند باعث میشود که جامعه هم به یک انسجام و همبستگی برسد، اعضای گروه گرد هم میآیند و همدیگر را به رسمیت میشناسند، مراسم جمعی ایجاد میکنند، در یک کنش جمعی احساسات مشترک خلق و تقویت میشود و دغدغههای مشترک ایجاد میشود و نتیجه عملی این احساسات، دغدغهها و عمل مشترک تقویت انسجام و همبستگی اجتماعی است. و این احساس مشترک یک نوع وحدت اجتماعی را ایجاد و تقویت خواهد کرد. رابرت اسمیت که در حوزۀ جامعه شناسی دین بحث میکند میگوید که کارکرد اصلی دین تحکیم انسجام اجتماعی است، این کارکرد دین عموماً در قالبهای آیینها جامعه عمل به خود میپوشاند که چگونه انسجام اجتماعی ایجاد میکند.
پیامد و نتیجه چهارم انتقال ارزشها به نسل بعد است. همۀ آیینها و آیین عاشورایی در فضای آکنده از احساسات و ارزشها را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکنند. آیینهای عاشورایی زمینه و ابزاری میشوند برای تداوم مشترکات فرهنگی. اهداف و ارزشهای فرهنگی در همین کانال جریان پیدا میکند و از این طریق به نسل بعد میرسد و باز تولید میشود. بنابریان آیینهای عاشورایی را میتوانیم به منزله وسیلهای بگیریم برای بازتولید ارزشهای یک جمعی که به آن ارزشها معتقدند.
و پنجمین اثر و نتیجه آیینهای سوگواری بخصوص بعد از انقلاب بازتولید سیاست و قدرت مسلط هست و بازتولید قرائت رسمی از دین. ما بعد از انقلاب متوجه میشویم که آیینهای عاشورایی بسترهای مناسبی هست برای اینکه قرائت رسمی از دین را از طریق این کانال نشر و توسعه دهند و به نظرم خیلی هم در این زمینه تا به حال موفق بودند. حقیقتاً این قرائت رسمی از دین در بهترین کانال نشر این قرائت و این نوع نگاه به دین در فضای عاشورا و آیینهای عاشورایی خیلی تسهیل شده و راحتتر اتفاق افتاده است.
و ششمین اثر و نتیجۀ آیینهای عاشورایی پاسخ به این نیاز است که آدمی نیاز به حضور در جمع و شور و کنش جمعی دارد. همۀ آدمیان نیاز دارند که مواقعی را در احساسات جمعی شرکت کنند که من این را شور جمعی میگذرام چه از نوع شادی و چه از نوع غم و اندوه و سوگواری. از این جهت همۀ عزاداریهای جمعی که ما برای آنها آیینهایی داریم، از این جهت کارکردشان همان کارکردی است که رقص و پایکوبی دارد. رقص و پایکوبی هم از این جهت به این نزدیک میشود که کارکردی برای افراد دارد و تسهیلاتی برایشان ایجاد میکند که در یک شور جمعی شرکت کند. بنابراین نیاز به کنش احساسی و هیجانی جمعی در این آیینها برآورده میشود و میبینیم که در این حالت شورمندانه حتی فضای خلسه گون هم ایجاد میشود و برای بعضیها ارضاء کننده است.و با حرکات شورمندانه میخواهند که به یک نوع رهایی احساسات و به یک فضای رمانتیک برسند. ببینید مسابقه فوقبال ایران و استرالیا یادمان هست که وقتی ایران پیروز شد، جامعه بدون اینکه برنامه داشته باشد و از کسی فرمان بگیرد، یک دفعه به خیابان میریزد و آن شور و هیجان را نشان میدهد. دقیقاً این همان چیزی است که من میگویم که ما نیاز داریم که بعضی اوقات وارد یک فضای جمعی پر احساسات شور شویم حالا چه از نوع عزا و چه از نوع شادی.
البته در جامعهای که فضای شادی به این معنا وجود ندارد، حالا بعداً خواهم گفت که بسیاری از نهادهای اجتماعی متکفل بسیاری از نیازهایی که من تا به حال گفتم هستند. وقتی نهادها وجود نداشته باشند و یا ضعیف باشند، اکثر این ارضاء نیازها به فضای عاشورایی و آیینهایی سوگواری میآید. و ما فکر میکنیم که یک اتفاقی افتاده است. در حالی که اگر ما نهادهای مشارکت کنندۀ دیگر مان را داشتیم، من جمله آن نهادهای از نوع شادی، بخشی از نیاز انسانی در آنجا برطرف میشد و در این آیینها ما کمتر با جمعیت متوجه میشدیم. میخواهم اینگونه بگویم که حضور در شور جمعی حتی اگر از نوع شادی نباشد خود به خود بسمت سوگواری کشیده میشود، چون این هم یکی از نیازهای اساسی انسان هست.
هفتمین اثر و نتیجۀ آیینها فرار از فردیت است. آیینها خلق میشوند چرا که ما از فردیتمان فرار میکنیم . یکرنگی و روح جمعی و کنار دیگران بودن برای ما خوشایند است و تمایل به همرنگی با جماعت و فرار از فردیت خویش باعث میشود که این آیینها من جمله آیینهای عاشورایی، پررنگ شود. بنابراین این آیینها هست که دست مرا میگیرد و با پیوندی که با جامعه میدهد باعث اطمینان قلبی من میشود که من تنها نیستم و من از آن فردیتی که از آن میترسیدم، فرار کردم به جمع پیوستم. اگر این فردیت را تفاوت بگیریم، یعنی فردیت باعث شود که ما تفاوتها و تمایزاتمان پررنگ شود، آیینها و همچنین آیین عاشورایی این تمایزات و تفاوتهای اجتماعی را کمرنگ میکنند. بنابراین آیین عاشورایی و سوگواری تمایزشکن هست و تفاوتها را از بین میبرد و سبب میشود که من احساس نکنم که با دیگران متفاوتم و این تمایزات رنگ میبازد. این تمایزات هم میتوانید جنسیت، طبقه اجتماعی و سطح تحصیلات و هر عاملی که مرا از جامعه جدا میکند، این تمایزات در آیینها نادیده گرفته میشود و شکسته میشود تا بتوانم در کنار دیگران یک حسی را در درون خودم ارضاء کنم که آن هم روح جمعی است و ارضاء نیاز به یکرنگی است که در درون همه هست.
آیین عاشورایی با تفاوت زدایی، فرایند شبیه سازی و همگون سازی را در جامعه پررونق میکند و به عبارت دیگر هر چه قدر فردیت در جامعهای کاهش پیدا کند، آیینها هم افزایش پیدا میکنند و هر چه حس فردیت در جامعه افزیش پیدا کند، آیینهای جمعی کاهش پیدا میکند، گویی که یک نسبت معکوسی بین اینها هست. شما حجم و تعداد و دغدغهها را در این آیینها را میتوانید در جوامع مدرن در نظر بگیرید و بعد ببینید حتی در ایران، در شهر بیشتر این آیینها برگزار میشود یا در روستا، در بین طبقات بالای جامعه پررنگتر برگزار میشود یا در طبقات پایین جامعه. به نظر میرسد که هر کجا که عنصر فردیت پررنگتر شده است، آیینها کمرنگ تر شدهاند.
حاجیلری: یعنی برداشت شما این است که در جامعه شهری ما آیین کمرنگتر است.
زمانیان: اگر قبول کنیم که جامعه شهری فردیتش بالاست، بله قبول دارم. اما نمیخواهم بگویم که الزاماً همۀ شهرها دچار فردیت هستند و یا همۀ افراد فردیت دارند، ضمناً وقتی من عوامل دیگر را هم میشمرم، این فردیت در کنار عوامل دیگر معنا پیدا میکند؛ یعنی فقط این عنصر به تنهایی کارساز نیست ولی بخشی از آیینها را توضیح میدهد یعنی وقتی من بحث فردیت را مطرح میکنم نمیخواهم بگویم که فقط میتوان با عنصر فردیت کم و زیادی آیینها را تحلیل کرد. یک عنصر هست که بر پرنگی و کمرنگی حضور در آیینها تاثیر میگذارد فردیت آدمهاست و استقلال و بودن آدمهاست.
این فردیت را فقط در آیینهای سوگواری در نظر نگیرید و بسیاری از آیینهای دیگر هم هست که ممکن است ما شرکت نکنیم، ولی توده مردم شرکت کنند. چرا؟ بخاطر اینکه فردیت ما تقویت شده و در بعضی از آیینها نیازی به آیینها نمیبینیم و نیازی به پیوندهای اجتماعی نمیبینیم. در بحث پیوندهای اجتماعی این را باید اضافه میکردم که همه بصورت یکسان نیاز به پیوند اجتماعی ندارند و هر چه فردیت فرد تقویت شود، نیاز تعلق اجتماعیاش هم کمتر میشود. عارفان از این نمونهها هستند. نیاز به تعلق اجتماعی به یک معنا ندارند و به این معناست که یک نوع تنهایی و عزلت را انتخاب میکنند و حتی از دیگران جدا میشوند و به آیینها ورود نمیکنند بخاطر اینکه چندان نیازی از آنها را برطرف نمیکند و اتفاقاً آیینها وقتی که میآیند فردیت اینها را میشکند و اینها از آیینها و کنشهای جمعی یک مقداری فاصله میگیرند. به این معنا عنصر فردیت یک بخشی از حضور در آیینها و پرنگ بودن آیینها را هم نشان میدهد.
یکی از آثار و نتایج آیینها و بویژه آیین سوگواری در ایران درمان تنهایی است. تنهایی زدای است و درمان تنهایی ماست. آیینها دست کم یکی از انواع تنهایی ما را درمان میکنند و انواعی برای تنهایی که داریم که بعضیها 3تا و بعضیها 5 تا و 9 تا گفتهاند که از سطحیترین تا عمیقترین گفتهاند که فعلاً با آن کاری نداریم، اما آیینها دست کم یکی از وجوه تنهایی ما را درمان میکند و آن تنهایی بین فردی است. آیینها به یک معنا پادزهر رنجهایی است که ما از تنهایی میبریم و من از طریق آیینها میتوانم در روابط اجتماعی و در مناسبات اجتماعی بیشتری شرکت کنم و در این عزاداریها و شادیها و انواع آیینهایی که ما داریم، آن حس جدا افتادگی، حس بیکسی و حس عزلت از دیگران را تا حدودی کاهش دهیم و آن رنجی را که ما از تنهایی میبریم را کم کنیم. این رنج و تنهای یکی از بخشهای اساسی و مهم است و خیلی از روان شناسان زرفانگر و فیلسوفان اگزیستیالیسم که در حوزه تنهایی بحث کردهاند معتقدند که بسیاری از کنشهای انسانی برای فرار از تنهایی است و تحلیل میکنند که یکی از اضطرابات بنیادین انسان اضطراب تنهایی است و آیینها اضطراب تنهایی را کاهش میدهند چرا که محلی هستند برای من که خودم را در جمع حل کنم و مضمحل میکنم و فردیتم از دست میدهم و آن اضطراب تنهایی ظاهری از دست میرود و این کارکرد فردی را برای من دارد.
حالا هر فردی که برایش همرنگ شدن با دیگران برایش مهم باشد و هر فردی که تنهایی برایش بیشتر رنج داشته باشد، بیشتر در آیینها شرکت میکند و این برمیگردد به همان بحث فردیت اما از نوع دیگری. آیینها ما را به هم نزدیک و همرنگ میکند. این همرنگی برای افراد انرژی زاست. اما کسانی که از همرنگی با دیگران نه تنها انرژی نمیگیرند و حتی آنها را منفی هم میدانند، چندان تمایلی به شرکت در آیینها ندارند چون خیلی نیاز به دیگران ندارند و به عبارتی یا از تنهایی رنج نمیبرند و یا رنج تنهاییشان را بیشتر میپسندد تا حضور در جمع.
در یکی از این کتابهای روان شناسی من دیدم که در یکی از Case های روان کاوی، یک روان کاوی میگوید که من از کسی روان کاوی میکردم، که این جمله را از آن فرد بیمار نقل میکند و چون این جمله برایش خیلی مهم بوده، این جمله را در همان کتاب میآورد و میگوید که پایه اساسی این داستان است و آن فرد میگوید که وقتی تنها هستم، وجو.د ندارم و من در جمع وجود دارم.
آیینها ما را در جمع و در کنار جمع مینشاند که ما وجود داشته باشیم و اضطراب تنهایمان کم شود. یکی از آثار و نتایج دیگر از آیینهایی که ما داریم و در آیینهای سوگواری هم این اتفاق میافتد و در آیینهای سوگواری هم این اتفاق میافتد و بویژه این یکی که بیشتر به حوزه عاشورا برمیگردد کاهش حس گناه است. نمیگویم کاهش گناه، کاهش حس گناه. من نمیدانم رفتن در هیئتها، حضور پیدا کردن در آیینها گناهی را از ما کم میکند؟ آن بحث دیگری است و نه میگویم بله و نه میگویم نه. و این بحث من نیست.
اما این را میتوانم بگویم که حضور در این آیینها حس گناه را در من کم میکند و احساس میکنم که با حضور در آیین عاشورایی گناه من ریخته شد. اینکه گناه چیست و انواع گناه چیست؟ بعضیها آن را سه نوع دانستند که با آن کاری ندارم. ولی بالاخره انواعی از گناهانی را که حس میکنیم، این آیین عاشورایی و سوگواریها و با ریختن اشکهایی که ما در این آیینها داریم، حس میکنیم که پاک شدیم و گناهمان از بین رفته است. ببینید یک عبارت رایج داریم که میگوییم استخوان سبک کردن، این همان داستان است که من وقتی در فلان آیین شرکت میکنم حس میکنم سبک شدم و استخوان سبک کردم و گویی که این بار گناهان از دوش من پایین آمده است. این گناه با آدم چه میکند که نیاز پیدا میکنید گناه را پایین بگذارید، مهمترین ویژگی گناه برای شخص این است که برای فرد اضطراب درونی ایجاد میکند. حضور در آیینهای سوگواری اضطراب گناه را کاهش میدهد. من این نتیجه گیری را نمیخواهم داشته باشم چرا که نتیجه گیری خیلی خامی است و شاید یک حس شاعرانه است و استدلالی هم برای آن ندارم. گویی که هر کس بیشتر حس گناه درش تقویت شده بیشتر تمایل دارد که در آیینهای سوگواری شرکت کند. حالا چه حس گناه حقیقی و یا غیر حقیقی که در افراد است.
من احساس میکنم که آدم گناهکاری هستم، اینکه هستم یا نیستم یک داستان است و من احساس میکنم که انسان گناهکاری هستم و اگر این حس خیلی تقویت شود من را دچار اضطراب میکند، این اضطراب باید در یک جایی تخلیه شود. کجا تخلیه میشود؟ یک جایی را به من گفتهاند که میروی به آنجا و یک کم گریه میکنی و سینه میزنی، قضیه حل میشود و خیلی نگران نباشید. به درستی و یا غلط بودن این کاری ندارم. ولی این احساس گناه را در من کاهش میدهد بنابراین بویژه آیینهای سوگواری و بویژه آیینهای عاشورایی این را در ما ایجاد میکند که آن حس و اضطراب و ناآرامی درون که ناشی از احساس گناه است، این را در ما کاهش میدهد و خیالمان راحت میشود و اضطرابمان کم میشود و فکر میکنیم که همه چیز حل شده است. و اجازه میخواهم که این یک مورد را با توجه به آن چیزی که خودم فکر میکنم ارزش داوری کنم. و دقیقاً یکی از آفتهای بسیار بزرگ آیین عاشورایی همینجاست. و باز هم اشاره کنم که با عاشورا کاری ندارم بلکه آیینی است که ما برگزار میکنیم و آیینی که در جامعه برقرار میشود و دراین آیین کسانی فکر میکنند با ریختن دو قطره اشک همه چیز حل میشود، آفت بسیار بزرگی است که گریبانگیر جامعه ما شده است و بخشی از رفتارهای نابهنجار حتی جامعه مذهبی ما ناشی از حس آسودگی خیالی است که در این آیینها پیدا میکند و این بسیار خطرناک است و جای بحث دارد. این یک آسیبی است که به جامعه ما میخورد. همۀ روان شناسان و کسان دیگر که درباره گناه و اضطراب گناه صحبت کردهاند، میگویند که ما چه کار کنیم که افراد احساس گناهشان کاهش پیدا کند تا بتوانند زندگی کنند. اما در تقسیم بندی گناهان گفتهاند که ما یک گناه حقیقی داریم، یک گناه اگزیستالیسیال داریم و یک گناه به لحاظ روان نژند داریم. آنچه که ما باید احساسش را کم کنیم گناه حقیقی نیست، یعنی من یک کار خطایی کردم و وجدانم مرا اذیت میکند و این گناه گناه حقیقی است و روان شناسان این گناه را نمیگویند که حسش را کم کرد و میگویند اگر حسش را کم کنی، بنیان اخلاق از بین میرود. آنچه که روان شناسان بدنبال آن هستند که احساس گناه را کاهش دهند، گناهان روان نژندی است که اتفاق میافتد و حس روان نژندی است که من از گناه دارم و آن چه حسی است؟ گناهی نکردم و حس میکنم که گناه کردم و یا یک گناه کمی کردم و آن حس من خیل قوی است و من را خیلی آزار میدهد. میگویند که این را باید کم کرد.
عواملی که باعث میشوند ما حس گناه را از دست بدهیم بسیار بسیار خطرناک هستند. به ویژه در جامعۀ ما و بویژه اینکه پایۀ اخلاق هم سست میشود و شده است. حتماً با این دسته آدمها مواجه شدهاید که فرد ده شب به یک مسجدی رفته و وقتی با او صحبت میکنم فکر میکند که همه چیز برایش حل شده است و رستگار شده و دیگر قرار نیست که هیچ اتفاقی برای او بیفتد، و به نظر میرسد که آن اضطرابش را از دست داده و با گذشته خودش تسویه حساب کرده است. این به جامعه ما خیلی آسیب بزند و به نظر من زده است. از این منظر هم میتوان آسیبشناسی آیینها را بحث کرد.
آخرین اثر و نتیجهای که در آیینهای سوگواری که ما داشتیم و داریم، این است که حس گناه ما را کاهش میدهد و پایین آمدن احساس گناه باعث میشود که اخلاق در جامعه ما بشدت بیبنیان و سست شود و این از آن چیزهایی است که به نظر میرسد باید بیشتر در موردش صحبت کرد که آیا اینگونه است و آیا رابطهای میتوانیم برقرار کنیم یا نه؟ من احساس میکنم که این اتفاق دارد میافتد و اگر نگاه جامعهشناسی را هم کنار بگذاریم، بحث ایمان، ایمان را گفتهاند طلب دائمی. ایمان منطقهای نیست که ما برسیم و خیالمان راحت شود و بگوییم که ما به ایمان رسیدیم و همه چیز برای ما حل شد و رستگار شدیم. ایمان طلب دائمی است تا انتها و هر آنچه که باعث شد طلب دائمی را قطع کند و فرد در درونش احساس کند که به رستگاری رسیده و احساس کند که دیگر به پایان رسیده و به جای مطمئنی رسیده همانجاست که ایمانش را از دست میدهد و به عبارتی دیگر از منطقه ایمان بیرون میآید و جالب است که این صورت گرایی وحشتناکی را که – من از اینجا به بعد از آن فضای توصیف خارج شدم و به یک نوعی ارزش داوری هم میکنم- در این آیینها اتفاق افتاده و اصرار و اصرار بر این صورت گراییها و فرمالیسم محضی که در جامعه ما اتفاق افتاده از یک منظر اینها حتی علیه دین و ایمان دارند کار میکنند و من معتقدم که آیینهای صورت گرای این چنینی نه تنها ایمان را تقویت نمیکنند بلکه ایمان را به این معنا که خدمتتان گفتم تضعیف میکنند به خاطر اینکه فرد را از آن طلب دائمی بیرون میآورند و خیال فرد راحت میشود که به رستگاری رسیده و نیازی نیست که دیگر ایمان ورزی کند. ایمان ورزیدن با ایمان است و هر زمان که شما فکر کردید، ایمان دارید و تمام شد، آن زمان دیگر ایمان از دست رفته است.
دونده تا وقتی دونده است که میدود و وقتی میایستد، ساکن است. ایمان وقتی است که طلب دائمی باشد و هر چیزی حتی از جنس دین. و صورت گراییهای دینی اگر بیاید طلب من را متوقف کند، معلوم میشود که علیه خودش کار میکند و مثل اینکه دارد به ضرر خودش کار میکند و بهنظر میشود که از این زاویه هم میشود آیینها را نقد و آسیب شناسی کرد.
حاجیلری: راجع به آیینها که به معنای عام گفته شد و همچنین آیینهای عاشورایی، که این آیین توانسته به این شکل مردم را به دور خودش جمع کند و سرزنده و سرحال باشد و هر سال هم پرشور باشد و مشارکت بالای هم داشته باشد، آیا ما در موضوعات دینی دیگری هم داریم که بتواند چنین خاصیتی داشته باشد یا نه؟ به نظر میآید که ما دلیل این شور آفرینی و مشارکت را باید در جای دیگری جستجو کنیم، فقط در کارکردها نیست. اگر فقط در این کارکردها بود، چرا این کارکردها در حوزۀ دیگری جمع نمیشود.
البته شما فرمودید که کارکردها را ما میتوانیم در سه گروه جامعه شناختی، روان شناسی و دینی تقسیم بندی کنیم اما کارکردهایی که گفته شد در ذیل این تقسیم بندی نبود و فقط لیست شد که برخی از آنها کارکرد روان شناسی بود و برخی جامعه شناختی. و فرمودید که ما هر چه از گذشته به حال نزدیک میشویم بنظر میرسد که نقش آیینها کمرنگتر میشود و بحث آخر شما که وارد تحلیل شدید به نظر میرسد که بحث آسیب شناسی آیین عاشورایی است که میتواند از آن دسته موضوعاتی باشد که بیشتر به آن در آینده بپردازیم.
محمدی: من چهار تا عنوان را یکی میکنم. یکی همان شخصیتی که نام بردند، لوسین لور ............. که فرانسوی است و کتاب بسیار خوبی را نوشته که یک قسمتی دارد که .............. آلودگیهای مراسم یا مناسک هست که بعداً روی این مسئله برمیگردم و صحبت میکنم به خاطر اینکه ما هنوز بارهای منفی را که جلسه پیش هم آقای مرشدی به آن اشاره کردند، این خیلی مهم است که در غالب ............... دو تا از آلودگیهای بسیار شدید ذهنی است. ما کتاب 2000 صفحهای انگلیسی داریم که راجع به میتولوژی کار کرده از جیمز فریزر آمریکایی که میتولوژی از آنجا شروع میشود و حالا چرا من این کتاب را نام میبرم به خاطر اینکه آکادمیک ما بیشتر روی این کتاب است و نفر بعدی هم آقای لویر ............ فرانسوی است و کارهایی که روی آن کتاب کرده است این است که نتیجه گیری که از بیان میتولوژی گرفتید را میخواستیم که دوستان اشاره کنند. و جنگ و دعوا سر این است که آیا این حرکتی که در ................... بخصوص در آیینها شده است این شباهت است یا یک نوع هماهنگی؟ چون بعداً باید بفهمیم که این منفی است یا مثبت. یعنی دو واژه را در آنجا که جنگ و دعوا هست را هنوز هیچ کس تایید نکرده است و شباهت این اسطورهها که در طول زمان آمده است و بعداً واژۀ هماهنگی است و نقشش در این شرایط چیست؟
شخصیت ادموند ریچ انگلیسی است که این بشدت با این نتیجه گیریهایی که از اسطوره میشود و این را ریاضی وار میکنند بشدت مخالف است. قسمت آخر مطالب آقای زمانیان بسیار خوب بود به دلیل اینکه به گونهای شاید یکی از مهمترین مسائل این است که هر کوششی که یک مرتبه انجام بگیرد و آنی و لحظهای و موقتی باشد اینها سیستم لذت و معنایی که درون ذهن ما بوجود میآورد ایجاد تخریب و ...... میکند و فقط یک کوششی که دوام دار باشد مثل ایمان، سیستم ما مرتب در مغز ما پاداش میگیرد و آن یک سیستم مثبت ایجاد میکند.
یکی از نکات مثبتی که در نتیجه گیری از میتولوژی در آن کتب هست، این است که اصولاً در میتولوژی آن ................... فردیت فرد را برای جستجوی حقیقت ....................... یعنی این به فرد القا میشود که با چشم و قلب و مغز خودش به تنهایی به دنبال حقیقت برود. این نکات مثبتی است که ما میتوانیم از حکایتها استفاده کنیم و به سمت حقیقت برویم و اینگونه حقیقت پیدا کردن ایجاد انصاف در ما بوجود میآورد و خود این انصاف باعث میشود که آن حرکت صلح طلبانه و یک جامعۀ خوب از لحاظ تمدن و فرهنگ بوجود بیاورد. این چیزی بود که در مقولۀ کسانی که با میتولوژی کار میکنند وجود دارد.
یک کار علمی برای من پیش آمده که این را به این موضوع ربط میدهم و میدانید که الان کل جامعه در کهکشان علم دارد یک حرکت مثبت بوجود میآید و آن اینکه بشریت دارد نیرو و ماده و انرژی را میآورد به زیر یک ذرهای به نام سی پی اچ Creative particle hix.............................. که حالا دینیون اسم این را ذره خدایی گذاشتهاند و این دارد انجام میگیرد و اگر اینگونه باشد نه تنها مرگ به زودی ابقا یعنی حرکتش از نظر ادامه داری زندگی انسانها استمرار پیدا میکند و خود کهکشان سازی یعنی نقش خلق هستی هم به گونه ای بوجود میآید که بطور وحشتناک میتواند آسیب پذیر باشد. ولی از همین حالا جواب داده شده است، حتی اگر ترکیب ظاهری جسمی ما تغییر کند آثار ما انسانی تر میشود، ویژگی روح و تعلق اسپریت یا ........................ در رابطه با جسم یکی از مواهبش این است که این آثار مستتر میشود. همان فردی که بورر که شما اشاره کردید در کتابش از یک ذهنیت اولیه و از یک پیش منطق صحبت میکند، اینکه ما میگوییم میتولوژی برای دوران کودکی است، خود این آقایانی که کار کردهاند بحثی را دارند که آیا ما در گذشته ساختارمان ضعیف بوده که از میتولوژی استفاده میکردیم و حالا ساختار ما قوی شده و ما ریچوال را باید کنار بگذاریم؟ یا این مربوط به کارکرد ماست و بین فانگشن و .................. دو مسئلۀ متفاوت هست. تمام اسطورهها در دوران بلوغ دنیا رمزگشایی شده است. کارهایی که الیور ساکس به عنوان یک عصب شناس دارد که انجام میدهد، یک مبحثی را در کتابش از نظر مسائل عملی گذاشته که این رمز گشایی این سمبلهای میتولوژی را مطرح کرده است و باز هم تاکید میکنم که اگر حکایتها نباشد بشر در آلودگی القای ذهنیتهای دیگر به بیراه میرود. ما باید یکی از نکات مثبتی که معنا به ما میدهد، این است که داستانها و حکایتها را عمق گرایی کنیم و یک هویت مستقل را پیدا کنیم و این حرکت به نفع ماست و ما را هدایت پذیر میکند. اما الان در ادبیات آکادمی میتولوژی به عنوان یک عامل منفی نگاه داشته میشود و میتولوژی آلودگی دارد و ریچوال و فرمالیس آلودگی است و مانع از این میشود که ما به حقیقت دست پیدا کنیم و القا یک تصویری از گذشته است و ما را از معنا به دور میکند. تمام حرکتهای مناسکی را اگر رها کنیم همینجور اضافه میشود و چیزی دیگر برای اینکه ما بدنبال حقیقت برویم را نخواهیم داشت. این به ذهن محدود اخطار میدهد و ما باید اجازۀ تفکر و اندیشه بدهیم و این هم هیچ فرقی نمیکند و عوامل بیرونی که موقت ایجاد لذت میکند مثل مواد مخدر است. اگر چه بسیاری از پیروان بعضی از ادیان در هند که برای اینکه به آن نعشه و شور و شعف آنی موقت برسند سعی میکنند در این مراسم از مواد مخدر استفاده کنند.
اینکه ما به بهانه هرگونه لذتی و به بهانه هرگونه تاییدی بر چیزی که نیازها و ضرورتهای جدید هزاره سوم که نیازمند به یک الگوی نوین معنوی است، ما اینها را داشته باشیم، ما را از اینکه به ویژگی انسانیت خودمان برسیم دور میکند.
ما سه ویژگی انسانیت داریم که باید این را از آلودگیها دور کنیم. 1- ارادۀ آزاد که از هرگونه محدودیت ما را خلاص میکند. 2- خاص و نیت ما 3- انتخاب ما 4- اینکه اجازه داشته باشیم سناریوی افعال آینده را احساس کنیم.
مرشدی: من فکر میکنم که این بحث آیین عاشورا در واقع طرح الگوی نوین معنوی برای هزاره سوم میتواند باشد. منتها این کارنامه این سی سال یک مقدار روی این الگو گرد و غبار ایجاد کرده است.
قبل از انقلاب فلسفه عاشورا به سه فلسفه دیگر پیوند میخورد. فلسفه بعثت، غدیر و مهدویت زیر مجموعه فلسفه عاشورا بود. در فلسفه بعثت یک طرح معنوی برای زندگی فرداست یعنی آخرین پیامبر خدا آمده و آخرین ورژن کتاب مقدس را طرح کرده است طرح زندگی معنوی برای فرد. در غدیر قرار بوده است که این طرح مدیریت فضیلت خواه و فضیلت مدار و معنویت مدار که باطنش تربیت معنوی دارد، این الگوی معنوی را پیاده کند. ولی در عاشورا فرایند مدیریت و ساختارهایش عقیم شده است. به حماسه امام حسین و عاشورا ازاین زوایه باید وارد شویم. کل سلوک امام حسین را در نظر بگیرم شخصیتی است حماسی که در جستجوی مرگ است و مرگ برای او یک ترک نیست، اتفاقاً در جستجوی مرگ است. چرا اینگونه است؟ چون انسانی که میخواهد به خدا برسد باید از خودش بگذرد، حتی این کالبد جسمی هم مانع است، بنابراین حسین در جستجوی مرگ است نه اینکه میخواهد خودش را به قتلگاه ببرد، نه ذات انسان نیایشگر که ما اهل بیت و انبیا را موجوداتی میدانیم که زیست نیایش واره دارند و ما باید در این منظومه و در این پارادایم باید این شخصیتهای معنوی را تحلیل کنیم.
زیست نیایش واره در واقع عاشق تنهایی است و از تنهایی نه تنها گریز ندارد بلکه الگوهایی از زندگی تنهایی را به بشریت ارائه داده و تنهایی چیزی نیست که از آن فرار کند، اتفاقاً چیزی است که انسان ناگزیر است که وقتی زیست نیایش واره را انجام میدهد با خدا دائم در ارتباط است، این دهشها، کرامتها، هدایتها، فضیلتها و دستگیریهای خداوند ار وقتی پی در پی حس میکند بیشتر دوست دارد که به سمت تنهایی برود. بنابراین امام حسین یک زیست نیایش واره این تیپی دارد. درست است که علاقمند به تنهایی است، ولی آن تنهایی نیازمند یک نوع فضیلتی است که آن فضیلت منطقی میشود برای خدمت به بشریت.
یعنی این فرد و یا انسان کامل چرا به سراغ جامعه میآید؟ برای اینکه او رابطه عاشقانهاش با خداوند را تقویت کند. یعنی ماموریت دارد که این طرح معنوی را که قرار است اجرا شود را پیاده کند. بنابراین به سراغ جامعه میآید و فضیلت خواه هم هست. این شخصیت نه تنها گناه را یک مسئله بزرگ میبیند و اتفاقاً نمیخواهد که پارادایم گناه و انواع آن را کم کند و کم اهمیت کند و بصورت یک تیزاب به سراغ گناه برود. خودش در نیایشهایی که گفته، میخواهد بگوید که گناه مسئله بزرگی است. و انسان را میخواهد درگیر گناه خودش کند و انسان به هر حال یک موجود خطاکاری است و ریشهاش از نسیان است و به هر حال این موجود خطاکار مهم است و نوع خطاکاری آدمها با هم فرق میکند و انواع گناهان میتواند مطرح باشد که این گناهان فاصله بین انسان و خدا ایجاد میکند و چون این فاصله ایجاد میشود میخواهد طرح مسئله گناه کند و اهمیت این گناه را مشخص کند. اگر ما در مهدویت طرحی و افق روشنی برای زندگی معنوی آینده بشر طرح میکنیم 5 پارادایم این طرح معنوی دارد. اولین بحث آن پاکی است و بشر به پاکی نیاز دارد و امام حسین از این زاویه سیرهاش به پاکی پیوند میخورد، هم نسبتش در ..بر گناه و آن انسانهایی که حالا میخواهند بازگشت کنند امام حسین اینجا دستگیری میکندنه انسانهایی که از خدا فرار میکنند.
انسانهایی که میخواهند به سمت خداوند بیایند، یک را ه میانبر به خداوند که از طریق این آیینهای عاشورایی شما تطهیر میشوید. اتفاقاً آیینهای عاشورایی مستند به نوشتههای خود خداوند است و ما نمیتوانیم اینها را با بحثهای عرفی تحلیل کنیم و تمام آیینهای عاشورایی مستند به قلم خداوند است یا جبرئیل، یا حضرت رسول و یا اهل بیت پاک پیامبر است و ما هیچ آیین عاشورایی غیر منسوس غیر مقدسی نداریم که حالا من وضع کرده باشم یا جامعۀ شیعی دورۀ صفویه وضع کرده باشد. این دورۀ صفویه الان یک مانع و حجاب کاملی است و اگر ما همۀ متون قبل از دوران صفویه را بررسی کنیم میبینیم که این عشق و دغدغه اتفاقاً آیینهای خودش را داشته و درست است که محافلش محافل عمومی و تظاهر علنی ندارد اما در بین جامعه حتی اهل سنت این ارتباط و تمایل به پاکی و فضیلت خواهی وجود داشته است.
دومین پارادایم خود بحث آگاهی و معرفت خواهی استو رسول خدا برای مبارزه با جهالت و تاریکی و آمده که برای بشر آگاهی بیاورد و بگوید که معرفت و دانش مهم است و تمام مرزهای کسب و علم و دانش را از نظر جنسی و اقلیمی و مکان و زمان برداشته و یک پیامبر آگاهی است و جامعۀ فردا هم جامعۀ آگاهی است و به هر حال پیامبر طرح معنوی برای پاکی و آگاهی بشر دارد. باز طرح معنوی دارد که الهیاتش الهیات اجتماعی است، اتفاقاً متفکرین انقلاب درست پیوند زدند این الهیات را و این الهیاتی است که قرار است یک انسان و جامعه و شهر و فضاهای ایدهال را به لحاظ نرم افزاری و سخت افزاری مدیریت کند. بنابراین آزادی لازمۀ صفت این شهر است و مگر میشود که طرح معنوی به بحث آزادی بی تفاوت باشد. خود امام حسین مرز گذاشته است که اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، آزادگی ذات زندگی حتی غیر معنوی است.
شما را ارجاع میدهم به حوادث اخیر، جنبش سبز. اگر شما دین ندارید لااقل آزاده باشید، چرا با پرچم امام حسین به سراغ جمعیتهای مردم میآیند و با چوب پرچم امام حسین، فردی که پروتس و اظهار نظر آزادانه میکند، شما با چوب پرچم امام حسین میزنید.
صحبتهای آقای خالصی یک قیچی طرف مقابل این بحث هست چون یک اندیشه معنوی قرار است که جامعه فردا را بسازد و پارادایمهایش را هم مشخص کرده است که این زندگی معنوی با عدالت خواهی پیوند دارد و جامعه باید بدون ظلم باشد و جامعه با ظلم و استبداد اداره نمیشود و بالاخره واقعیت عاشورا یک حقیقت تاریخی است و یک یزید ظالم، مستبد شرابخواره، زن باره، ضد آزادی، ضد عدالت، ضد معنویت، ضد پاکی، ضد آگاهی و استقلال و عزت عمومی است و سیره و فلسفه امام حسین طرح ایستادگی حماسی است از موضع شریعت و عرفان سیال عاشقانه و هم از موضع فقیهی که دلسوز آیندۀ جامعه خودش هست و عاشق هست و اینکه وقتی که فضیلت دارد قربانی میشود، زندگی معنا ندارد.
ببینید شما را به تمام بحثهای قبل از انقلاب ارجاع میدهم که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و تقیه حرام است. ولو بلغ مابلغ اینکه امام گفت و دیگران هم گفتند که هر وقت یک فضیلتی، هر نوع فضیلتی که پیامبر آورده، آن فضیلتهای هشتگانه که در 28 آیه فلسفه بعثت آنها را آورده که اگر این فضیلتها اگر قرار نیست اجرا شود، مرگ مثل گردنبد زیبایی است، اینها جملات امام حسین است.
یعنی ما باید جملات امکام حسین را کالبد شکافی کنیم و از خداوند شروع کنیم ک هخداوند به چه قلمی آیین عاشورا را .....................
یعنی فردی که در یک مجلسی شرکت میکند و قدمهایی را که برداشته میشود را همۀ اینها را خداوند نقاشی کرده و به بشر ربطی ندارد و این هم نیاز جامعه جهانی است که وقتی که فضیلت قرار نیست مدیریت و اجرا شود، باید صاحب فضیلت ایستادگی کند و جانش را از دست بدهد و این حماسه حسینی است.
زندگی امام حسین ترویج تنهایی عنصر فضیلت خواه هست و در عین حال دوست ندارد که به سرنوشت جوعی بیاعتنا باشد و بیاعتنایی را تا به آنجا دنبال میکند که حاضر است که جان خودش را بدهد و این جان یک مانعی در ............ وقتی که بخواهد غیر فضیلت بر جامعه حاکم شود. امام حسین ترویج فرهنگ یکرنگی است. یکرنگی به این معنی است که همۀ انبیا و ادیان و فرق و مذاهب یک رسم داشتند که در قرآن دو یا سه جا فرهنگهای جالبی دارد، یکی اینکه به کسانی که ادعای دین میکنند میگوید که تمنی مرگ کنید و شاخص خداوند تمنی مرگ کردن برای دیندار واقعی است و از طرف دیگر خداوند میگوید که تمام انبیا و اولیا یک ............... برای حقیقت آمدند و حقیقت همیشه قربانی نهاد دولت و دین در تاریخ بوده است. یعنی نهاد دولت و دین و اتفاقاً دین پدر سوختهتر از نهاد دولت است و نهاد دولت در شوروی گفتند که 4000 سال سابقه ندارد ولی نهاد دین بیشتر سابقه ندارد و فجایعی که نهاد قدرت زدۀ دین به سر دین آورده و شخصیتی مثل امام حسین و آیینهایی مثل آیینهای عاشورایی میخواهد که این را با تیزاب خودش ذوب کند و این هزارل، هزارۀ معرفت و معنویت است و تمام فیلسوفان و چیزهای معنوی حقیقی کاتولیک و پروتستان و یا ارتدوکس بحثهایشان این است و الهیاتشان این است. منتها ما در عاشورا یک تیپ ایدهال داریم و این تیپ ایدهال عقیم مانده و قرار است که در دوره فلسفه مهدویت آن الگو بیاید و آن امام عصر که میآید، آنقدر دهش به جامعه میکند که دیگر فقیری نماند که به فرض برود و برای یک صاحب فضیلت در ارتش یزید استخدام شود. آنقدر امام دهش به جامعه میکند که جامعه غنی به ذات میشود از نظر مادی، معرفتی و از نظر حس تجربۀ آزادگی و آزاد اندیشی و عدالت و قسط و همۀ پارادایمهایی که در تاریخ فلسفه سیاسی اندیشه بشر که 3000 تاریخ دارد و ما دستگاههای آن را خواندیم و همۀ این پارادایمها تا الان عقیم مانده و دنیای لیبرالیسم و سوسیالیسم را ببینید که آن بحث منطقش آزادی بود و این بحث منطقش عدالت بود و تمام ادوار این فلسفه را نگاه کنید میبینید که این پارادایمهاست. ............... بحثش امنیت است و ..................... بحثش رفاه و یک نظم اجتماعی است. عاشورا یک فلسفۀ سیال زندۀ اجتماعی برای تاریخ فرداست و تمام مباحثش هم قدسی است و ما نمیتوانیم ریداکشن کنیم. و نمیتوانیم آن را با الهیات قاطی کنیم. به قول مونتسکیو بشر ذاتاً به سمت مراسم و آیین حرکت میکند و تشریفات برای زندگیاش درست میکند ولی این تشریفاتی که برای ختنه، تولد و مرگ درست میشود سطح .............. اینها قابل مقایسه با بحثهای عاشورا.
درست است که بشر ذاتاً به سمت اشرافیت و تشریفات میرود ببینید مثل بحث عاشورا، بحث عاشورا اصلاً اینگونه نیست.
اسلام زاده: بحثی که آقای زمانیان مطرح کردند به لحاظ آیین شناسی و آن رفتارهای آیینی که در یک جامعه رخ میدهد، خیلی جامع بود. من دو نکته را میخواهم اشاره کنم. یک نکته که حالت پرسش دارد وطرح بحثی که به آن بحث سنت و مدرن برمیگردد که تا چه میزانی این آیینها در جامعه سنتی نوسان پیدا میکند تا به جامعه مدرن برسد که این اذتباط پیدا میکند به همان بحث فردگرایی که مطرح کردید که باید به این توجه کنیم که اگر داریم از جامعه سنتی صحبت میکنیم، جامعه سنتی جامعه جمع گراست یا جامعه فردگرا و بالعکس در جامعۀ مدرن فردگرایی مطرح میشود یا جمع گرایی؟
بروز آیینهای جمعی در یک جامعه مدرن یک ویژگی پیدا میکند که تفاوتهایی را با بروز همان آیینها در جامعۀ سنتی ایجاد میکند. آن بخشی که اشاره کردیم و گفتیم که از جامعۀ سنتی به جامعه مدرن حجم آیینها کاسته میشود، تا یک بخشی کاملاً درست و پذیرفتنی است. اما به نظر میرسد که در جامعۀ مدرن رفتارهای سنتی وجود دارد که دقیقاً باز روایت همان روایتها در جامعه سنتی میشود. مثلا ًکشور انگلستان در دل جامعۀ مدرن است و جامعه صنعتی مدرن است اما اتفاقاتی که در این جامعه میافتد کاملاً اتفاقات سنتی است. نمونه آن در چند ماه پیش در مراسم عروسی سلطنتی که برگزار شده بود. یعنی بروز یک اتفاق سنتی در دل یک جامعه مدرن. حالا بگذریم از اینکه جامعۀ انگلستان ذاتاً یک جامعه سنتی است هرچقدر هم که مدرن باشد.
اما یک بحثی که درباره آیینها هست، من فکر میکنم آیینها یک تغییر شکلی به لحاظ کارکردی داشتند از جامعه سنتی ایران به جامعه که هنوز البته مدرن نشده و در گذار حساب کنید. بخش عمده از آیینهای ما از شکل اجتماعی خودشان خارج شدند و به سمت یکسری گروهها رفتند و حالا من نمیخواهم این گروهها را در سطح اجتماعی در نظر بگیرم. چون از آیینهای جمعی صحبت میکنیم هیچ گروهی دخیل نمیشود در اینکه بخواهد نقشی از کارکردهای آن آیین جمعی را کم یا زیاد کند. خیلی کم و به ندرت این اتفاق میافتد. بخش عمدهای از این آیینها به سمت گروههای خانواده و دوستان میرود. در بحثی که درباره شکل گیری رمان هست، میدانیم که میگویند رمان از جامعهای شروع میشود که آیینهای جمعی در آن رواج دارد و البته خیلیها با این نظریهها مخالف هستند. بحثی است که وقتی با منتقدان ادبی مطرح میشود در آن ضد و نقیضهایی هست.
رمان در جامعهای شکل میگیرد که کارناوال، جشنواره و حرکتهای جمعی دارد، یعنی در دل جامعۀ سنتی اروپا قرن 16 سروانتس وقتی رمان را شروع میکند یعنی جامعهای که آیینهای جمعی و کارناوالها وجود دارند. وقتی ما در تاریخ ایران نگاه میکنیم میبینیم که بخش عمدهای از این آیینهای جمعی و کارناوالها وجود داشته حالا چه شادیانهها و چه سوگواریها و آیینهای مختلفی که بوجود میآید. به لحاظ موقعیت تاریخی و تغییر دینی که در ایران رخ میدهد، بخشی از آیینها، به مرور در آنجا که شما گفتید بخشی از آیینها فراموش میشوند، آن علتهای تاریخی دارد و ریشه یابی تاریخی میشود و آن بحث اتفاق میافتد.
آن حرکت آیینها از جامعه سنتی به جامعه مدرن چه نسبت و رابطهای پیدا میکند با بحث فردیت یا جمع بودن آدمها در جامعهای که قرار است به سمت جامعه مدرن پیش برود.
چندی پیش بحثی را من مطرح کردم سر اینکه سینما یک ابزار مدرن در یک جامعه مدرن اما با یک ماهیت سنتی. قرار است جمعی را در یک فضایی گرد هم بیاورد و یک آیینی را انجام دهند که با تئاتر به معنای تئاتر یونانی و آن فضایی که نمایش را در آنجا اجرا میکردند خیلی متفاوت است.
یک بحثی هم در مورد آن اشک ریختن که بود فقط من این را اضافه میکنم که بخش عمدهای از گریه کردن و اشک ریختن در ایران به آیینهای تمنای باران و دعای باران برمیگشت و این اشکها نمادی از باروری و باران خواهی بود که این در آیینهای مختلف استمرار پیدا میکند. و شکل اینگونهای پیدا میکند و با اعتقادات و ارزشهای مذهبی آمیزش پیدا میکند و شکل دیگری پیدا میکند.
آن بخشی که در مورد بازتولید سیاست مسلط به قرائت رسمی از دین را اشاره کردید بحث مفصلی است و دوست داشتم در آنجا به یکی از کارکردهای آیینهای عاشورایی در این سالها اشاره شود که آن بحث مدیریت کلان است که دقیقاً در آن بازتولید سیاست مسلط و قرائت رسمی از دین خودش را نشان میدهد و آن اصطلاحی است که ما همیشه میشنویم که مدیریت هیئتی است. و این دقیقاً در آن آیینها شکلهای عزاداریث و ساختار تکایا و هیئتهایی که هستند خودش را در سطح کلان و مدیریت کلان جامعه نشان میدهد. یعنی اگر از منظر آسیب شناسی نگاه کنیم این یکی از بحثهایی است که بسیار بعد اجتماعی پیدا میکند و میتوانیم این را از منظر مدیریت و رفتارشناسی اجتماعی در سطح کلان خیلی دقیق بررسی کنیم .
و نکته آخر اینکه یکی از نتایج و کارکردی که در بحث انسجام و پیوستگی میشود مطرح کرد با آن پیوندهای اجتماعی که مطرح کردید، در آیینهای کهن که حالا در تاریخ استمرار پیدا میکنند در تاریخ، ما یک بحث باز توزیع مواد غذایی را داریم که دقیقاً آن خرج دادنها و احسانها برای این باز توزیع آن سفرههای نذری و تمام آن خرج دادنها و احسانها به همین دلیل است که یکی از کارکردهای اجتماعی آن برطرف کردن _البته خیلی نمادین است ولی خوب عملی هم نیست- فقر و یکسان کردن آدمهایی است که در آن جامعه کوچک بیشتر خودش را نشان میدهد و در یک روستا خودش را خیلی پررنگ نشان میدهد و در سطح شهر تقریباً کارکردش از بین میرود که این بحث یکسان سازی زندگی مردم یکی از کارکردهایی میشود که آیینها دارند و آن باز توزیع مواد غذایی به قصد برطرف کردن فقر.
قاضی زاده: یک نکتهای که میخواستم اضافه کنم این است که بخشی از آیینها بعد از مدتی حذف میشود و این را شما در مباحثی که خیلی جامع بیان کردید، روی این مانور ندادید که مثلاً بخشهایی که حذف میشود و دیگر معنایی پیدا نمیکند و همانطور که شما میبینید خیلی از آیینها به یک معنایی دیگر وجود ندارد البته برخلاف نظر اقای خالصی که میگویند ازلی و ابدی است، من میگویم که نه، پالایش میشود و تغییر پیدا میکند و می-تواند تا حدود زیادی از جامعه محو شود و معنایی پیدا نکند.
نکته دیگر ادعایی که آقای مرشدی فرمودند، در مورد اینکه اینها در یک مقام قدسی نوشته شده است اصلا ًاینطوری نیست.
مرشدی: عاشورا را من گفتم.
قاضی زاده: خود عاشورا، قصه دین و حتی عاشورا و آیینش مقوله متفاوتی است. قمه زدن که حالا بحث ابتذال و ... نیست ولی چه ربطی به این کارها دارد و مثلآً عَلَم بلند کردن چه ارتباطی دارد با این کارها. البته میتواند ارتباط داشته باشد اما آنقدر سخیف است و نازل که فکر میکنم که به یک معنایی ضد ارزشی هم باشد. چگونه میتواند در یک تفکر دینی بگنجد. یعنی خود ائمه هم اگر الان ظهور پیدا میکردند تعجب میکنند.
و نکته بعدی اینکه مشروعیت طلبی در این آیینها خیلی مهم هستند، یعنی همرنگ جماعت شدن. ببینید در جامعه ما طبیعی است یعنی بصورت طبیعی میرود به دنبال همان قصهای که جامعیت و شمولیت بیشتری دارد و این هم برای جامعه ایرانی که تاحدود زیادی با تقیه و ... خو گرفته و تعارف نکنیم که شیعه یکی از نکاتش که می-گوییم تقیه، همرنگ جماعت شدن است. در حالی که شاید این نفاقی که ما الان در نسل زندگی مان میبینیم بین آن چیزی که در درون هستیم و آن چیزی که در بیرون بروز میدهیم فاجعه است. مثلاً یک کسی بود که سرتاسر سال از راه قاچاق لوازم یدکی جنس میآورد و میفروخت و کاری نداریم که قاچاق اسلامی بود یا دولتی بود، به هر حال قاچاق بود، این برای عاشورا وتاسوعا میگفت که قیمه میدهم که همهاش حلال میشود و این یک نوع مشروعیت طلبی است.
آقای ؟؟؟؟؟: قسمت نهای که آثار و نتایج مناسک و آیینهای عزاداری امام حسین (ع) هست اینجا در سه بخش یعنی از منظر جامعه شناختی و روانشناسی و دینی مطرح کردند که به نظرم میآید اگر بشود این بحث را از منظر سیاسی، نظامی و یا ... مطرح کرد و بعد خود این تقسیم بندی هم مثلاً شما بحث جامعه شناختی آثار مثبتش را اشاره کردید و منفی اش را هم میتوانستید اشاره کنید. یا بحث دینی را خیلی کم پرداختید و من خودم در بحث نظامی آن کار کردم و آثار مثبت مناسک و عزاداریها را در جنگ را میشود ارائه کرد.
زمانیان: درباره آن چیزی که آقای مرشدی فرمودند، من تاکید میکنم که من در مورد آیینها صحبت کردم نه در مورد عاشورا. صحبت آقای مرشدی در مورد خود عاشورا بود. و در بین صحبتهایشان این بود که آیینها برساخته یا محصول زندگی اجتماعی نیست و از آسمان میآید. من نمیتوان خیلی این را فهم کنم به خاطر اینکه آیینها رفتارها و کنشهای انسانی است که در این کنشهای جمعی و برنامه ریزی شده – البته برنامه ریزی نه به معنای هدفمندی که کسی این را هدف گذاری کرده باشد – در یک پروسه تاریخی شکل میگیرد، نیازهای انسانی را پاسخ میدهد. این را میتوانم بفهمم ولی این را نمیتوانم بفهمم که آیین را از آسمان فرستادهاند. ارزشهای دین بحثش جداست. آیینهای عاشورایی هم آیینهایی است که ما شیعیان خلق کردیم. ما انسانهایی که روی زمین راه میرویم. آیینهای عاشورایی یعنی آنچه که ما در روابط و مناسبات اجتماعی مان به دلائلی آنها را خلق میکنیم تا نیازهایمان را از آن طریق رفع کنیم. من این را محصول همین روابط اجتماعی میدانم و معنای این آیینها معناهایی است که ما به این آیینها میدهیم و نیازهایی است که این آیینها از ما رفع میکنند، هم آیینهایی که در حوزۀ عاشوراست و هم آیینهای دیگر. بنابراین آیینها محصول زندگی اجتماعی است و اگر مستنداتی هم اگر داشته باشیم و من خبر ندارم که آیا خداوند فرموده که مثلا ً اینگونه سینه زنی کنید و اینگونه نذری بدهید و ... اینها را نمیدانم، اگر هم وجود داشته باشد معتقدان به این قبول دارند ولی استدلالی نمیتوانند داشته باشند و نهایت باید برگردند و بگویند که در فلان حدیث گفته شده یعنی استدلال عقلانی و منطقی نمیشود در آن مورد کرد، الا ارجاع به بعضی از احادیثی که اگر من قبول داشته باشم که میگویم این چنین است و اگر قبول نداشته باشم که داستانش جداست.
با توجه به آموختههایی که داشتم آیینها رفتارهایی و کنشهای جمعی برنامهریزی شدهای است که در قالب این ما بخشهایی از نیازهایمان را برطرف میکنیم و همانطور که گفتم بخشهایی از آن مربوط به عاشوراست و بخشهایی سوگواریهایی است که مربوط به عاشورا نیست ولی در حوزه دین هنوز هست و ائمه دیگر هست و بخشهایی از سوگواری هست که اصلا ًدر حوزه دین هم مطرح نیست و در حوزه مرگ مطرح میشود و اینها انواع سوگواریهایی است که ما داریم انجام میدهیم و در واقع این آیینها در فراز و نشیب تاریخی کمرنگ و پررنگ میشود و بخشهایی از آن از دست میرود و حتی بخشهایی از آن معنایش را از دست میدهد و گاهی اوقات آنقدر معنایش از دست میرود که فقط پوسته ظاهری آن میماند. حالامن نمونۀ آیین نوروزی را بگویم که اگر کسی که از روی آتش میپرد بپرسید که چرا این کار را میکنی، معنای این کار چیست؟ چند درصد میدانند که معنای آن چیست و چرا این کار را میکنند؟ یک سنت و یک پوستۀ ظاهری باقی مانده و احساس میکنند که این سنت به ارث مانده از پدرانشان را باید حفظ کنند حتی اگر فاقد معنا باشد و حتی اگر ندانند که چرا اینکار را دارند انجام میدهند. بخشهایی از آیینهای دینی ما حتی دچار همین هست که از معنا تهی میشود و یا ما معنای آن را عوض میکنیم و معنای دیگری به آن میدهیم.
آنچه که فرمودند درباره جهان سنتی و جهان مدرن خدمتتان گفتم که آیینها در جهان سنتی به این دلیل که جامعه سنتی جمع گراتر هست و چون جمع گراتر هست آیین گراتر هم هست. اگر ما به جهان جدید میرسیم یکی از ویژگیهای بنیادین جهان مدرن و جهان جدید فردگرایی است و چون در جهان مدرن فردگراتر هستیم، کمتر آیین گرا هستیم. یعنی میخواهم بگویم که آیین گرایی با فردگرایی یک رابطه معکوسی دارد و دوم اینکه در جهان جدید آیینهای جدیدی خلق میشود که دیگر معنای دینی ندارد و بعضیها میگویند که حتی فوتبال را هم میشود یک آیین تصور کرد. من نمیخواهم بگویم که فوتبال آیین هست یا نیست. ولی هر گردهمایی جمعی که در آنجا یک اتفاقی میافتد را آیین تلقی میکنند و میگویم که آری هست زیرا نیازهای انسان در آنچجا برطرف میشود اما حجم آیینها بشدت کم شده و معنای آیینها عوض شده و آیینهایی که ما در 50 سال گذشته داشتیم، مادربزگها را در نظر بگیرید، برای اکثر چیزها آدابی داشتند، برای مسافرت، ازدواج، روز خاصی بود و فرد خاصی بود و ببینید الان در زندگی فردیمان چقدر از این آداب و از این آیینها را توجه داریم؟ خیلی از این آیینها از دست رفته و فراموش شده و معنایش از دست رفته و برایمان مهم نیست و آنها را به جا نمیآوریم و در جهان مدرن این آیینها و این خرده آیینهای متفاوت کمرنگ شدند و کمرنگ تر هم خواهند شد.
من خودم نذر را کاهش احساس گناه آدمهای پولدار میدانم. نذر نه اینکه کسی با این هدف این کار را میکند، کارکرد نذر این است. یعنی نتیجهای که از نذر در بین افراد اتفاق میافتد این است که گویی من یک بدهی به جامعه دارم و یک بدهی در درون مرا آزار میدهد، من نذر میکنم و بخشش میکنم علاوه بر آن نیازی که انسانها میگویند نیاز به بخشش دارند و بخشش به آنها کمک میکند، ولی گویی که پشت اینها یک چیزی آنها را آزار میدهد و آن که حالا که من دارم یک گوشهای از مال را در اختیار دیگران قرار دهم و به فقرا بدهم و این یعنی اینکه کاهش احساس گناه از پولدار بودن بین فقرا.
قدوسی: نیکوکاری غربیها را هم اینگونه میبینید. مثلاً هنرپیشهای و یا هر کسی یک کار نیکی میکند را اینگونه میبینید؟
زمانیان: بله
قدوسی: کارکرد منفی هم میدانید؟
زمانیان: نه منفی نیست. من اینها را به عنوان منفی مطرح نمیکنم. توصیف من از نذر توصیف زمینی است و کاری به بحثهای دینیاش ندارم.
حاجیلری: با این پیش فرض که پولدارها بیشتر نذر میکنند.
زمانیان: به قول شما این یک فرضیه است. نمیگویم کسی که نذر میکند دارد صدقه و پول به جامعه میدهد، میخواهد که آگاهانه یک آزار درونی را در درونش کم کند.
اسلام زاده: من فکر کنم اینجا یک خلط مبحث شده بین نذر و صدقه و نیکوکاریها. اینجا بحثی که درباره نذر هست دقیقاً همان کارکردی است که در خرج دادن و غذا دادن هست. من گفتم که بازتولید مواد غذایی میشود.
مرشدی: اگر در چارچوب معبد این مباحث را نبینید به کج راهه میروید. تنها کسی که ......................................... همین شاخه زرین است که دقیق دیده و همۀ این مسائل را بین معبد و انسان نیایشگر دیده است. و هر کسی در غیر از معبد و انسان نیایشگر این مباحث را ببیند، به انحراف رفته است. در آلمان دکتر اشمیت بود و یک ایرانی که بنا به مسائلی فرار کرده بود و به آنجا رفته بود، بسیار عنصر معنوی بود و این دست این ایرانی را گرفته بود و گفت که من ریاضی بلد نیستم و به او گفته بود که بیا در بیمارستان به من و .................. تا آخرین لحظۀ عمرش پیش بینی هم کرده بود که من در آن روستا میروم و هفته بعد هم میمیرم و این پول را هم برای تو میگذارم و تا آخر نیازهای این فرد را تامین کرده بود و بعد این رفیق ما رفته بود که کنکاش گری کند فهمیده بود که این دکتر اشمیت 1000 نفر از این افراد دارد که با یک نگاه معنوی زندگیشان را سرپرستی کرده بود.
زمانیان: من به آثار کارکردهای این آیینها پرداختم. آثار و نتایج و کارکردهایی که واقعا ً اتفاق میافتد نه اینکه در ذهن فردی که در این آیینها شرکت میکند، چه میگذرد من با آنها کاری ندارم. آثار عملی حضور در آیینها آثار اجتماعی و روان شناسی دارد و حتی آثار دیگری هم دارد.
بعد سوال کردند که آثار دینی رابطهاش با ایمان ما چه خواهد بود؟ آیا آیینهای عاشورایی یک امر ایمانی هستند؟ که من به چنین چیزی اعتقاد ندارم. آیا امر ایمانی هستند یا نیستند؟ یعنی اگر کسی در آیینهای عاشورایی حضور نداشته باشد، آیا از ایمانش چیزی کم میشود و یا نه؟ من میگویم نه و برای آن دلیل و بحث دارم. و آفتهایی که نحوه ورود ما و صورت گرایی ما و فرمالیسمی که ما دچارش شدیم در حوزۀ آیینهای دینی چه ضرباتی به دین و دینداری و نحوۀ دینداری ما میزند بحثی است که در آسیب شناسی میشود بیان کرد.
متن نوشته شده:
خالصی: این بانویی که در زیارت او با عنوان مادر مصائب از او یاد میکنیم کیست و مصیبتهای او چیست؟ حادثۀ عاشورا مصیبتب عظیم بود. فرزندان و وارثان و جانشینان خاتم پیامبران به دست امت وی در مظلومیت و تنهایی وتشنگی به شهادت رسیدند. امام بر حق زمان زیر سم اسبان قرار میگیرد و زنان و فرزندان او به اسارت میروند. اسیران منزل به منزل و شهر به شهر به نمایش گذاشته میشوند و از کاخ ظالمان تا خرابۀ شام در همه جا این زینب است که حامل پیام برادر، حافظ فرزندان او و امیر و سالار این کاروان داغدیده است. چنین است که پس از عاشورا نام و وصف این بانوی بزرگ بر پیشانی تاریخ نقش میبندد و اکنون نیز پس از گذشت بیش از یک هزاره نام او پیوسته بالا و بالاتر و کاملتر و ماندگارتر میشود. آیا آن انسانهای برتر عرصهای فراتر از زمان و مکان را دربر میگیرند و وجود آنان عالیتر از حادثهای گذرا نیست؟ آنان برای گرفتن حکومت و تغییری اندک و سطحی در اجتماع قیام نکردند، بلکه هدف آنان رسیدن انسانها و پیروان خود به قلۀ کرامت و عظمت و برتری بود. آیا عاقلان زمان و پیران و سیاستمداران یک به یک امام را نصیحت نکرده بودند که این مسیر به پیروزی ختم نمیشود و این دعوت کنندگان برای قتال و جنگ بیوفایانی بیش نیستند؟ و آیا زینب همراه با خیل زنان و کودکان امام را یاری نکرد تا پیام آور او باشد برای تمام نسلها و عصرها؟ آیا امام نمیدانست که برای جنگیدن باید لشکریان را به ایستادن و جنگیدن دعوت کرد؟ چرا حضرت تا آخرین ساعات بیعت خویش را از آنان برمیداشت و آنان را دعوت به بازگشت و نجات جان خویشتن میکرد. آیا غیر از این بود که امام به جای تبعیت ظاهری و پیرو و هوادار، طالب آنانی بود که در عمق معرفت و اندیشه و تفکر خویش حق را شناخته باشند. مصیبت زینب تنها در حادثهای که در زمان و مکان خاصی رخ داد، خلاصه نمیشود. پیام زینب این است که پیرو یک مکتب بودن به شناخت و معرفت و عمل به آن است و نه پیروی ظاهری و نام و نشان و نماز و سنگ مکتب را بر سینه زدن.
مصیبت زینب کافران و بیدینان و دشمنان نیست بلکه در هر زمان بالاترین مصیبت زینب پیروانی است که با نام دین و در لباس تقدس و به عنوان حفظ مکتب بر آرمانها و اندیشههای آن مکتب میتازند و آنان را لگدمال میکنند و حافظان پیام آن مکتب را به اسارت میگیرند.
اگر ما دوستدار و علاقمند به آن بانوی بزرگ هستیم باید از خود بپرسیم که ای که خود را عزادار او میدانی و برای مصیبت او گریه میکنی، آیا تو خود بزرگترین مصیبت آن بانو نیستی؟